👇ادامه
(آسمان مهتابی)
نویسنده: سراج
قسمت: دوازدهم
شب شد اما فرق در این بود. آسمان خشمگین و بارانی بود.
تنها مانده بودم، عمه گفته بود مزاحمش نشوم و بمانم بخوابد، پدرم گفته بود بس کنم مسخره بازی هایم را، و من دوباره تنها بودم و ترسان، ساکت نشسته بودم، با هر صدای رعد و برق و خشم آسمان به خودم میلرزیدم، واما با ترس سرم را پایین انداخته بودم تا سرخی سقف و دود هارا نبینم، امشب اوضاع بدتر شده بود، از ترس و گریه ای زیاد سکسکه میکردم. و صدایم بلند نمیشد مبادا کس بیدار شود و مرا خشم کند.
#سراج
#ادامه_دارد
@Bookscase📚📚
🍃🍂🌸🍃🍂
(آسمان مهتابی)
نویسنده: سراج
قسمت: دوازدهم
شب شد اما فرق در این بود. آسمان خشمگین و بارانی بود.
تنها مانده بودم، عمه گفته بود مزاحمش نشوم و بمانم بخوابد، پدرم گفته بود بس کنم مسخره بازی هایم را، و من دوباره تنها بودم و ترسان، ساکت نشسته بودم، با هر صدای رعد و برق و خشم آسمان به خودم میلرزیدم، واما با ترس سرم را پایین انداخته بودم تا سرخی سقف و دود هارا نبینم، امشب اوضاع بدتر شده بود، از ترس و گریه ای زیاد سکسکه میکردم. و صدایم بلند نمیشد مبادا کس بیدار شود و مرا خشم کند.
#سراج
#ادامه_دارد
@Bookscase📚📚
🍃🍂🌸🍃🍂