🌱#حجله_پردرد
#قسمت_سوم
❌#توجه: همراهان گرامی آخرین قسمت رمان #فرشته 5 شنبه مورخ 20 شهریور در کانال درج می شود.
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1215982903/37205
با داد و بیداد اروم طوری که صدام رو کسی نشنوه شروع به اعتراض کردم و افرا هم بدوم گوش دادم به حرفام منو
کشون
کشون به اتاق برد و پرتم کرد روی تخت.
کراواتش رو یک طرف پرتاب کرد و یکی یکی دکمه های پیرهنشو باز کرد.
از ترس این که بخواد بهم نزدیک بشه از روی تخت بلند شدم به طرف درب رفتم که با دستش مانع باز کردن در شد.
- مگه من شوهرت نیستم؟
با سر حرفشو تایید کرد
- مگه ما برای همین با هم ازدواج نکردیم؟
- نه نه نه ما با هم حرف زدیم تو قول دادی بهم کاری نداشته باشی تا وقتی املاک به ناممون بخوره.
نیشخندی زد و چشماشو ریز و خنده مستانه ای سر داد.
- گور بابای قول و قرار، تا وقتی اینجایی چرا ازت لذت نبرم؟
خودشو بهم نزدیک کرد تا جایی که هیچ فاصله ای بینمون نبود. دمای بدنش حسابی بالا رفته بود و ابن ترس منو بیشتر
می
کرد.
مشتم رو به سینش کوبیدم و التماس کرد
- افرا برو کنار جون زن عمو.
- چی شده؟ خوشت نمیاد؟
سرشو نزدیک اورد و نفسش رو توی صورتم فوت کرد و تا میخواستم مخالفت کنم لباشو روی لبام گذاشت...
خیسی زبونش و لغزیدن لب هاش روی لبام باعث انزجارم می شد.
انگار همراهی نکردنم به مزاجش خوش نیومد که فشار بدنش رو به من بیشتر کرد و با دست داغش تمام اجزای تنمو لمس
می کرد.
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
اما تمام اینجا باعث نمی شد که من کم بیارم.
توی یک حرکت مچم رو گرفت و پرتم کرد روی تخت.
حالا نه پیرهنی تنش بود نه شلواری پاش بود.
فقط با یه شورت رو به روم ایستاد و با خماری بهم خیره شد.
تا می خواستم از روی تخت بلند بشم روم خیمه زد و سرش رو توی گردنم فرو کرد و شروع کرد به بوسه کوتاه زدن.
گرمی نفساش باعث قلقلکم می شد.
هیچ کاری از دستم بر نمی اومد.
اروم اشک می ریختم و سعی می کردم و با دست های ظریفم پسش بزنم اما اون هیکل گنده و عضله هاش باعث نمی شد
حتی یک سانت هم عقب تر بره.
سرش رو بالا اورد و یه نگاه شهوت باری بهم کرد و با شصتش اشک هام رو پس زد.
زیپ کنار لباسم رو پایین کشید و من همچنان مثل بید می لرزیدم
- چیه؟ چرا می لرزی؟ آدم که از شوهرش نمی ترسه! اگه همراهی نکنی بیشتر درد می کشی.
حرف های افرا منو بیشتر می ترسوند. پایین اومدن دمای بدنم باعث می شد دندونام روی هم ساییده بشند.
دیگه هیچ چیز جز لباس های زیر سفیدم تنم نبود و من عریان رو به روی افرا روی تخت دراز کشیده بودم و با التماس
بهش
خیره شدم.
انگار خدا تمام اختیاراتم رو ازم گرفته بود نمی توستم حرکت کنم.
با نشستن دست افرا روی جناق سینم و حرکت دادنش به سمت سینه هام باعث شد ناخداگاه ناله ای کرنم تا افرا جری تر
بشه.
دوباره سرش رو توی گردنم فرو برد و گاز نسبتا محکمی گرفت.
یک دستش به طرف سینم رفت و دست دیگش لاله گوشم رو به بازی گرفت.
اگر بگم توی اون لحظه لذت نمی بردم دروغ گفتم ولی واقعا راضی به همراهیش نبودم.
دست از دستمالی کردن بدنم برداشت و به طرف میز توالت رفت. به خیال این که بی خیالم شده نفس راحتی کشیدم اما با
دیدن یه قرص توی دستش که به سمتم می اومد تعجب کردم
- بخورش.
