یسوعا (حضرت عیسی) که از اطلاعات زیاد حاکم اندکی جا خورده بود ادامه داد: و [یهودا] نظرم را دربارهی حکومت پرسید. این مسأله بی اندازه برایش جذاب بود.
پیلاتوس پرسید: خوب تو چه گفتی؟ یا شاید هم
جوابت این است که فراموشت شده چه گفتی؟
اما همین جای کار هم ناامیدی در لحن پیلاتوس خلیده بود. زندانی ادامهی ماجرا را بازگو کرد:
چیزهایی در جوابش گفتم از جمله این که هر قوهی حاکمهای خشونتیست وارد بر مردم و بالاخره زمانی خواهد آمد که نه حکومت سزارها برقرار باشد و نه هیچ حکومت دیگری. انسان به ملکوت حقیقت و عدالت پا میگذارد و آنجا هم دیگر نیازی به وجود قدرت و حکومت نیست.
-باقیش را بگو
-باقی ندارد. همان موقع چند نفری دویدند داخل و دست و پام را بستند و من را بردند زندان.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
@hafezbajoghli
پیلاتوس پرسید: خوب تو چه گفتی؟ یا شاید هم
جوابت این است که فراموشت شده چه گفتی؟
اما همین جای کار هم ناامیدی در لحن پیلاتوس خلیده بود. زندانی ادامهی ماجرا را بازگو کرد:
چیزهایی در جوابش گفتم از جمله این که هر قوهی حاکمهای خشونتیست وارد بر مردم و بالاخره زمانی خواهد آمد که نه حکومت سزارها برقرار باشد و نه هیچ حکومت دیگری. انسان به ملکوت حقیقت و عدالت پا میگذارد و آنجا هم دیگر نیازی به وجود قدرت و حکومت نیست.
-باقیش را بگو
-باقی ندارد. همان موقع چند نفری دویدند داخل و دست و پام را بستند و من را بردند زندان.
(مرشد و مارگاریتا، بولگاکاف، آتش برآب)
@hafezbajoghli