عبارت «روزگار خوش گذشته» به آن معنی نیست که اتفاقات بد در گذشته کمتر رخ میدادند، فقط معنیاش این است که خوشبختانه مردم به آسانی آن اتفاقات را از یاد بردهاند. بدیهی است که این برداشت مورد قبول عموم نیست. مثلن من خودم را آدمی میدانم که ترجیح میدهد وقایع بد را به یاد بیاورد و اگر زمان حال در نظر من به اندازهی گذشته ترسناک نبود، حتا ممکن بود از گذشته به عنوان روزگار غمبار گذشته یاد کنم. آن قدر بدبختی و مصیبت چهرههای بی تفاوت و بی رحم کارهای غیر انسانی را به یاد میآورم که برای من حافظه در حکم روشنایی خیره کنندهای است که موزهی نکبتبار شرمساری را روشن میکند.
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: خب، با یه کتاب خوب مواجهیم. نمیشه یه کتاب این جوری شروع بشه و بد باشه.
پ.ن۲: وقتی راوی میگه من توانایی این رو دارم که با یادآوری خاطرات بد گذشته موزهی نکبتبار شرمساری را روشن کنم، دیدم در خودم این توان رو نمیبینم. نمیدونم این میل به polish کردن گذشته از کجا میاد؟ گذشتهی من پر از اتفاقات واقعن ناخوشایند و شرمآور و حال به همزن بوده. چرا در یادآوریشون مقاومت دارم و به کلیشهی "روزگار خوش گذشته" چسبیدهم؟ شاید "گذشته" آخرین سنگر معنابخشی به زندگیه. هرچی رو میخواهی از ما بگیری، بگیر. ولی خواهشن "روزگار خوش گذشته" را نگیر!
جالبه من تلاش کردم در دیدن نکبتهای زمان حال چشمهام رو باز کنم و تا حد زیادی هم موفق بودم. ولی ورود به نکبتهای گذشته برام سخته. سختیش فقط مواجهه با اون نکبتها نیست. سختی اصلیش از دست دادن کلیشهی "روزگار خوب گذشته" است. ما که همهی سنگرها رو زدیم داغون کردیم. این هم روش! آقا من الان اعتراف میکنم که هیچ روزگار خوش گذشتهای نداشتم. گذشته از وضع فعلی هم آشغالتر بوده. علاوه بر اینکه پختگی نسبی و شعور حداقلی که الان دارم هم نداشتم. یه آدم خام و لوس و پررو و پرتوقع و دست و پا چلفتی و نادان و ناآگاه به ظرایف زندگی و ناتوان از حل و فصل سادهترین مشکلات بین فردی و درگیر در منجلاب پر از آشغالهای گوناگون.
@hafezbajoghli
(تونل، ارنستو ساباتو، مصطفی مفیدی)
پ.ن: خب، با یه کتاب خوب مواجهیم. نمیشه یه کتاب این جوری شروع بشه و بد باشه.
پ.ن۲: وقتی راوی میگه من توانایی این رو دارم که با یادآوری خاطرات بد گذشته موزهی نکبتبار شرمساری را روشن کنم، دیدم در خودم این توان رو نمیبینم. نمیدونم این میل به polish کردن گذشته از کجا میاد؟ گذشتهی من پر از اتفاقات واقعن ناخوشایند و شرمآور و حال به همزن بوده. چرا در یادآوریشون مقاومت دارم و به کلیشهی "روزگار خوش گذشته" چسبیدهم؟ شاید "گذشته" آخرین سنگر معنابخشی به زندگیه. هرچی رو میخواهی از ما بگیری، بگیر. ولی خواهشن "روزگار خوش گذشته" را نگیر!
جالبه من تلاش کردم در دیدن نکبتهای زمان حال چشمهام رو باز کنم و تا حد زیادی هم موفق بودم. ولی ورود به نکبتهای گذشته برام سخته. سختیش فقط مواجهه با اون نکبتها نیست. سختی اصلیش از دست دادن کلیشهی "روزگار خوب گذشته" است. ما که همهی سنگرها رو زدیم داغون کردیم. این هم روش! آقا من الان اعتراف میکنم که هیچ روزگار خوش گذشتهای نداشتم. گذشته از وضع فعلی هم آشغالتر بوده. علاوه بر اینکه پختگی نسبی و شعور حداقلی که الان دارم هم نداشتم. یه آدم خام و لوس و پررو و پرتوقع و دست و پا چلفتی و نادان و ناآگاه به ظرایف زندگی و ناتوان از حل و فصل سادهترین مشکلات بین فردی و درگیر در منجلاب پر از آشغالهای گوناگون.
@hafezbajoghli