🦋شیطنت خآنومانه🦋


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


هر گونه کپی و نشر رمان پیگرد قانونی دارد
اینجا چنل اصلی رمان #پرستار_شیطنت_هایم
ما در #روبیکا فعالیت نداریم

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد ♡9♡
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔 @ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
چراغے برایتان روشن مےڪنم،
در تاریڪے قلب سیاہ شب، 💫🌸

آنگاہ از خدا مےخواهم
اگر در تاریڪے غم اسیر تنهایے شدید،
چراغ امیدتان روشن بماند...

#شبتون_بخیر 🌸💫
‌‌‌‌


در روز دوشنبه، اسپانیا، پرتغال و برخی بخش‌های فرانسه به دلیل مشکلات در شبکه برق اروپا با قطعی برق گسترده‌ای مواجه شدند که میلیون‌ها نفر را بی‌برق کرد. فرودگاه‌ها، سیستم‌های حمل و نقل مترویی و بیمارستان‌ها تحت تاثیر قرار گرفتند و برخی از بیمارستان‌ها مجبور به لغو عمل‌های جراحی شدند. همچنین، ارتباطات تلفن همراه قطع شد و مسافران در ایستگاه‌ها و متروها سرگردان شدند. دولت اسپانیا جلسه اضطراری تشکیل داد و علت قطعی برق هنوز مشخص نیست، ولی احتمالاً مشکلات در شبکه برق اروپا و آتش‌سوزی در فرانسه از علل آن باشند. وضعیت برق به تدریج در برخی مناطق برقرار شده است.




- حواسم بود امشب مثل هیچ شبی نبودی!

سایه تنش را از روی تنم برداشت و من نگفتم از بی‌بی چک مثبت.

نگفتم چون اون فقط به من پناه داده‌بود.
بچه تو قرار ما جایی نداشت.

-نه خوبم!

صدای دکتر تو سرم زنگ خورد " جنینت ضعیفه مراقب باش بهش فشار نیاد "

اون از همیشه ملایم‌تر رفتار کرده‌بود. صداش زدم.

  -سوران ؟

با چشمان بسته هووم کشید که گفتم:

-امشب شب آخره محرمیتمونه!

بغض تو گلوم چنگول کشید و اونم چشم‌های خوش‌رنگ عسلیش‌و باز کرد.

-می‌دونی قراره ازدواج کنم؟

نمی‌دوستم. شوک بزرگی بود.خفه و لرزان نالیدم:

-ازدواج ؟

از سرجاش نیم‌خیز شد و نگاهش روی تنم رقصید و سر تکون داد.

-چه بی‌خبر ؟

دستانش برای لمس برآمدگی بالاتنه‌م جلو آمد و تبدار گفت:

-همچینم بی‌خبر نیست..‌ می‌دونستی من آدم موندن نیستم...

می‌دانستم.این بار دست هایش موهایم را لمس کرد و دختری که قرار بود خوشبختش کند را معرفی کرد.

-دختر یکی از سهامدارهای معروف شرکته!

حق داشت.من یک دختر یتیم بی‌همه‌چیز بودم.
او یک مرد زیادخواه.
با بغض و بیچارگی لبخند زدم.

-دوسش داری ؟!

گوشه‌ی لبش بالا رفت :

-چه فرقی داره ؟

برای من فرق داشت.

-می‌خوام بدونم هنور امید داشته باشم تو زندگیت بمونم ؟

جای لبخندش را اخم گرفت و نفس های عصبی کشید:

-آره دوسش دارم...حداقلش اینه مادر بچه‌م یه زن با اصالت و خانواده‌داره!

جان کندم تا جلوی چشم‌هایش اشک نریزم.
شلیک حرف‌هایش را به سمتم نشانه گرفت:

-سرمه اگه منم بخوام تو خودت نباید قبول می‌کنی از من بچه‌دار بشی ؟

دلم می‌خواست می‌گفتم نامرد منم حق زندگی داشتم...نداشتم ؟
از جاش بلند شد و با نیشخند تمسخرآمیزی گفت:

-اونم بچه‌‌‌ی که ننه بابای مامانش معلوم نیستن!

