#پارت_۱۸۳
#فانتوم
#آرزو_صاد
کلمه ی قمار تلنگری شد و من رو از دنیای خودم بیرون کشید. پس پسرخانش تخم دو زرده کرده بود. نیشخندی که روی صورتم نشست دست خودم نبود. یه عمر ترسید من آبروش رو ببرم، بال هام رو چید و توی خونه حبسم کرد. حالا ابروش رو همون پسرش روی چوب زده بود و حراجش میکرد.
_ نخند دختره ی چشم سفید... خوشحالی آره؟ از اینکه بدبخت شدنش رو میبینی خوشحالی؟
اگه امشب چیزی نمیگفتم و میرفتم در حق خودم ظلم میکردم. باید این غده ی چرکی رو بالا می اوردم:
_ حال و احوال تو و پیمان خیلی وقته برای من مهم نیست؛ تنها چیزی که توی این خونه برای من مهمه اون مردیه که دست و پات رو گرفته تا به دخترت حمله نکنی!
عقب گرد کردم و به داد و فریاد هاش اهمیت ندادم. دروغ گفتم که چیزی نداشتم؛ داشتم، خیلی هم خوب داشتم. ولی اون پول، پول شب کاری های من بود، پول زحمت هایی که این چندسال کشیدم تا بتونم از اون خونه برم بیرون. اگه بهش میدادم باید تا آخر عمر خواب خونه ی خودم رو میدیدم.
من این ظلم رو در حق خودم نمیکردم.
اون روز ها وقتی عاشق شدم و مامانم نفهمید عاشق کی؛ وقتی پلی لیستم پر از آهنگ های غمگین شد و مامانم نفهمید؛ وقتی بغض کردم و مامانم نفهمید چمه؛ وقتی غذا نخوردم و فکر کرد اشتها ندارم؛ وقتی درسم افت کرد و فقط بهم سرکوفت زد؛
وقتی خندیدم و مامانم نفهمید قبلش پنج ساعت گریه کردم؛ وقتی تو اتاقم موندم و مامانم فکر درس دارم؛ وقتی شونزده ساعت خوابیدم و مامانم فکر کرد خستم؛ وقتی زار زدم و مامانم نشنید؛ وقتی مردم و مامانم من رو زنده دید؛ فهمیدم مادر ها هیچی رو از چشم های بچه هاشون نمیخونن!
حالا هم حق داشتم وقتی نخوام کنارش باشم. من وقتی بهش احتیاج داشتم که آغوشش رو ازم دریغ کرد. ما هیچ وقت یه مادر و دختر واقعی نبودیم. دیگه با این موضوع کنار اومده بودم.
« من نمیدانم کدامین شیر فاسد خوردهای
باعث این وضع ما شد؟
هیچکس چیزی نگفت! »
" حسین گلچین "
***
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @fanttoom ⛓ 🍷
#فانتوم
#آرزو_صاد
کلمه ی قمار تلنگری شد و من رو از دنیای خودم بیرون کشید. پس پسرخانش تخم دو زرده کرده بود. نیشخندی که روی صورتم نشست دست خودم نبود. یه عمر ترسید من آبروش رو ببرم، بال هام رو چید و توی خونه حبسم کرد. حالا ابروش رو همون پسرش روی چوب زده بود و حراجش میکرد.
_ نخند دختره ی چشم سفید... خوشحالی آره؟ از اینکه بدبخت شدنش رو میبینی خوشحالی؟
اگه امشب چیزی نمیگفتم و میرفتم در حق خودم ظلم میکردم. باید این غده ی چرکی رو بالا می اوردم:
_ حال و احوال تو و پیمان خیلی وقته برای من مهم نیست؛ تنها چیزی که توی این خونه برای من مهمه اون مردیه که دست و پات رو گرفته تا به دخترت حمله نکنی!
عقب گرد کردم و به داد و فریاد هاش اهمیت ندادم. دروغ گفتم که چیزی نداشتم؛ داشتم، خیلی هم خوب داشتم. ولی اون پول، پول شب کاری های من بود، پول زحمت هایی که این چندسال کشیدم تا بتونم از اون خونه برم بیرون. اگه بهش میدادم باید تا آخر عمر خواب خونه ی خودم رو میدیدم.
من این ظلم رو در حق خودم نمیکردم.
اون روز ها وقتی عاشق شدم و مامانم نفهمید عاشق کی؛ وقتی پلی لیستم پر از آهنگ های غمگین شد و مامانم نفهمید؛ وقتی بغض کردم و مامانم نفهمید چمه؛ وقتی غذا نخوردم و فکر کرد اشتها ندارم؛ وقتی درسم افت کرد و فقط بهم سرکوفت زد؛
وقتی خندیدم و مامانم نفهمید قبلش پنج ساعت گریه کردم؛ وقتی تو اتاقم موندم و مامانم فکر درس دارم؛ وقتی شونزده ساعت خوابیدم و مامانم فکر کرد خستم؛ وقتی زار زدم و مامانم نشنید؛ وقتی مردم و مامانم من رو زنده دید؛ فهمیدم مادر ها هیچی رو از چشم های بچه هاشون نمیخونن!
حالا هم حق داشتم وقتی نخوام کنارش باشم. من وقتی بهش احتیاج داشتم که آغوشش رو ازم دریغ کرد. ما هیچ وقت یه مادر و دختر واقعی نبودیم. دیگه با این موضوع کنار اومده بودم.
« من نمیدانم کدامین شیر فاسد خوردهای
باعث این وضع ما شد؟
هیچکس چیزی نگفت! »
" حسین گلچین "
***
•𝑱𝒐𝒊𝒏•࿐ @fanttoom ⛓ 🍷