سحرناز خانم ۳۴ سالهای است که با خواهرش به مطب روانپزشک مراجعه میکند.
قسمت جلوی صندلی به صورت مضطرب مینشیند وبدبینانه به اطراف نگاه میکند.
-روانپزشک: بفرمایید. مشکلتون چیه؟
- من مشکلی ندارم.
- به دکتر بگو دچار توهم شدی.
- دچار توهم شدم؟! منو اسکل کردی؟!
- دکتر، خواهرم دچار این توهم شده که موجودات فضایی میان تو اتاقش و وسایلش رو میدزدن.
- خب برای اینکه واقعن میان. پریشب اون مو طلاییه داشت منو خفه میکرد. توهم چیه؟!
- چقدر وقته این موجودات فضایی رو میبینید؟
- یک ماهه تقریبن.
-حرف هم میزنن؟
- بله، حرف میزنن دیگه. نمیدونم از طرف کی مامور شدن منو اذیت کنن.
- شما شاغل هستید؟
- تا دو ماه پیش بودم، اومدم بیرون.
- چرا؟
- کارم سنگین بود. دیگه نمیکشیدم
- کارتون چی بود؟
- تایپیست بودم. مچم درد گرفت. رییسم هم عصبی بود. منم اومدم بیرون.
- یه عکس باید از سرتون بگیرم و یه سری آزمایش براتون بنویسم.
- عکس و آزمایش برای چی؟!
- برای چکاپ. میخوام خیالم راحت بشه.
برای او MRI و آزمایش CBC، قند و چربی و آنزیمهای کبدی و کراتینین و اوره مینویسد.
هفتهی بعد:
بفرمایید دکتر این هم چیزمیزهایی که درخواست کرده بودید.
روانپزشک گزارش MRI را میخواند. مغز کاملن نرمال است. آزمایشها هم نرمال هستند.
-خب، خیالم راحت شد که مشکل جسمی ندارید. براتون دارو مینویسم.
- چرا باید دارو بخورم؟ خودتون که دارید میگید مغزم سالمه. من که گفتم اینها توهم نیست. واقعیه.
- من هم نگفتم توهم دارید. برای کنترل اضطرابتون لازمه دارو بخورید.
- من اضطراب ندارم.
- حرف آقای دکتر رو گوش بده دیگه خواهرجون! منم داروی آرمبخش میخورم.
- سحرناز سرش را به نشانهی تایید نسبی تکان میدهد.
دکتر برایش داروی آنتی سایکوتیک (ضد روانپریشی) مینویسد.
یک ماه بعد
خواهرش با کتیجون تلفنی صحبت میکند.
موقع صحبتکردن صدای سحرناز از اتاق کناری میآید: برید گمشید! چی از جون من میخواهید؟ همهتون رو میکشم!
-کتیجون: صدای سحرنازه؟
- آره. دو ماهه این جوری شده.
-آخی! چرا؟ چی شده؟ دکتر رفته؟
- آره بردیمش پیش روانپزشک. MRI و آزمایشهاش هم نرمال بود. گفت دچار جنون شده. براش دارو نوشت.
- چقدر وقته دارو میخوره؟
- یک ماهه.
- پس چرا هنوز خوب نشده؟!
- نمیدونم. روز به روز داره بدتر میشه.
- ببین من یه دکتر خیلی خوب میشناسم. تشخیصهاش حرف نداره. بهتره سحرناز رو ببینه.
- روانپزشکه؟
- نه متخصص داخلیه.
- مشکل سحرناز روانپزشکیه کتی جون.
- من که خیلی این دکتر رو قبول دارم. هرچیم بشه اول میرم پیشش. مشکلات روان هم ممکنه مربوط به جسم باشن.
-راحت وقت میده؟
- نه بابا. از ۶ ماه زودتر نمیتونید وقت بگیرید. ولی من با منشیش دوستم. ازش وقت میگیرم.
هفتهی بعد سحرناز و خواهرش در مطب دکتر داخلی:
- در خدمت شما هستم. مشکلتون چیه؟
- من مشکلی ندارم. خواهرم میگه توهم داری. موجودات فضایی میان تو اتاقم، وسایلم رو میدزدن، میخوان منو خفه کنن، هر وقت دلشون بخواد میان و میرن، بعد خواهرم میگه توهم زدی!
