💚💚💚
💚💚
💚
#سانای
#پارت_160
#فصل_3
#کپی_فوروارد و ... #ممنوع
بی حوصله و کلافه بازوی ظریف دخترک رو از دور گردنش باز کرد و در حالی که اون رو عقب هول می داد تا از جا بلند شه گوشی موبایلش رو - که روی عسلی کنار تخت ویبره می رفت - چنگ زد و تماس رو وصل کرد.
- چیه مثل خروس بی محل نصف شبی دستت رو گذاشتی روی زنگ مرتیکه؟ الان چه وقته تماس گرفتنه؟
صدای خش دار و نخراشیده ی مرد پشت خط ترسیده و به وضوح لرزان بود.
- ببخشین اقا خودتون امر کردین هر وقت روز یا شب بود مشکلی بود بهتون خبر بدم. این بود جسارت...
اجازه نداد حرف مرد تموم شه . در حالی که سیگار مارلبروی بلندی رو - که میون لب هاش گرفته بود - آتش می زد و به سمت پنجره ی سرتاسری اتاق می رفت خشمگین حرف مرد رو قطع کرد.
- بالاخره می نالی چی شده با می خوای همینحوری عین زن های بچه مرده ناله کنی؟ ده جون بکن مرتیکه.
مرد دستپاچه از خشمی که می دونست عاقبتش می تونه ریشه ی دودمانش رو به باد بده به سرعت - جوری که انگار مرد پشت تلفن می تونخه ببینه - سرش رو چند بار به سرعت تکون داد.
- چشم، چشم آقا به جون خودتون نمی خواستم پر حرفی کرده باشم. اما... اما دزد زده به انبار کارخونه. گفتم زود خبر بدم یه وقت چیزی نباشه که...
بی حوصله دستش رو تکون داد تا خاکسترهای سیگار توی جاسیگاری بلوری روی میز کنار دستش بریزه و نگاهش توی باغ بزرگ روبروش چرخ خورد.
انبار کارخونه؟ اونجا جز یه مشت آهن قراضه و چند تا دستگاه خراب چیزی نبود که نگران بشه اما قطعا درسی به نگهبان می داد که تا عمر داره فراموشش نشه.
کدوم دزد شیر پاک خورده ای جرات کرده بود به انبار کارخونه ی جمشید مویدی دست درازی کنه. باید قم می کرد پای اون دزد رو تا دیگه هیچ کسی جرات نکنه پا از گلیم خودش درازتر کنه.
خونسرد ته سیگار رو توی زیرسیگاری فشار داد و لب هاش پر از تنفر جمع شد. صداش لرز به تن مرد انداخت.
- ببین کدوم مادر مرده ای جرات کرده پا بذار توی انبار من و بخواد دزدی کنه. تا فردا غروب میخوام پیداش کرده باشی.
مرد دستپاچه تایید کرد.
- چشم اقا ، چشم . تا فردا خودم پیداش می کنم. هر کی باشه ننش رو به عزاش می شونم که دیگه از این جراتا نکنه. شما خیالت راحت.
پوزخند زهر داری که روی لب هاش نشست، چنان زهر دار و پر از خباثت بود که مو به تن مرد پشت تلفن سیخ کرد. این بار تهدید آمیز غرید.
- خیالم راحته حسن، چون اگه پیداش نکنی ننه ی خودت رو به عزات می شونم مردک. مفهومه؟ آره؟
تن مرد به لرزه افتاد.
- چشم، چشم اقا خیالتون راحت. مفهوم مفهومه!
https://t.me/+koCMo0BH1uI5OTNk
@nazanmohammadi_writer
💚
💚💚
💚💚💚
💚💚
💚
#سانای
#پارت_160
#فصل_3
#کپی_فوروارد و ... #ممنوع
بی حوصله و کلافه بازوی ظریف دخترک رو از دور گردنش باز کرد و در حالی که اون رو عقب هول می داد تا از جا بلند شه گوشی موبایلش رو - که روی عسلی کنار تخت ویبره می رفت - چنگ زد و تماس رو وصل کرد.
- چیه مثل خروس بی محل نصف شبی دستت رو گذاشتی روی زنگ مرتیکه؟ الان چه وقته تماس گرفتنه؟
صدای خش دار و نخراشیده ی مرد پشت خط ترسیده و به وضوح لرزان بود.
- ببخشین اقا خودتون امر کردین هر وقت روز یا شب بود مشکلی بود بهتون خبر بدم. این بود جسارت...
اجازه نداد حرف مرد تموم شه . در حالی که سیگار مارلبروی بلندی رو - که میون لب هاش گرفته بود - آتش می زد و به سمت پنجره ی سرتاسری اتاق می رفت خشمگین حرف مرد رو قطع کرد.
- بالاخره می نالی چی شده با می خوای همینحوری عین زن های بچه مرده ناله کنی؟ ده جون بکن مرتیکه.
مرد دستپاچه از خشمی که می دونست عاقبتش می تونه ریشه ی دودمانش رو به باد بده به سرعت - جوری که انگار مرد پشت تلفن می تونخه ببینه - سرش رو چند بار به سرعت تکون داد.
- چشم، چشم آقا به جون خودتون نمی خواستم پر حرفی کرده باشم. اما... اما دزد زده به انبار کارخونه. گفتم زود خبر بدم یه وقت چیزی نباشه که...
بی حوصله دستش رو تکون داد تا خاکسترهای سیگار توی جاسیگاری بلوری روی میز کنار دستش بریزه و نگاهش توی باغ بزرگ روبروش چرخ خورد.
انبار کارخونه؟ اونجا جز یه مشت آهن قراضه و چند تا دستگاه خراب چیزی نبود که نگران بشه اما قطعا درسی به نگهبان می داد که تا عمر داره فراموشش نشه.
کدوم دزد شیر پاک خورده ای جرات کرده بود به انبار کارخونه ی جمشید مویدی دست درازی کنه. باید قم می کرد پای اون دزد رو تا دیگه هیچ کسی جرات نکنه پا از گلیم خودش درازتر کنه.
خونسرد ته سیگار رو توی زیرسیگاری فشار داد و لب هاش پر از تنفر جمع شد. صداش لرز به تن مرد انداخت.
- ببین کدوم مادر مرده ای جرات کرده پا بذار توی انبار من و بخواد دزدی کنه. تا فردا غروب میخوام پیداش کرده باشی.
مرد دستپاچه تایید کرد.
- چشم اقا ، چشم . تا فردا خودم پیداش می کنم. هر کی باشه ننش رو به عزاش می شونم که دیگه از این جراتا نکنه. شما خیالت راحت.
پوزخند زهر داری که روی لب هاش نشست، چنان زهر دار و پر از خباثت بود که مو به تن مرد پشت تلفن سیخ کرد. این بار تهدید آمیز غرید.
- خیالم راحته حسن، چون اگه پیداش نکنی ننه ی خودت رو به عزات می شونم مردک. مفهومه؟ آره؟
تن مرد به لرزه افتاد.
- چشم، چشم اقا خیالتون راحت. مفهوم مفهومه!
https://t.me/+koCMo0BH1uI5OTNk
@nazanmohammadi_writer
💚
💚💚
💚💚💚