🦋شیطنت خآنومانه🦋


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


هر گونه کپی و نشر رمان پیگرد قانونی دارد
اینجا چنل اصلی رمان #پرستار_شیطنت_هایم
ما در #روبیکا فعالیت نداریم

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 ñ²⁸
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


🌸تو اوج نامیدواری به خدا میگی
من بریدم از همه و بستم به تو

گمانِ خوبی که به رحمتت دارم وُ نا امید نکن


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
👙لباس‌زیر هایی که هیچ‌ کجا پیدا نمیکنی جز جزیره آدا

♥️ انواع ست هاي فانتزي،ترك و اروپايي
با ۷۰درصدتخفیف و گارانتی تعویض👇

https://t.me/+lw0oDG6VOno0NGVk
https://t.me/+lw0oDG6VOno0NGVk

🅾 دلبری کن


😱اتفاق عجیب و حاملگی ناخواسته ام😱
دختری 21 ساله با بدن هایی پر هستم.مهمانی به خانه پدربزرگم رفته بودیم بعد از اینکه خوابیدم دستی مردونه من را در آغوش کشید و نتونستم فریاد بزنم درصورتی که تو خواب عمیق بودم. بله آن مرد ب من تجاوز کرده بود. جرات اینکه به مادرم چیزی بگویم نداشتم بد از آن ماجرا دیگر ب خانه پدر بزرگم نرفتم به دکتر زنان مراجعه کردم در کمال تعجب خبر بارداری را به من داد دنیا رو سرم خراب شد (بر ترسم غلبه کردم و ب مادرم ماجرا را گفتم و قرار بر این شد دوربینی را در خانه پدر بزرگ قرار بدیم و من مجدد ب خانه پدر بزرگم رفتم و درحالی ک خواب بودم بازهم همان اتفاقات تکرار شد تا اینکه صبح دوربین ها رو ک چک میکردیم از تعجب انگشت حیرت ب دهان گرفتیمآن مرد در حالی ک در حال در آوردن لباسم بود ناگهان ...

ادامه داستان باز شود


.
-مامانی اینجا نذری چلوکباب میدن؟ توروخدا بریم نذری بگیریم..آخه من از وقتی کوچولو بودم دیگه چلوکباب نخوردم!

قدمهایش را تند تر کرد. یعنی می‌توانست دل دخترکش را با یک پرس غذا شاد کند؟ به طرف صف طولانی نذری دوید.

- نذری این خونه چلو کبابه آقا؟ توروخدا بذار من بیام تو صف!

گفت و دست دخترک ۴ ساله را کشید.

-بیا مامان. بیا صف وایسیم. میخوام کباب برات بگیرم.

بوی چلوکباب در تمام این مرحله ی اعیان نشین پیچیده بود. دل خودش از گرسنگی مالش میرفت و تمام حواسش پی برق چشمان فرنوش بود .

-مامان چه بوی خوبی میاد. گشنم شده. پسر زری خانم میگه انقد کباب خوشمزه ست! دهنم آب افتاده مامانی..‌

با امید بیشتری از چند زن چادری گذشت. کاش شانس همراهش بود و دوتا کباب نذری نصیبش می‌شد.

-خانم توروخدا بذار منم وایسم تو صف! یتیم دارم. بوی کباب بهش خورده...

دست دختربچه را بیشتر کشید.

-مامان همین‌جا بخورم کبابم و ‌‌‌؟ واسم قاشق هم بگیر.

جواب فرنوش را نداده صدای زمختی شبیه پتک وسط فرق سرش خورد.

-آقایون خانوما دیگه غذا به کسی نمیرسه ... تموم شد.اجرتون با امام حسین. برید به سلامت...

بی اختیار به فرنوش نگاه کرد. انگار اصلا صدا را نشنیده بود. دخترکش نفس های عمیق می‌کشید تا بوی کباب را به ریه برساند.