پیراهن سفیدش را پوشید و کت شیکش را تنش کرد.
نفهمید حرف هایش تا چه حد دلم‌و شکست.
عطر زد و حین پوشیدن کتش گفت:

-دیگه نمیام اینجا...بوی تنت‌ هوایم می‌کنه...خونه‌م دادم اجاره تا دو روز دیگه تخلیه کن...

بعد از رفتنش همان‌جا سر خوردم.حتی ارزش یه خونه‌‌ام نداشتم!

❌❌

https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk
https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk

بچه‌م توی تب می‌سوخت که تندتند از پله‌ها بچه بغل بالا رفتم.
مقابل منشی ایستادم.

-تو رو خدا بزار برم داخل بچه‌م تو تب می‌سوزه

-عزیزم نمیدونی چقدر شلوغم....مگه بشینی آخرشب نوبتت بشه...

گرمای تن بچه‌م‌و حتی از روی لباس هم حس می‌کردم.
به هق هق افتادم.

-تو رو خدا یه وقت بهم بده حال بچه‌م خیلی بده!

منشی با بی‌رغبتی سر تکون داد و بی‌میل گفت:

-بشین ببینم میتونم چیکار کنم...

صدای آشنای مردی که داخل مطب دکتر بود بالا رفت و من بی‌اهمیت به خودم تن بچه‌م بیشتر چسبوندم و دستم پیشانی‌اش‌و لمس کرد.

- یعنی چی من بچه‌دار نمیشم ؟ یعنی مشکل از منه ؟ من در اینجا رو تخته می‌کنم...!

این بار صدای به هم کوبیدن در اومد و چشم من به مردی افتاد که دوسال پیش مرا ول کرده‌بود.

نگاه اونم مات به من و دخترکوچولوم بود.

صدای منشی باعث شد تا نگاه اون از روم برداشته بشه:

-خانم شما که حال بچه‌تون بد بود برید داخل!

به سمتم قدم برداشت و نگاهش غمگین به من چسبید.

با بهت و صدای گرفته‌ای گفت:

-ب...بچه...تو...؟

https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk
https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk
https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk

توصیه‌ی ویژه♨️


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🌺روز دختر مبارکت بانو
🌸پدر تو چه کوثری دارد

🌺بنویسید حضرت کاظم(ع)
🌸چه عزیزی چه دختری دارد

میلاد حضرت معصومه(س) ✨💐
روز دختر مبارک باد✨💐


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ó⁹ŕ
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


🍀خداوندا …

بدون نوازشهای تو …
بدون مهر و محبت تو …
بدون عشق تو …
میان دست های زندگی
مچاله میشویم !
خدایا …
نوازش و مهربانیت را از ما نگیر !


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
بااین ریزش شدید دلاراین مهلت روازدست نده👌
[45%درصد زیر قیمت کل ایران]
(یخچال،لباسشویی، ظرفشویی، تلویزیون و...)
اگه میخواین از دست اول بازار خرید کنید و پول اضافی به دلال ندین حتما یه سر به کانال مابزن وباماتماس بگیرین👇
📲09182834356 📲09182834386
کانال تلگرام👇
https://t.me/+rc-Y1qmBWmwyZWNk
پیج اینستاگرام👇
https://Instagram.com/bazarganii_jahan
تخفیف ویژه برای جهیزیه عروس و اشانتیون های ارزنده 🎁


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
اخذ مدارک دانشگاه آزاد
واحدهای معتبر تهران
کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا
با استعلام
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

Telegram :
👇👇👇👇
@irantahsilat_iau


Instagram : H۹
👇👇👇👇
Https://instagram.com/iranntahsiilat


- حواسم بود امشب مثل هیچ شبی نبودی!

سایه تنش را از روی تنم برداشت و من نگفتم از بی‌بی چک مثبت.

نگفتم چون اون فقط به من پناه داده‌بود.
بچه تو قرار ما جایی نداشت.

-نه خوبم!