- واسه چیه؟
- ضد بارداریه بخور اول کاری توله پس نندازی!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
#قسمت_سوم
❌#توجه: همراهان گرامی آخرین قسمت رمان #فرشته 5 شنبه مورخ 20 شهریور در کانال درج می شود.
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1215982903/37205
با داد و بیداد اروم طوری که صدام رو کسی نشنوه شروع به اعتراض کردم و افرا هم بدوم گوش دادم به حرفام منو
کشون
کشون به اتاق برد و پرتم کرد روی تخت.
کراواتش رو یک طرف پرتاب کرد و یکی یکی دکمه های پیرهنشو باز کرد.
از ترس این که بخواد بهم نزدیک بشه از روی تخت بلند شدم به طرف درب رفتم که با دستش مانع باز کردن در شد.
- مگه من شوهرت نیستم؟
با سر حرفشو تایید کرد
- مگه ما برای همین با هم ازدواج نکردیم؟
- نه نه نه ما با هم حرف زدیم تو قول دادی بهم کاری نداشته باشی تا وقتی املاک به ناممون بخوره.
نیشخندی زد و چشماشو ریز و خنده مستانه ای سر داد.
- گور بابای قول و قرار، تا وقتی اینجایی چرا ازت لذت نبرم؟
خودشو بهم نزدیک کرد تا جایی که هیچ فاصله ای بینمون نبود. دمای بدنش حسابی بالا رفته بود و ابن ترس منو بیشتر
می
کرد.
مشتم رو به سینش کوبیدم و التماس کرد
- افرا برو کنار جون زن عمو.
- چی شده؟ خوشت نمیاد؟
سرشو نزدیک اورد و نفسش رو توی صورتم فوت کرد و تا میخواستم مخالفت کنم لباشو روی لبام گذاشت...
خیسی زبونش و لغزیدن لب هاش روی لبام باعث انزجارم می شد.
انگار همراهی نکردنم به مزاجش خوش نیومد که فشار بدنش رو به من بیشتر کرد و با دست داغش تمام اجزای تنمو لمس
می کرد.
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
اما تمام اینجا باعث نمی شد که من کم بیارم.
توی یک حرکت مچم رو گرفت و پرتم کرد روی تخت.
حالا نه پیرهنی تنش بود نه شلواری پاش بود.
فقط با یه شورت رو به روم ایستاد و با خماری بهم خیره شد.
تا می خواستم از روی تخت بلند بشم روم خیمه زد و سرش رو توی گردنم فرو کرد و شروع کرد به بوسه کوتاه زدن.
گرمی نفساش باعث قلقلکم می شد.
هیچ کاری از دستم بر نمی اومد.
اروم اشک می ریختم و سعی می کردم و با دست های ظریفم پسش بزنم اما اون هیکل گنده و عضله هاش باعث نمی شد
حتی یک سانت هم عقب تر بره.
سرش رو بالا اورد و یه نگاه شهوت باری بهم کرد و با شصتش اشک هام رو پس زد.
زیپ کنار لباسم رو پایین کشید و من همچنان مثل بید می لرزیدم
- چیه؟ چرا می لرزی؟ آدم که از شوهرش نمی ترسه! اگه همراهی نکنی بیشتر درد می کشی.
حرف های افرا منو بیشتر می ترسوند. پایین اومدن دمای بدنم باعث می شد دندونام روی هم ساییده بشند.
دیگه هیچ چیز جز لباس های زیر سفیدم تنم نبود و من عریان رو به روی افرا روی تخت دراز کشیده بودم و با التماس
بهش
خیره شدم.
انگار خدا تمام اختیاراتم رو ازم گرفته بود نمی توستم حرکت کنم.
با نشستن دست افرا روی جناق سینم و حرکت دادنش به سمت سینه هام باعث شد ناخداگاه ناله ای کرنم تا افرا جری تر
بشه.
دوباره سرش رو توی گردنم فرو برد و گاز نسبتا محکمی گرفت.
یک دستش به طرف سینم رفت و دست دیگش لاله گوشم رو به بازی گرفت.
اگر بگم توی اون لحظه لذت نمی بردم دروغ گفتم ولی واقعا راضی به همراهیش نبودم.
دست از دستمالی کردن بدنم برداشت و به طرف میز توالت رفت. به خیال این که بی خیالم شده نفس راحتی کشیدم اما با
دیدن یه قرص توی دستش که به سمتم می اومد تعجب کردم
- بخورش.
- واسه چیه؟
- ضد بارداریه بخور اول کاری توله پس نندازی!
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025