- چقدر وقته؟
- ۲ ماه
توی پروندهتون نوشتید بیکار هستید. هیچ وقت کار نمیکردید؟
- چرا. تایپیست بودم. ۳ ماهه از کار اومدم بیرون.
- چرا کارتون رو رها کردید؟
- چون رییسم عصبی بود. از بس نامه جلوم میذاشت مچم درد گرفت.
- میتونم مچتون رو معاینه کنم؟
سحر ناز دستش را به سمت دکتر پیش میبرد. دکتر دست او را میگیرد و متوجه میشود مچ هر دو دست و مفاصل انگشتان مختصری ورم دارند و مفاصل با فشار مختصر دردناک هستند.
- متوجه این ورم شده بودید؟
- بله، گفتم که مچم درد میکنه.
- باید براتون آزمایش بنویسم.
- روانپزشک برام آزمایش نوشته.
- بله، اونها رو دیدم. این یه آزمایش دیگه است.
دکتر داخلی برای او آزمایش ANA مینویسد. ۳ روز بعد:
درست حدس زدم. ANA شما بالاست. به احتمال خیلی زیاد لوپوس دارید. (رو به خواهر سحرناز): بعضی وقتها لوپوس با علایم روانی، مخصوصن سایکوز (روانپریشی) خودش رو نشون میده. در این ۲۰ سال که دارم طبابت میکنم خواهر شما سومین مورد این شکلیه که من دیدم. مشکل اصلی لوپوسه. برای خواهر شما درمان با کورتون مثل آب رو آتیشه.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده. اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم با نرمال بودن MRI و آزمایشات روتین قانع میشدم که سحرناز مشکل ارگانیک (جسمی) ندارد و هیچ توجهی به شکایت او از درد مچ نمیکردم و از آنجایی که هیچ کدام از مراجعانم را معاینهی فیزیکی نمیکنم، متوجه التهاب مچ و مفاصل انگشتانش نمیشدم و حتا یک درصد هم به لوپوس و درخواست ANA فکر نمیکردم و به خاطر بیسوادیام شرمندهی مراجعم، خواهرش و همکارم میشدم. حافظ باجغلی، روانپزشک
(اسم سحرناز واقعی نیست.)
@hafezbajoghli
قسمت جلوی صندلی به صورت مضطرب مینشیند وبدبینانه به اطراف نگاه میکند.
-روانپزشک: بفرمایید. مشکلتون چیه؟
- من مشکلی ندارم.
- به دکتر بگو دچار توهم شدی.
- دچار توهم شدم؟! منو اسکل کردی؟!
- دکتر، خواهرم دچار این توهم شده که موجودات فضایی میان تو اتاقش و وسایلش رو میدزدن.
- خب برای اینکه واقعن میان. پریشب اون مو طلاییه داشت منو خفه میکرد. توهم چیه؟!
- چقدر وقته این موجودات فضایی رو میبینید؟
- یک ماهه تقریبن.
-حرف هم میزنن؟
- بله، حرف میزنن دیگه. نمیدونم از طرف کی مامور شدن منو اذیت کنن.
- شما شاغل هستید؟
- تا دو ماه پیش بودم، اومدم بیرون.
- چرا؟
- کارم سنگین بود. دیگه نمیکشیدم
- کارتون چی بود؟
- تایپیست بودم. مچم درد گرفت. رییسم هم عصبی بود. منم اومدم بیرون.
- یه عکس باید از سرتون بگیرم و یه سری آزمایش براتون بنویسم.
- عکس و آزمایش برای چی؟!
- برای چکاپ. میخوام خیالم راحت بشه.
برای او MRI و آزمایش CBC، قند و چربی و آنزیمهای کبدی و کراتینین و اوره مینویسد.
هفتهی بعد:
بفرمایید دکتر این هم چیزمیزهایی که درخواست کرده بودید.
روانپزشک گزارش MRI را میخواند. مغز کاملن نرمال است. آزمایشها هم نرمال هستند.
-خب، خیالم راحت شد که مشکل جسمی ندارید. براتون دارو مینویسم.
- چرا باید دارو بخورم؟ خودتون که دارید میگید مغزم سالمه. من که گفتم اینها توهم نیست. واقعیه.
- من هم نگفتم توهم دارید. برای کنترل اضطرابتون لازمه دارو بخورید.
- من اضطراب ندارم.