صدای دکتر تو سرم زنگ خورد " جنینت ضعیفه مراقب باش بهش فشار نیاد "

اون از همیشه ملایم‌تر رفتار کرده‌بود. صداش زدم.

  -سوران ؟

با چشمان بسته هووم کشید که گفتم:

-امشب شب آخره محرمیتمونه!

بغض تو گلوم چنگول کشید و اونم چشم‌های خوش‌رنگ عسلیش‌و باز کرد.

-می‌دونی قراره ازدواج کنم؟

نمی‌دوستم. شوک بزرگی بود.خفه و لرزان نالیدم:

-ازدواج ؟

از سرجاش نیم‌خیز شد و نگاهش روی تنم رقصید و سر تکون داد.

-چه بی‌خبر ؟

دستانش برای لمس برآمدگی بالاتنه‌م جلو آمد و تبدار گفت:

-همچینم بی‌خبر نیست..‌ می‌دونستی من آدم موندن نیستم...

می‌دانستم.این بار دست هایش موهایم را لمس کرد و دختری که قرار بود خوشبختش کند را معرفی کرد.

-دختر یکی از سهامدارهای معروف شرکته!

حق داشت.من یک دختر یتیم بی‌همه‌چیز بودم.
او یک مرد زیادخواه.
با بغض و بیچارگی لبخند زدم.

-دوسش داری ؟!

گوشه‌ی لبش بالا رفت :

-چه فرقی داره ؟

برای من فرق داشت.

-می‌خوام بدونم هنور امید داشته باشم تو زندگیت بمونم ؟

جای لبخندش را اخم گرفت و نفس های عصبی کشید:

-آره دوسش دارم...حداقلش اینه مادر بچه‌م یه زن با اصالت و خانواده‌داره!

جان کندم تا جلوی چشم‌هایش اشک نریزم.
شلیک حرف‌هایش را به سمتم نشانه گرفت:

-سرمه اگه منم بخوام تو خودت نباید قبول می‌کنی از من بچه‌دار بشی ؟

دلم می‌خواست می‌گفتم نامرد منم حق زندگی داشتم...نداشتم ؟
از جاش بلند شد و با نیشخند تمسخرآمیزی گفت:

-اونم بچه‌‌‌ی که ننه بابای مامانش معلوم نیستن!

پیراهن سفیدش را پوشید و کت شیکش را تنش کرد.
نفهمید حرف هایش تا چه حد دلم‌و شکست.
عطر زد و حین پوشیدن کتش گفت:

-دیگه نمیام اینجا...بوی تنت‌ هوایم می‌کنه...خونه‌م دادم اجاره تا دو روز دیگه تخلیه کن...

بعد از رفتنش همان‌جا سر خوردم.حتی ارزش یه خونه‌‌ام نداشتم!

❌❌

https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk
https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk

بچه‌م توی تب می‌سوخت که تندتند از پله‌ها بچه بغل بالا رفتم.
مقابل منشی ایستادم.

-تو رو خدا بزار برم داخل بچه‌م تو تب می‌سوزه

-عزیزم نمیدونی چقدر شلوغم....مگه بشینی آخرشب نوبتت بشه...

گرمای تن بچه‌م‌و حتی از روی لباس هم حس می‌کردم.
به هق هق افتادم.

-تو رو خدا یه وقت بهم بده حال بچه‌م خیلی بده!

منشی با بی‌رغبتی سر تکون داد و بی‌میل گفت:

-بشین ببینم میتونم چیکار کنم...

صدای آشنای مردی که داخل مطب دکتر بود بالا رفت و من بی‌اهمیت به خودم تن بچه‌م بیشتر چسبوندم و دستم پیشانی‌اش‌و لمس کرد.

- یعنی چی من بچه‌دار نمیشم ؟ یعنی مشکل از منه ؟ من در اینجا رو تخته می‌کنم...!

این بار صدای به هم کوبیدن در اومد و چشم من به مردی افتاد که دوسال پیش مرا ول کرده‌بود.

نگاه اونم مات به من و دخترکوچولوم بود.

