عطـرآغشــتهبهخــــ🩸ــــون
#عطرآغشتهبهخون🐺🌔
#پارت_۸۱۰
#بهقلمسما
_حلقه از جنس جادو سیاهست
چند طلسم از دنیای زیرین و بهشت مردگانم روش کار شده
باید بشکنمش
با ایمان به اوریا توی ذهنم نجوا کردم:
_اونجا چه خبره؟
_جهنم همه به جون هم افتادن در برابر هر سرباز ما دو سرباز تاریکه
نامیران
بدتر از اون ورود کوُلباسهاست
_کوُلباس؟
_بله همون موجودات عجیب و الخلقه
نگاهی به موجودات گارد گرفته رو به روم کردم
آماده حمله بودند
_طبق افسانه ها معجونی از پودر سنگهای آسمانی
خون ارباب تاریکی
و چند گیاه شوم درست میکنند
بعد استخوانهای گرگ مرده رو داخل شکم خونآشام میگذارند و بدنشونو با این معجون غسل میدن
ترکیبشون میشه کوُلباس
نامیران
خون ندارن
و هیچ نقطه ضعفی ندارن
جز.....
قبل از اینکه بفهمم اوریا چی میگه یکی از کولباس ها به طرفم حمله کرد
حملهی که باعث زخمی شدن دستم شد. دومین زخم توی این جنگ جالب شد
داغ کرده از خشم به طرفشون هجوم بردم
خون جلوی چشمهامو گرفته بود به قدری عصبانی بودم که متوجه کاراهام نشدم و سر تک تک کوُلباسها روی زیر دندون هام له کردم و اونقدر فشار دادم که جون بدن و روی زمین بیفتن
این شامل حال سرباز های تاریکی هم میشد
با تمام وجود سرشون و له میکردم و زَهرم و وارد بدنشون میکردم تا دوباره زنده نشن
با این کارم آخرین سرباز هم روی زمین افتاد
پوزخندی زدم و به حلقه نگاه کردم حالا چطور باید خارج بشم؟
نمیشد که تا آخر عمر داخل حلقه بمونم؟
با تردید به حلقه نگاه کردم شاید تونستم رد بشم؟!
فایل کامل و بدون سانسور عطر
https://t.me/c/1562208165/38395
#کپیحتیباقیدنامنویسندهحراماست
#عطرآغشتهبهخون🐺🌔
#پارت_۸۱۰
#بهقلمسما
_حلقه از جنس جادو سیاهست
چند طلسم از دنیای زیرین و بهشت مردگانم روش کار شده
باید بشکنمش
با ایمان به اوریا توی ذهنم نجوا کردم:
_اونجا چه خبره؟
_جهنم همه به جون هم افتادن در برابر هر سرباز ما دو سرباز تاریکه
نامیران
بدتر از اون ورود کوُلباسهاست
_کوُلباس؟
_بله همون موجودات عجیب و الخلقه
نگاهی به موجودات گارد گرفته رو به روم کردم
آماده حمله بودند
_طبق افسانه ها معجونی از پودر سنگهای آسمانی
خون ارباب تاریکی
و چند گیاه شوم درست میکنند
بعد استخوانهای گرگ مرده رو داخل شکم خونآشام میگذارند و بدنشونو با این معجون غسل میدن
ترکیبشون میشه کوُلباس
نامیران
خون ندارن
و هیچ نقطه ضعفی ندارن
جز.....
قبل از اینکه بفهمم اوریا چی میگه یکی از کولباس ها به طرفم حمله کرد
حملهی که باعث زخمی شدن دستم شد. دومین زخم توی این جنگ جالب شد
داغ کرده از خشم به طرفشون هجوم بردم
خون جلوی چشمهامو گرفته بود به قدری عصبانی بودم که متوجه کاراهام نشدم و سر تک تک کوُلباسها روی زیر دندون هام له کردم و اونقدر فشار دادم که جون بدن و روی زمین بیفتن
این شامل حال سرباز های تاریکی هم میشد
با تمام وجود سرشون و له میکردم و زَهرم و وارد بدنشون میکردم تا دوباره زنده نشن
با این کارم آخرین سرباز هم روی زمین افتاد
پوزخندی زدم و به حلقه نگاه کردم حالا چطور باید خارج بشم؟
نمیشد که تا آخر عمر داخل حلقه بمونم؟
با تردید به حلقه نگاه کردم شاید تونستم رد بشم؟!
فایل کامل و بدون سانسور عطر
https://t.me/c/1562208165/38395
#کپیحتیباقیدنامنویسندهحراماست