یکی دو زن چادری را کنار زد.

-خانم بذار من برم جلو...

یکی از زن ها غر زد.

-واسه چی هل میدی وحشی؟ نمیبینی میگه نمیرسه؟

بی اختیار جماعت را هل می‌داد و جلو میرفت و با خودش نجوا می‌کرد.

-میرسه...یه دونه که مونده ...توروخدا راه بدید خانما..

این بار یکی از مردها غرید.

-آبجی درسته تو صف غذای امام حسین اینجوری به مرد و زن تنه میزنی؟

بی توجه بالاخره خودش را به در بسته رساند. بوی کباب شدید تر شده بود. جمعیت کم کم پراکنده می‌شدند. همگی ناامید و دست خالی از نذری. چند بار پشت سر هم به در کوبید

-آقا ؟ خانم؟ یه دونه نذری به من بدید. بچه یتیم دارم.

زنی به شانه اش کوبید.

-نمیرسه خواهر..‌برو جای دیگه...کبابم نباشه شاید قیمه گیرت بیاد

فرنوش پا بر زمین کوبید.

-مامان من کباب میخوام. میدونی از کی قول دادی؟

اشک به چشمانش هجوم کشید. آخرین بار کی غذای درست خورده بودند؟ ضربات دستش را محکم تر کرد. صدایش بغض داشت.

-آقا تورو امام حسین...یه دونه کباب واسه بچه م...

کسی از داخل فریاد کشید.

-کسی در نزنه...داریم دیگه میشوریم. تمومه غذا....

دست خودش نبود که هق زد و جواب داد.

-من میام دیگا رو میشورم. آقا توروخدا...یه دونه غذا...

دل مردی به حالش سوخت.

-آبجی بچه ت گرسنه ست که اینجوری واسه یه پرس غذا گریه میکنی؟ به جون بچه م گیر منم نیومده وگرنه می‌دادم بهت...

با گوشه ی چادر کهنه نم اشک را از چشمانش برداشت. فرنوش با دست های کوچک و یخ زده اش به در میکوبید.

-عمو یه دونه کباب نذری بدید...

مرد غریبه سرش را جلو کشید.

-وایسا در بزن آبجی...یکی دوتا دونه که هست. هیئتی ها واسه خودشون برمیدارن. اصلا غذاشون زیاده. مال یه مرده خرپوله که نذر پیدا کردن زنش هرسال یه لشکر و غذا میده. به این بچه میرسه.

گفت و خودش هم به در کوبید.

-آقا خیر امواتت بچه یتیم گرسنه پشت دره...یه دونه از سهم هیئتی ها بدید به این بچه...

جوابی که نرسید دل شکسته و ناامید به در کوبید.

-نذرت قبول نیست اگه بچه ی من گرسنه از پشت در این خونه بره آهای صاحب نذری...

انتظارش طولانی شد. دوباره دست فرنوش را کشید.

-بیا بریم مامان...بریم خودم برات کباب میخرم.

فرنوش شبیه ابر بهار اشک می‌ریخت.

-تو پول نداری دروغگو...اگه کباب نخورم انقد گریه میکنم تا بمیرم...

خم شد و دختر بچه را اشکریزان در آغوش کشید. روزی خانم یکی از همین خانه های اعیانی بود و امروز با التماس  یک پرس غذا پشت در همین خانه ها گریه میکرد‌

-بیا بریم مامان...اینجا غذا ندارن...

کمر راست نکرده در با صدای تقی باز شد. با صدای فریادی از داخل به سمت خانه ی اعیانی برگشت.

-برای سلامتی آقای افشار بلند صلوات بفرست. اجرت با امام حسین...

درست شنیده بود؟ فامیل صاحب نذری با فامیل دخترکش...

تا بخواهد بیشتر فکر کند دستی با یک پرس غذا به سمتش دراز شده بود.