- حرف آقای دکتر رو گوش بده دیگه خواهرجون! منم داروی آرمبخش میخورم.
- سحرناز سرش را به نشانهی تایید نسبی تکان میدهد.
دکتر برایش داروی آنتی سایکوتیک (ضد روانپریشی) مینویسد.
یک ماه بعد
خواهرش با کتیجون تلفنی صحبت میکند.
موقع صحبتکردن صدای سحرناز از اتاق کناری میآید: برید گمشید! چی از جون من میخواهید؟ همهتون رو میکشم!
-کتیجون: صدای سحرنازه؟
- آره. دو ماهه این جوری شده.
-آخی! چرا؟ چی شده؟ دکتر رفته؟
- آره بردیمش پیش روانپزشک. MRI و آزمایشهاش هم نرمال بود. گفت دچار جنون شده. براش دارو نوشت.
- چقدر وقته دارو میخوره؟
- یک ماهه.
- پس چرا هنوز خوب نشده؟!
- نمیدونم. روز به روز داره بدتر میشه.
- ببین من یه دکتر خیلی خوب میشناسم. تشخیصهاش حرف نداره. بهتره سحرناز رو ببینه.
- روانپزشکه؟
- نه متخصص داخلیه.
- مشکل سحرناز روانپزشکیه کتی جون.
- من که خیلی این دکتر رو قبول دارم. هرچیم بشه اول میرم پیشش. مشکلات روان هم ممکنه مربوط به جسم باشن.
-راحت وقت میده؟
- نه بابا. از ۶ ماه زودتر نمیتونید وقت بگیرید. ولی من با منشیش دوستم. ازش وقت میگیرم.
هفتهی بعد سحرناز و خواهرش در مطب دکتر داخلی:
- در خدمت شما هستم. مشکلتون چیه؟
- من مشکلی ندارم. خواهرم میگه توهم داری. موجودات فضایی میان تو اتاقم، وسایلم رو میدزدن، میخوان منو خفه کنن، هر وقت دلشون بخواد میان و میرن، بعد خواهرم میگه توهم زدی!
- چقدر وقته؟
- ۲ ماه
توی پروندهتون نوشتید بیکار هستید. هیچ وقت کار نمیکردید؟
- چرا. تایپیست بودم. ۳ ماهه از کار اومدم بیرون.
- چرا کارتون رو رها کردید؟
- چون رییسم عصبی بود. از بس نامه جلوم میذاشت مچم درد گرفت.
- میتونم مچتون رو معاینه کنم؟
سحر ناز دستش را به سمت دکتر پیش میبرد. دکتر دست او را میگیرد و متوجه میشود مچ هر دو دست و مفاصل انگشتان مختصری ورم دارند و مفاصل با فشار مختصر دردناک هستند.
- متوجه این ورم شده بودید؟
- بله، گفتم که مچم درد میکنه.
- باید براتون آزمایش بنویسم.
- روانپزشک برام آزمایش نوشته.
- بله، اونها رو دیدم. این یه آزمایش دیگه است.
دکتر داخلی برای او آزمایش ANA مینویسد. ۳ روز بعد:
درست حدس زدم. ANA شما بالاست. به احتمال خیلی زیاد لوپوس دارید. (رو به خواهر سحرناز): بعضی وقتها لوپوس با علایم روانی، مخصوصن سایکوز (روانپریشی) خودش رو نشون میده. در این ۲۰ سال که دارم طبابت میکنم خواهر شما سومین مورد این شکلیه که من دیدم. مشکل اصلی لوپوسه. برای خواهر شما درمان با کورتون مثل آب رو آتیشه.
پ.ن: این اتفاق برای من نیفتاده. اما اگر من هم به جای آن روانپزشک بودم با نرمال بودن MRI و آزمایشات روتین قانع میشدم که سحرناز مشکل ارگانیک (جسمی) ندارد و هیچ توجهی به شکایت او از درد مچ نمیکردم و از آنجایی که هیچ کدام از مراجعانم را معاینهی فیزیکی نمیکنم، متوجه التهاب مچ و مفاصل انگشتانش نمیشدم و حتا یک درصد هم به لوپوس و درخواست ANA فکر نمیکردم و به خاطر بیسوادیام شرمندهی مراجعم، خواهرش و همکارم میشدم. حافظ باجغلی، روانپزشک
(اسم سحرناز واقعی نیست.)
@hafezbajoghli