الطف الاشعار | لطیف ترین اشعار


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: San’at


▪︎به گزینش العبد الاحقر، علی‌رضا صدرایی‌▪︎
جهت برقراری مونو/دیالوگ:
@OneHundredraee

🔗 @Qanavat_Al_Tabeah

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


من با تو به چشم آمدم و هیچ نبودم
چون سایه عدم بود سراپای وجودم

بر غیرت من عیب مگیر ای همه خوبی
وقتی که به اندازه‌ی حُسن تو حسودم

تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پر نگشودم

من "نغمه‌ی نی" بودم و چون "مویه‌ی عشاق"
با آه درآمیخته شد، بود و نبودم

یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس
شعری که سزاوار تو باشد نسرودم

#فاضل_نظری

@AltafOlAshaar


در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست
می‌رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می‌نشینی روبرویم، خستگی درمی‌کنی
چای می‌ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

باز مي‌خندی و مي‌پرسي، كه حالت بهتر است؟!
باز می‌خندم که خیلی! گرچه می‌دانی که نیست...

شعر می‌خوانم برایت، واژه‌ها گل می‌کنند
یاس و مریم می‌گذارم، توی گلدانی که نیست

چشم می‌دوزم به چشمت، مي‌شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟!

وقت رفتن می‌شود، با بغض می‌گویم نرو…
پشت پایت اشک می‌ریزم، در ایوانی که نیست

می‌روی و خانه لبریز از نبودت می‌شود
باز تنها می‌شوم، با یاد مهمانی که نیست…!

رفته‌ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

#بیتا_امیری

@AltafOlAshaar


دل تسلّی نشد از نامه فرستادن، کاش
خاک می‌گشتم و همراه صبا می‌رفتم

#میرواله_قمی

@AltafOlAshaar


السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاَيَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‏


ای جِلوهٔ جلالِ مُبین در جبینِ تو
دستِ خدا برون زده از آستینِ تو

ای هفتمین امام که هفت‌آسمانِ حق
هفتاد بار گشته به گِردِ زمینِ تو

تو خرمنِ جمال و جلالیّ و آفتاب
با آن سَخاش، خُردترین خوشه‎چینِ تو

وی شب گرفته آینه‎ها از ستارگان
در پیشِ روی شَعشَعهٔ راستینِ تو

ای کاظمی که غَیظ و غَضَب هر دری که زد
پیدا نکرد راه به حِصنِ حَصینِ تو

نشنیده از زبانِ تو نفرین و ناسزا
هرچند بسته خَصم، کمرها به کینِ تو

زندانْ نمازگاهِ تو بود و سپرده گوش
افلاکیان به صوتِ دعای حزینِ تو

دیوارها به ذُروهٔ توحید می‌رسند
از بانگِ نَعبُدوی تو و نَستعینِ تو

لرزاند سنگ‌سنگِ ستون‎های عرش را
ظلمی که بر تو رفت ز خَصم لعینِ تو

ای هفتمین امامِ هُمام! ای جهان و جان
جمع آمده تمام به زیر نگینِ تو

رنگین‌کمانِ شعرِ من اینک زده‌ست پُل
در پیشگاهِ کوکبهٔ راستینِ تو

#حسین_منزوی

@AltafOlAshaar


چه شد که بازنگشتی؟ چه شد که دیر بماندی؟
که جان عاشقم از انتظارها نراندی؟

به نامه‌ای به سلامی، به پیکی و به پیامی
چه شد که بی‌خبرت را ز خود خبر نرساندی؟

دلم به مهر فروبستی و به قهر شکستی
مگر برای شکستن دل از کفم بستاندی؟

مرا ز خویش کشیدی برون و در پی عشقت
خراب و خسته چو مجنون، به دشت و درّه کشاندی

کدام توطئه خاموش کرد بانگ رسایت
کز آن ستاره سرودی بر این شکسته نخواندی

بگو بمان که بمانم، بگو برو که نمانم
بدان که حکم، همه حکم توست، هرچه که راندی

#حسین_منزوی

@AltafOlAshaar


الطف الاشعار | لطیف ترین اشعار dan repost
غمی دارُم که همزاد جهانه
غمی دارُم که در سینه نهانه

بیا شادیت دهم غم رو بگیرُم
غم مُو لا زمان و لا مکانه

#علیرضا_صدرایی

@AltafOlAshaar


هم‌زادِ دل است درد دیرینه‌ی من
اندوه جهان است در آیینه‌ی من

ای کوهِ کهن صدای نالیدن توست
این ناله که برمی‌شود از سینه‌ی من

#هوشنگ_ابتهاج

@AltafOlAshaar


مرا که عمر به وقت شراب می‌گذرد...
به جز دمی که خرابم، خراب می‌گذرد!