-بفرما آبجی...بفرما بده بچه بخوره خودتم دعا کن من گمشده مو...

سرش را که بالا گرفت پرس غذا از دست مردی که هنوز محرم ترینش بود رها شده و روی زمین ریخته بود.

فرنوش جیغ کشید‌

-مامان کبابا کثیف شد...

حواسش به فرنوش نبود‌ همه ی حواسش به همان مرد صاحب نذر و صاحب این خانه بود که خیره در چشمانش نجوا می‌کرد.

-یا حسین غریب...نذرم..‌نذرم قبول شد....!

https://t.me/+PQaW8H5KNO03ZDA0
https://t.me/+PQaW8H5KNO03ZDA0
https://t.me/+PQaW8H5KNO03ZDA0


🌸
خدایا التیام بده قلبی رو که
از سختی‌هاش با کسی جز تو
حرف نمیزنه✨


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ☀️ɓ28
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


🌸‏گاهی خدا برایت
همه پنجره ها را میبندد
وهمه ی درها را قفل میکند.
زیباست اگر فکر کنی
آن بیرون طوفانیست
وخدا دارد از تو مراقبت می کند..
❤️


دنبال ایرپاد خاص و با کیفیت هستی؟

انواع ایرپاد از ۱۹۹ تومان

@unikwatch
@unikwatch


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
اخذ مدارک دانشگاه آزاد واحدهای معتبر تهران
کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا با استعلام

Telegram :
👇👇👇👇
@irantahsilat

Instagram :
👇👇👇👇 H 27
Https://instagram.com/irantahsilat.uni


#پارت965

نکنه در واقع از یک جای دیگه داشت میسوخت!
سکوت کردم و متتظر شدن ادامه بده.
انکار دلش پرتر از این حرفا بود که به گفتن دو جنبه راضی بشه.
دست به سینه شدم.
سمت مبلی که روبروی میزش بود حرکت کردم.
انکار حالا جامون برعکس شده بود.
من قرار بود شنونده باشم و اون کسی باشه که از قسمت تحتانی بدنش داره بوی سوخت بلند میشه.

_ متوجه منظورتون نمیشم!

این جمله فقط یک جمله تحریکی بود که وادارش کنم به گفتگوش ادامه بده.

_ آقای جاوید بعد از رفتن مادر بچه‌ها دیگه به هیچ زنی اعتماد ندارن.
بعد شما با این دروغ شاخدار اومدی میگی که قبلا پرستارشون بودی و الان مادر بچه‌هاشی؟
می‌خوای باور کنم که آقای جاوید بزن که انقدر از خودش پایین‌تره علاقمند شده!

نمی‌دونستم چرا دیگه حرفاش برام طعنه آمیز و حرص درار نیست.
فقط اینو می‌دونستم که دلم می‌خواد بدجوری بزنم زیر خنده.
نکنه قبلاً چشمش دنبال داریوش بوده و داریوش دست رد به سینه‌اش زده و حالا نمی‌تونه باور کنه داریوش رفته سراغ زنی غیر از اون.
اگر داستان واقعا این باشه که من یکی عمراً جلوی خودمو بگیرم.
تک تک جملاتش رو بهش برمی‌گردونم.
ولی اول باید مطمئن می‌شدم.
نباید بی‌گدار به آب می‌زدم.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 ñ²⁷
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


موزیک پیشنهادی امروز خیلی خفنه😍
بفرست برای ماه زندگیت🤌🏻

موزیک کاملش خیلی قشنگه🥹


الهی
تو در جویبار رگهایم
جریان داری
در شگفتی های وجودم
بودنت را به تماشا گذاشته ای
هر تپش دلم
تو را فریاد میزند
خدایا در کعبه چرا؟
تو در قلب منی ...
𓆩᳦᳣ 🌱🥰 


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ☀️ɓ27
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


.
-مامانی اینجا نذری چلوکباب میدن؟ توروخدا بریم نذری بگیریم..آخه من از وقتی کوچولو بودم دیگه چلوکباب نخوردم!

