#پارت_دویستوشصتویک
جاوید تماشگر میماند
واکنشی ندارد
نگاهمان میکند
به من رنگ پریده و اویی که کبودی چهره اش داشت نگرانم میکرد
- پاتو که از این خونه بیرون گذاشتی برنمیگردی ...هر اتفاقی که افتاد از من کمک نمیخوای ، به من زنگ نمیزنی ، خودت حلش میکنی ...
وحشت حالا بر جانم چیره شده بود
او قطعا می دانست
بهتر از هر کسی خبر داشت از اینجا که بروم چه چیزی انتظارم را میکشد
شوخی نبود
قدرت کمال خان
نفوذش
هیچ کدام مسئله ای نبود که من بتوانم به سخره بگیرم و با نادیده گرفتنش راهم را پیش ببرم
خودم هیچ
طاقت آنکه اتفاقی برای جاوید بیفتد را نداشتم
یک تار مو از سرش کم میشد میمردم ...
- دست برادر زاده ات رو بگیر از خونه من برو بیرون
اینبار این را به من نه ، به جاوید گفته بود
حالا او داشت بیرونم میکرد
جاوید تماشگر میماند
واکنشی ندارد
نگاهمان میکند
به من رنگ پریده و اویی که کبودی چهره اش داشت نگرانم میکرد
- پاتو که از این خونه بیرون گذاشتی برنمیگردی ...هر اتفاقی که افتاد از من کمک نمیخوای ، به من زنگ نمیزنی ، خودت حلش میکنی ...
وحشت حالا بر جانم چیره شده بود
او قطعا می دانست
بهتر از هر کسی خبر داشت از اینجا که بروم چه چیزی انتظارم را میکشد
شوخی نبود
قدرت کمال خان
نفوذش
هیچ کدام مسئله ای نبود که من بتوانم به سخره بگیرم و با نادیده گرفتنش راهم را پیش ببرم
خودم هیچ
طاقت آنکه اتفاقی برای جاوید بیفتد را نداشتم
یک تار مو از سرش کم میشد میمردم ...
- دست برادر زاده ات رو بگیر از خونه من برو بیرون
اینبار این را به من نه ، به جاوید گفته بود
حالا او داشت بیرونم میکرد