#معنی_زنجانی

@AltafOlAshaar


سی سال بدیدم فلک نُه تُو را
احوال جهانِ ده‌دلِ بدخو را

در مدّت عمر خود ندیدم دو نفس
یک دوست که دوستی توان گفت او را

#خاقانی

@AltafOlAshaar




باور نمي آيد هنوزم از دل تو
کز مهر ياران کهن، دل بر گرفتی

قدر تو من می‌دانم و می‌گويمش باز
تا کس نگويد گفتنی ها را نگفتی

عهد و عطای حاکمان، چندان نپايد
از مهر مردم تن مزن! گفتم، شنفتی؟

اشک روان سايه، پيک مهربانيست
از ديده افتادی ولی از دل نرفتی

#هوشنگ_ابتهاج

@AltafOlAshaar


نرسیدم به تو هرقدر دویدم عقبت؛
سایه‌ات حسرت بسیار مرا می‌فهمد

#سیدمهدی_طباطبایی

@AltafOlAshaar


ته دوری از برم، دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست

بجان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست

#باباطاهر

@AltafOlAshaar


نه آن جنسم که در قحط خریدار از بها افتم
همان خورشید تابانم اگر در زیر پا افتم

به ذوق ناله من آسمان مستانه می رقصد
جهان ماتم سرا گردد اگر من از نوا افتم

درین دریای پرآشوب پنداری حبابم من
که در هر گردش چشمی به گرداب فنا افتم

چو آتش صاف از قید علایق کرده ام خود را
نگیرد نقش پهلویم اگر بر بوریا افتم

خبر از خود ندارم چون سپند از بیقراریها
نمی دانم کجا خیزم نمی دانم کجا افتم

نیفتم از صدا گر صد شکستم بر شکست آید
نیم چینی که از اندک شکستی از صدا افتم

عنان اختیار از دست چون برگ خزان دادم
چو برق وباد خاکم می دواند تا کجا افتم

ز من چون پرتو خورشید ناسازی نمی آید
اگر خاری به دامانم درآویزد ز پا افتم

تلاش مسند عزت ندارم چون گرانجانان
عزیزم هر کجا چون سایه بال هما افتم

گشایش نیست در پیشانی تخم امید من
گره در کار آب افتد اگر در آسیا افتم

پی تحصیل روزی دست و پایی می زنم صائب
نمی روید زر از جیبم که چون گل برقفا افتم

#صائب_تبریزی

@AltafOlAshaar


من پس از عزّت و حرمت ، شدم ار خوارِ کَسی،
کار دل بود که با دل نفتد کار کسی

دین و دنیا و دل و جان همه دادم چه کنم
وای بر حال کسی کوست گرفتار کسی

ناامید است ز درمان دو بیمار، طبیب
چشمِ بیمارِ کسی و دلِ بیمارِ کسی


آخر کار فروشند به هیچش این است
سود آن کس که به جان است خریدار کسی

هاتف این پند ز من بشنو و تا بتوانی
بکش آزار کسان و مکن آزار کسی

#هاتف_اصفهانی

@AltafOlAshaar


با تو از خویش رفتنی دارم
رفتن و برنگشتنی دارم

در نگنجد دو شاه در یک مُلک
کی تویی هست تا منی دارم؟

ای مه کامل، ای تجلّی مهر
با تو شب‌های روشنی دارم

خون من ریخت روی ابرویت
زیر تیغ تو گردنی دارم

دل نبندم به زلف دلداران
دلبری دل سپردنی دارم

گرچه جز دوست کس نمی‌بینم،
با به جز دوست دشمنی دارم!

خوان عیشم ز بس‌ که رنگین است
غصّه‌هایی نخوردنی دارم

عاجزان مقصدی نمی‌جویند
شوق از پا فتادنی دارم

دیگرم میل سیر گلشن نیست
در درون طُرفه گلشنی دارم

حیف کاین گفته می‌رسد به رقیب
ورنه بس حرف گفتنی دارم

#سیدمهدی_طباطبایی

@AltafOlAshaar


یک مصرع است حاصل عُمری که داشتم
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد ...

#معنی_زنجانی

@AltafOlAshaar


می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم

می‌روم بی‌دل و بی‌یار و یقین می‌دانم
که من بی‌دل بی‌یار نه مرد سفرم

خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست
سازگاری نکند آب‌و‌هوای دگرم

وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم
غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم

پای می‌پیچم و چون پای دلم می‌پیچد
بار می‌بندم و از بار فروبسته‌ترم

چه کنم دست ندارم به گریبان اجل
تا به تن در ز غمت پیرهن جان بدرم

آتش خشم تو برد آب من خاک‌آلود
بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم

هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
حرف‌ها بینی آلوده به خون جگرم

نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر
تا به سینه چو قلم بازشکافند سرم

به هوای سر زلف تو درآویخته بود
از سر شاخ زبان برگ سخن‌های ترم

گر سخن گویم من بعد شکایت باشد
ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم

خار سودای تو آویخته در دامن دل
ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم

بصر روشنم از سرمهٔ خاک در توست
قیمت خاک تو من دانم کاهل‌بصرم

گرچه در کلبهٔ خلوت بودم نور حضور
هم‌سفر به که نماندست مجال حضرم

سرو بالای تو در باغ تصور برپای
شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم

گر به تن باز کنم جای دگر باکی نیست
که به دل غاشیه‌بر‌سر به رکاب تو درم

گر به دوری سفر از تو جدا خواهم ماند
شرم بادم که همان سعدی کوته‌نظرم

به قدم رفتم و ناچار به سر بازآیم
گر به دامن نرسد چنگ قضا و قدرم

شوخ‌چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو
به مگسران ملامت ز کنار شکرم

از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز
می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

#سعدی

@AltafOlAshaar


سر به پیش افگندن از شرمِ گنه خوش طاعتی است
بهرِ ما گر هست محرابی، گریبان است و بس

#غنی_كشميری

@AltafOlAshaar


کسی کز رشک من محروم از آن پیمان شکن گرید
اگر در بزم او بیند مرا، بر حال من گرید

به بزم عیش بی دردان به جانم ، کو غم آبادی
که سوزد یک طرف مجنون و یک سو کوهکن گرید

چه می‌پرسی حدیث درد پروردی که احوالش
کسی هرگز نفهمد بسکه هنگام سخن گرید

نشینم من هم از اندوه و دور از کوی او گریم
غریب و دردمندی هر کجا دور از وطن گرید

برو ای پندگو بگذار وحشی را که این مسکین
دمی بنشیند و بر روزگار خویشتن گرید

#وحشی_بافقی

@AltafOlAshaar

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.