قدمهایش را تند تر کرد. یعنی می‌توانست دل دخترکش را با یک پرس غذا شاد کند؟ به طرف صف طولانی نذری دوید.

- نذری این خونه چلو کبابه آقا؟ توروخدا بذار من بیام تو صف!

گفت و دست دخترک ۴ ساله را کشید.

-بیا مامان. بیا صف وایسیم. میخوام کباب برات بگیرم.

بوی چلوکباب در تمام این مرحله ی اعیان نشین پیچیده بود. دل خودش از گرسنگی مالش میرفت و تمام حواسش پی برق چشمان فرنوش بود .

-مامان چه بوی خوبی میاد. گشنم شده. پسر زری خانم میگه انقد کباب خوشمزه ست! دهنم آب افتاده مامانی..‌

با امید بیشتری از چند زن چادری گذشت. کاش شانس همراهش بود و دوتا کباب نذری نصیبش می‌شد.

-خانم توروخدا بذار منم وایسم تو صف! یتیم دارم. بوی کباب بهش خورده...

دست دختربچه را بیشتر کشید.

-مامان همین‌جا بخورم کبابم و ‌‌‌؟ واسم قاشق هم بگیر.

جواب فرنوش را نداده صدای زمختی شبیه پتک وسط فرق سرش خورد.

-آقایون خانوما دیگه غذا به کسی نمیرسه ... تموم شد.اجرتون با امام حسین. برید به سلامت...

بی اختیار به فرنوش نگاه کرد. انگار اصلا صدا را نشنیده بود. دخترکش نفس های عمیق می‌کشید تا بوی کباب را به ریه برساند.

یکی دو زن چادری را کنار زد.

-خانم بذار من برم جلو...

یکی از زن ها غر زد.

-واسه چی هل میدی وحشی؟ نمیبینی میگه نمیرسه؟

بی اختیار جماعت را هل می‌داد و جلو میرفت و با خودش نجوا می‌کرد.

-میرسه...یه دونه که مونده ...توروخدا راه بدید خانما..

این بار یکی از مردها غرید.

-آبجی درسته تو صف غذای امام حسین اینجوری به مرد و زن تنه میزنی؟

بی توجه بالاخره خودش را به در بسته رساند. بوی کباب شدید تر شده بود. جمعیت کم کم پراکنده می‌شدند. همگی ناامید و دست خالی از نذری. چند بار پشت سر هم به در کوبید

-آقا ؟ خانم؟ یه دونه نذری به من بدید. بچه یتیم دارم.

زنی به شانه اش کوبید.

-نمیرسه خواهر..‌برو جای دیگه...کبابم نباشه شاید قیمه گیرت بیاد

فرنوش پا بر زمین کوبید.

-مامان من کباب میخوام. میدونی از کی قول دادی؟

اشک به چشمانش هجوم کشید. آخرین بار کی غذای درست خورده بودند؟ ضربات دستش را محکم تر کرد. صدایش بغض داشت.

-آقا تورو امام حسین...یه دونه کباب واسه بچه م...

کسی از داخل فریاد کشید.

-کسی در نزنه...داریم دیگه میشوریم. تمومه غذا....

دست خودش نبود که هق زد و جواب داد.

-من میام دیگا رو میشورم. آقا توروخدا...یه دونه غذا...

دل مردی به حالش سوخت.

-آبجی بچه ت گرسنه ست که اینجوری واسه یه پرس غذا گریه میکنی؟ به جون بچه م گیر منم نیومده وگرنه می‌دادم بهت...

با گوشه ی چادر کهنه نم اشک را از چشمانش برداشت. فرنوش با دست های کوچک و یخ زده اش به در میکوبید.

-عمو یه دونه کباب نذری بدید...

مرد غریبه سرش را جلو کشید.

