Postlar filtri


شرمنده اگه کل کتابای کتابراه و طاقچه رو رایگان به صورت پی دی اف گذاشته

📖 @FreeBook
📖 @FreeBook


#پارت_756 ♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


به مناسبت سالگرد رمان به مدت ۱ ساعت ورود به کانال VIP درامد رایگانه🩵👇🏼
@Dara_VIP


به مناسبت سالگرد رمان به مدت ۱ ساعت ورود به کانال VIP درامد رایگانه🩵👇🏼
@Dara_VIP


پارت امروز♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_756

دستگیره کالسکه میان دستانش فشرده میشود و نگاه گنگ و ترسیده اش روی چهره خندان هامین ثابت میماند.

لرز کرده بود

از ترس ...
از وحشت...

از فکر آنکه تعقیب شده باشد...

و یا آنکه یکی او را تنها گیر آورده و قصد دزدیدن هامین را داشته باشد...

نمیتوانست جلوی افکار منفی اش را بگیرد

هزار فکر و احتمال در سرش بود ...

نفس هایش تند شده بود و قلبش وحشیانه درون سینه می کوبید.

با نفسی حبس شده می ایستد و سر به عقب برمیگرداند ...

مردمک های دو دو زن نگاهش در اطراف می چرخد و وقتی کسی را پشت سر خود نمی بیند بلافاصله رو میگیرد و با قدم های تند کالسکه را به سمت خیابان اصلی هل میدهد...

باید برمی گشت به خانه ..

رویا حتما چیزی می دانست که میگفت نرود

خریت کرده بود که حرف گوش نداده و به بهانه هامین لجبازی کرده بود.

با گام های بلند رو به جلو پیش می رود و نمی داند درست در فاصله چندمتری از پشت سرش مردی ایستاده است و قدم های شتاب زده او را با چشم دنبال میکند ...


#پارت_755 ♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.



گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت بهم ...


این ایردارپ گربه هوش مصنوعی تازه اومده سریع جوین شید داخلش و استارت کنید😻

هر ۱۰هزارتاش میشه ۱۰۰ دلار 😻
فقط کافیه یک بار استارت کنید



گویند سرانجام ندارید شما...
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم...

- مولانا


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🔥 کنسرت خاطره انگیز حمید عسکری🔥

👈 10 اسفند ماه ، تهران ، سالن نمایشگاه‌ میلاد

خرید بلیت از سایت هنرتیکت : 👇
👉 B2n.ir/HamidAskari10
.


🔥متفاوت ترین کنسرت علی یاسینی🔥

👈 09 اسفند ماه ، تهران ، سالن نمایشگاه‌ میلاد

🔹خرید بلیت از سایت هنرتیکت
Ticket 👉 B2n.ir/aliyasini09
.


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_755

عصر که میشود ، رویا به قصد خرید از خانه بیرون می رود.

این میان هم قبل از رفتن در لفافه کلمات از کمند میخواهد که در خانه بنشیند و تا برگشت او شام بگذارد .

کمی بعد از رفتن رویا بهانه گیری های هامین شروع میشود.

هر چند که کمند قصد لجبازی با رویا را نداشت اما خب نمیتوانست از پس هامین بربیاید

از طرفی خود هم به این پیاده روی روزانه عادت کرده بود.

هر روز عصر هامین را در کالسکه اش می نشاند و نیم ساعتی در پارک نزدیک خانه قدم میزدند

امروز هم دوست داشت برود

تحمل فضای خانه را نداشت ...

لباس به تن هامین می پوشاند ، او را در کالسکه اش می نشاند و خود نیز آماده میشود .

از خانه که بیرون می زنند..

آواز خواندن های از سر ذوق هامین شروع میشود ...

لبخندی میزند و زیرلب قربان صدقه او می رود ...

از خانه که فاصله میگیرند در طی مسیر رفتنشان به پارک با احساس  سنگینی نگاهی مدام به عقب برمیگردد و دور و اطرافش را نگاه میکند.

حس میکرد توهم زده است ...
اشتباه میکند اما صدای قدم های پشت سرش نه توهم بود و نه اشتباه...


پارت امروز♥️👆


اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید

تو کانال vip گلامور از اینجا 8 ماه جلوتریم

جهت عضویت در vip گلامور ، مبلغ 60 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید
👇

6104 3379 7321 0378
محمد  زین الدینی بانک ملت

و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید
👇

@gela_admin

حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گلامور ) رو ذکر کنید.


#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_754

***

کمی خورشت برای خود میکشد و در همان حال که با غذایش سرگرم است میپرسد

- عمه...

رویا نگاهش میکند و او با تردید ادامه میدهد

- چیزی شده که به من نمیگین؟

- نه قربونت برم ، مسئله مهمی نیست...تو فکرتو درگیر نکن...

نمیشد
مگر میتوانست فکر نکند؟

همه چیز عجیب بود

چرا باید امروز چندساعتی به خانه نمی آمد؟

چه شده بود که رویا آنطور با ترس و اضطراب گفته بود پیش مهگل رود؟

اصلا چرا او اصرار داشت چند روزی را کلاس نرود؟

قاشق پر شده را تا دم دهان بالا میکشد...

میلی نداشت ...

از رفتارهای رویا استرس گرفته بود ...

حس خوبی نداشت

- کی اومده بود اینجا عمه؟

- تو نمیشناسی دختر ، غذاتو بخور ...

نگاه دلخورش را از رویا میگیرد و قاشق را در دهان خود می چپاند ...

اگر هیچکس بود پس دلیلی نداشت در خانه بماند...

امروز عصر باید هامین را بیرون میبرد ...

خود هم اگر نمیخواست هامین و غرغرهایش اجازه نمیداد که در خانه بماند

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.