صدای منشی باعث شد تا نگاه اون از روم برداشته بشه:

-خانم شما که حال بچه‌تون بد بود برید داخل!

به سمتم قدم برداشت و نگاهش غمگین به من چسبید.

با بهت و صدای گرفته‌ای گفت:

-ب...بچه...تو...؟

https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk
https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk
https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk

توصیه‌ی ویژه♨️


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ó⁸ŕ
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
👙لباس زیر هایی که هیچ کجا پیدا نمیکنی

این کانال مخصوص بانوانه و پر از  لباس زیر هایی هست که بدرد آخر هفتت میخوره‼️👇👇
https://t.me/+20O4EszEZX8zODlk
https://t.me/+20O4EszEZX8zODlk

😱تنها فروشگاهی که تنخور تمام لباس زیرهارو گذاشته

🧚‍♀انواع کاستوم و بادی و بیکنی و لباس خواب در فروشگاه اینترنتی ژاوا


- حواسم بود امشب مثل هیچ شبی نبودی!

سایه تنش را از روی تنم برداشت و من نگفتم از بی‌بی چک مثبت.

نگفتم چون اون فقط به من پناه داده‌بود.
بچه تو قرار ما جایی نداشت.

-نه خوبم!

صدای دکتر تو سرم زنگ خورد " جنینت ضعیفه مراقب باش بهش فشار نیاد "

اون از همیشه ملایم‌تر رفتار کرده‌بود. صداش زدم.

  -سوران ؟

با چشمان بسته هووم کشید که گفتم:

-امشب شب آخره محرمیتمونه!

بغض تو گلوم چنگول کشید و اونم چشم‌های خوش‌رنگ عسلیش‌و باز کرد.

-می‌دونی قراره ازدواج کنم؟

نمی‌دوستم. شوک بزرگی بود.خفه و لرزان نالیدم:

-ازدواج ؟

از سرجاش نیم‌خیز شد و نگاهش روی تنم رقصید و سر تکون داد.

-چه بی‌خبر ؟

دستانش برای لمس برآمدگی بالاتنه‌م جلو آمد و تبدار گفت:

-همچینم بی‌خبر نیست..‌ می‌دونستی من آدم موندن نیستم...

می‌دانستم.این بار دست هایش موهایم را لمس کرد و دختری که قرار بود خوشبختش کند را معرفی کرد.

-دختر یکی از سهامدارهای معروف شرکته!

حق داشت.من یک دختر یتیم بی‌همه‌چیز بودم.
او یک مرد زیادخواه.
با بغض و بیچارگی لبخند زدم.

-دوسش داری ؟!

گوشه‌ی لبش بالا رفت :

-چه فرقی داره ؟

برای من فرق داشت.

-می‌خوام بدونم هنور امید داشته باشم تو زندگیت بمونم ؟

جای لبخندش را اخم گرفت و نفس های عصبی کشید:

-آره دوسش دارم...حداقلش اینه مادر بچه‌م یه زن با اصالت و خانواده‌داره!

جان کندم تا جلوی چشم‌هایش اشک نریزم.
شلیک حرف‌هایش را به سمتم نشانه گرفت:

-سرمه اگه منم بخوام تو خودت نباید قبول می‌کنی از من بچه‌دار بشی ؟

دلم می‌خواست می‌گفتم نامرد منم حق زندگی داشتم...نداشتم ؟
از جاش بلند شد و با نیشخند تمسخرآمیزی گفت:

-اونم بچه‌‌‌ی که ننه بابای مامانش معلوم نیستن!

پیراهن سفیدش را پوشید و کت شیکش را تنش کرد.
نفهمید حرف هایش تا چه حد دلم‌و شکست.
عطر زد و حین پوشیدن کتش گفت:

-دیگه نمیام اینجا...بوی تنت‌ هوایم می‌کنه...خونه‌م دادم اجاره تا دو روز دیگه تخلیه کن...

بعد از رفتنش همان‌جا سر خوردم.حتی ارزش یه خونه‌‌ام نداشتم!

❌❌

https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk
https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk

بچه‌م توی تب می‌سوخت که تندتند از پله‌ها بچه بغل بالا رفتم.
مقابل منشی ایستادم.

