#گلامور
#مریم_دماوندی
#پارت_742
ریشخندی از سر تمسخر میزند ...
کی توانسته بود نسبت به او تا این حد بی تفاوت باشد؟
که ماه ها بگذرد و حتی نخواهد بداند آن دختر در چه شرایطی به سر میبرد
که زنده است یا مرده..!
واقعا برایش مهم نبود؟
البته که جواب مشخص بود ...
دلیل این پا پس کشیدن و خیال راحت او از شرایط کمند وجود رویا و اطمینانش به او بود .
اگرنه که محال ممکن بود بتواند با وجود تمام اتفاقات و گند بالا آوردن های دخترک بی خبری از او را تحمل کند ..
که کمند در خانه پدرش یا هر شخص غیر اطمینان دیگری به سر ببرد و هامون نداند در چه حال و روزی است؟
جلو می رود
روی یک مبل تک نفرهمی نشیند ..
سوئیچ ماشین و تلفن همراهش را روی میز میگذارد و در سکوت سر می چرخاند سمت رویا و به اویی که در حال بالش چیدن در دور و اطراف آن بچه بود چشم میدوزد...
تعجب کرده بود
آخر حضور یک نوزاد در خانه رویا جای تعجب هم داشت
که بود این بچه و اینجا چه میکرد؟
پیش نگاه کنجکاو او هامین کف دست در تشت می کوبد و با پاشیدن آب به روی رویا از خنده ریسه می رود ...
از صدای خنده هایش گوشه لبهای مردی که میخکوبش مانده بود بی اراده به بالا متمایل میشود
بی آنکه اصلا خود متوجه باشد زل زده بود به آن بچه و با دقت به دست و پاهای کپلش ، خنده هایش ، شیطنت هایش نگاه میکرد ...
#مریم_دماوندی
#پارت_742
ریشخندی از سر تمسخر میزند ...
کی توانسته بود نسبت به او تا این حد بی تفاوت باشد؟
که ماه ها بگذرد و حتی نخواهد بداند آن دختر در چه شرایطی به سر میبرد
که زنده است یا مرده..!
واقعا برایش مهم نبود؟
البته که جواب مشخص بود ...
دلیل این پا پس کشیدن و خیال راحت او از شرایط کمند وجود رویا و اطمینانش به او بود .
اگرنه که محال ممکن بود بتواند با وجود تمام اتفاقات و گند بالا آوردن های دخترک بی خبری از او را تحمل کند ..
که کمند در خانه پدرش یا هر شخص غیر اطمینان دیگری به سر ببرد و هامون نداند در چه حال و روزی است؟
جلو می رود
روی یک مبل تک نفرهمی نشیند ..
سوئیچ ماشین و تلفن همراهش را روی میز میگذارد و در سکوت سر می چرخاند سمت رویا و به اویی که در حال بالش چیدن در دور و اطراف آن بچه بود چشم میدوزد...
تعجب کرده بود
آخر حضور یک نوزاد در خانه رویا جای تعجب هم داشت
که بود این بچه و اینجا چه میکرد؟
پیش نگاه کنجکاو او هامین کف دست در تشت می کوبد و با پاشیدن آب به روی رویا از خنده ریسه می رود ...
از صدای خنده هایش گوشه لبهای مردی که میخکوبش مانده بود بی اراده به بالا متمایل میشود
بی آنکه اصلا خود متوجه باشد زل زده بود به آن بچه و با دقت به دست و پاهای کپلش ، خنده هایش ، شیطنت هایش نگاه میکرد ...