-وایسا در بزن آبجی...یکی دوتا دونه که هست. هیئتی ها واسه خودشون برمیدارن. اصلا غذاشون زیاده. مال یه مرده خرپوله که نذر پیدا کردن زنش هرسال یه لشکر و غذا میده. به این بچه میرسه.

گفت و خودش هم به در کوبید.

-آقا خیر امواتت بچه یتیم گرسنه پشت دره...یه دونه از سهم هیئتی ها بدید به این بچه...

جوابی که نرسید دل شکسته و ناامید به در کوبید.

-نذرت قبول نیست اگه بچه ی من گرسنه از پشت در این خونه بره آهای صاحب نذری...

انتظارش طولانی شد. دوباره دست فرنوش را کشید.

-بیا بریم مامان...بریم خودم برات کباب میخرم.

فرنوش شبیه ابر بهار اشک می‌ریخت.

-تو پول نداری دروغگو...اگه کباب نخورم انقد گریه میکنم تا بمیرم...

خم شد و دختر بچه را اشکریزان در آغوش کشید. روزی خانم یکی از همین خانه های اعیانی بود و امروز با التماس  یک پرس غذا پشت در همین خانه ها گریه میکرد‌

-بیا بریم مامان...اینجا غذا ندارن...

کمر راست نکرده در با صدای تقی باز شد. با صدای فریادی از داخل به سمت خانه ی اعیانی برگشت.

-برای سلامتی آقای افشار بلند صلوات بفرست. اجرت با امام حسین...

درست شنیده بود؟ فامیل صاحب نذری با فامیل دخترکش...

تا بخواهد بیشتر فکر کند دستی با یک پرس غذا به سمتش دراز شده بود.

-بفرما آبجی...بفرما بده بچه بخوره خودتم دعا کن من گمشده مو...

سرش را که بالا گرفت پرس غذا از دست مردی که هنوز محرم ترینش بود رها شده و روی زمین ریخته بود.

فرنوش جیغ کشید‌

-مامان کبابا کثیف شد...

حواسش به فرنوش نبود‌ همه ی حواسش به همان مرد صاحب نذر و صاحب این خانه بود که خیره در چشمانش نجوا می‌کرد.

-یا حسین غریب...نذرم..‌نذرم قبول شد....!

https://t.me/+PQaW8H5KNO03ZDA0
https://t.me/+PQaW8H5KNO03ZDA0
https://t.me/+PQaW8H5KNO03ZDA0


غصه نخوریا


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#خـــــــدا♥️

قبول‌داری؟!


🎥اگه دنبال جایی میگردید که همه "فیلم و سریال" ها رو داشته باشه اینجا رو بهتون معرفی میکنم ربات دانلود فیلم و سریال رد مووی کامل ترین آرشیو فیلم و سریال در تلگرام🎬

📹دوبله
📹زبان اصلی
📹بدون سانسور
📹زیرنویس فارسی
📹کیفیت 2K - 4K - 8K
▶️@Redbotmovie_bot 🔞
⛔️بدون سانسور و رایگان دانلود کن⛔️


📣 فیلترشکن v2ray یکماهه (نامحدود) فقط ۷۰ هزارتومان
اولین سرویس با بکاپ و هوش مصنوعی ایران
🔥به راحتی به تلگرام، اینستا، یوتیوب، تیک تاک و هر پلتفرم دیگه ای وصل شو
✔️ کانفیگ پشتیبان
✔️ کمترین قیمت
✔️ بالاترین سرعت
✔️ پشتیبانی آنلاین
✔️ اندروید | ios | ویندوز
✔️ آیپی ثابت مخصوص ترید
✔️ پرداخت آنلاین، تحویل آنی
✔️ پشتیبانی کامل تا روز اخر اشتراک شما

👈 مشاوره و خرید اشتراک : 26
@V2rays_vip

Показано 20 последних публикаций.