-تو رو خدا بزار برم داخل بچه‌م تو تب می‌سوزه

-عزیزم نمیدونی چقدر شلوغم....مگه بشینی آخرشب نوبتت بشه...

گرمای تن بچه‌م‌و حتی از روی لباس هم حس می‌کردم.
به هق هق افتادم.

-تو رو خدا یه وقت بهم بده حال بچه‌م خیلی بده!

منشی با بی‌رغبتی سر تکون داد و بی‌میل گفت:

-بشین ببینم میتونم چیکار کنم...

صدای آشنای مردی که داخل مطب دکتر بود بالا رفت و من بی‌اهمیت به خودم تن بچه‌م بیشتر چسبوندم و دستم پیشانی‌اش‌و لمس کرد.

- یعنی چی من بچه‌دار نمیشم ؟ یعنی مشکل از منه ؟ من در اینجا رو تخته می‌کنم...!

این بار صدای به هم کوبیدن در اومد و چشم من به مردی افتاد که دوسال پیش مرا ول کرده‌بود.

نگاه اونم مات به من و دخترکوچولوم بود.

صدای منشی باعث شد تا نگاه اون از روم برداشته بشه:

-خانم شما که حال بچه‌تون بد بود برید داخل!

به سمتم قدم برداشت و نگاهش غمگین به من چسبید.

با بهت و صدای گرفته‌ای گفت:

-ب...بچه...تو...؟

https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk
https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk
https://t.me/+yl_drWHfibY3YjNk

توصیه‌ی ویژه♨️


🌸
نگران چیزی نباش...


🌸خدایا !

گره های زندگیم یه جاهایی خیلی کور می‌شه ،
ممنونم که می‌شینی با حوصله بازشون می‌کنی ...
راستی یادم هست که غیر از تو
 کسی حلال مشکلات نیست ...


🌸•«امیدوارم خدا دستت رو بگیره√»•


#پارت980

وقتی دیدم نه حرفی میزنه و نه حرکتی میکنه، از جام بلند شدم

نگاهی به اطراف انداختم

با دیدن دکه کوچولو بستنی و پشمکی که اونطرف تر بود، مچش رو گرفتم و بالا کشیدم.

نگاهش آروم بالا اومد و به صورتم نگاه کرد.

_ بریم بستنی بخوریم؟

عجب غلطی کرده بودم.

اصلا نباید جلوش حرفی میزدم.

الان باید به هر روشی که شده بود حواسش رو پرت میکردم.

آب دهنم رو از گلوی خشک شده ام پایین فرستادم.

منتظر نگاهش کردم.

از جاش بلند شد و دستم رو توی دستش گرفت.

سمت دکه حرکت کرد.

من بدون اینکه تکون بخورم سرجام ایستادم.
برگشت و نگاهم کرد.

با سر اشاره ای به دکه کرد.

_ بیا دیگه‌.

مگه نمیگی بریم بستنی بخوریم...

سرم رو به نشونه تایید تکون دادم.

قبل اینکه پشیمون بشه دنبالش راه افتادم‌.
با لبخند گفتم:

_ آره بریم بستنی بخوریم.

کنار دکه ایستاد و گفت:

_ فقط بستنی؟

نگاهم به پشمک های رنگی افتاد‌.

لب ورچیدم و گفتم:

_ نه....حرفم رو پس میگیرم.
اینا رنگی تره...


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🌸آرامشِ آسمانِ شب
✨سهم قلبتان
🌸و یادِ خدا روشنىِ بى خاموشِ
✨تمامِ لحظه هايتان باشد.
🌸خدایا به حق این شبهای محرم
✨تمام مریض‌ها را شفا
🌸تمـام قلب ها را جلا
✨تمام مشکلات را حل
🌸تمام دعاها را مستجاب بفرما

شبتون سرشار از آرامش 🌸


🌸همون لحظه که غصه داری
و فکر میکنی تنهایی،

خدا داره نگات میکنه
که صداش کنی

Показано 20 последних публикаций.