#پارت973
پشت چشمی براش نازک کردم.
به گردنم تابی دادم.
_ کی گفته واسم مهمه؟
داریوش ابرویی بالا انداخت.
_ نیست؟
اگر میگفتم نیست که دیگه تعریف نمیکرد.
سکوت کردم.
با مکث و تفکر لب زدم:
_ نه که مهم نیست.
میدونی چیه عزیزم....
داریوش حرفم رو قطع کرد.
با صدای حق به جانبی گفت:
_ عزیزم؟؟
دستش رو کنار پنجره گذاشت و ژست خاصی به خودش گرفت.
صدای خر شرک رو تقلید کرد.
_ داری خرم میکنی خانم محترم؟؟
نتونستم مانع خنده ام بشم.
جوری خندیدم که توجه بچه هام جلب شده بود.
_ وااااای عین خود خرِ شدی داریوش.
چه تقلید صدات خفنههههه.
داریوش نیمنگاهی به بچه ها انداخت.
صدرا با کنجکاوی پرسید:
_ چی شده بابا؟؟
پشت چشمی براش نازک کردم.
به گردنم تابی دادم.
_ کی گفته واسم مهمه؟
داریوش ابرویی بالا انداخت.
_ نیست؟
اگر میگفتم نیست که دیگه تعریف نمیکرد.
سکوت کردم.
با مکث و تفکر لب زدم:
_ نه که مهم نیست.
میدونی چیه عزیزم....
داریوش حرفم رو قطع کرد.
با صدای حق به جانبی گفت:
_ عزیزم؟؟
دستش رو کنار پنجره گذاشت و ژست خاصی به خودش گرفت.
صدای خر شرک رو تقلید کرد.
_ داری خرم میکنی خانم محترم؟؟
نتونستم مانع خنده ام بشم.
جوری خندیدم که توجه بچه هام جلب شده بود.
_ وااااای عین خود خرِ شدی داریوش.
چه تقلید صدات خفنههههه.
داریوش نیمنگاهی به بچه ها انداخت.
صدرا با کنجکاوی پرسید:
_ چی شده بابا؟؟