#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_756
دستگیره کالسکه میان دستانش فشرده میشود و نگاه گنگ و ترسیده اش روی چهره خندان هامین ثابت میماند.
لرز کرده بود
از ترس ...
از وحشت...
از فکر آنکه تعقیب شده باشد...
و یا آنکه یکی او را تنها گیر آورده و قصد دزدیدن هامین را داشته باشد...
نمیتوانست جلوی افکار منفی اش را بگیرد
هزار فکر و احتمال در سرش بود ...
نفس هایش تند شده بود و قلبش وحشیانه درون سینه می کوبید.
با نفسی حبس شده می ایستد و سر به عقب برمیگرداند ...
مردمک های دو دو زن نگاهش در اطراف می چرخد و وقتی کسی را پشت سر خود نمی بیند بلافاصله رو میگیرد و با قدم های تند کالسکه را به سمت خیابان اصلی هل میدهد...
باید برمی گشت به خانه ..
رویا حتما چیزی می دانست که میگفت نرود
خریت کرده بود که حرف گوش نداده و به بهانه هامین لجبازی کرده بود.
با گام های بلند رو به جلو پیش می رود و نمی داند درست در فاصله چندمتری از پشت سرش مردی ایستاده است و قدم های شتاب زده او را با چشم دنبال میکند ...
#مریم_دماوندی
#پارت_756
دستگیره کالسکه میان دستانش فشرده میشود و نگاه گنگ و ترسیده اش روی چهره خندان هامین ثابت میماند.
لرز کرده بود
از ترس ...
از وحشت...
از فکر آنکه تعقیب شده باشد...
و یا آنکه یکی او را تنها گیر آورده و قصد دزدیدن هامین را داشته باشد...
نمیتوانست جلوی افکار منفی اش را بگیرد
هزار فکر و احتمال در سرش بود ...
نفس هایش تند شده بود و قلبش وحشیانه درون سینه می کوبید.
با نفسی حبس شده می ایستد و سر به عقب برمیگرداند ...
مردمک های دو دو زن نگاهش در اطراف می چرخد و وقتی کسی را پشت سر خود نمی بیند بلافاصله رو میگیرد و با قدم های تند کالسکه را به سمت خیابان اصلی هل میدهد...
باید برمی گشت به خانه ..
رویا حتما چیزی می دانست که میگفت نرود
خریت کرده بود که حرف گوش نداده و به بهانه هامین لجبازی کرده بود.
با گام های بلند رو به جلو پیش می رود و نمی داند درست در فاصله چندمتری از پشت سرش مردی ایستاده است و قدم های شتاب زده او را با چشم دنبال میکند ...