#پناهگاه_طوفان
#پارت_هفتصد_پنجاه_نه
به تاسف سری تکون دادم و افسوس خوردم.
_چی بگم، خودمم گیر کردم چندساله ولم نمی کنه با این وحشی بازیاشم می ترسم ادامه بدم. راست میگه برو تا سر نرسیده. همین خیابون بالا مغازه داره برو واسه خودت و من شر درست نکن.
پسره یکم نگاهمون کرد و در سکوت به سمت ماشینش رفت و پشت فرمون نشست و گازش گرفت و رفت.
+شلوار لازم شد فکر کنم.
بلند خندیدم و سری تکون دادم.
_کثافت اینا چی بود گفتی.
+بده با گفتمان راضی اش کردم بره.
با خنده ماشين راه انداختم.
+ولی طفلی رنگش پرید.
_سنی نداشت.
+فکر کنم سنش کمتر از خودمون بود.
_اره.
جلوی کتابفروشی علیرضا پارک کردم و پیاده شدیم.
+البته همچین بی راهم نگفتما.
_چیو؟
+مشخصات دوست پسرت.
شکلکی براش در اوردم و وارد کتابفروشی شدیم که علیرضا با دیدنمون از پشت میزش بلند شد و به سمتمون اومد.
+به پارسال دوست امسال آشنا، چه عجب از این ورا.
_سلام چطوری؟
بعد از احوال پرسی با علیرضا و گرفتن آمار کلی از باقی بچه ها بین قفسه ها راه افتادیم.
_ماهی زلال پرست داری؟
+فکر میکنمبود یک لحظه صبر کن.
علیرضا دنبال کتاب رفت و نیاز همینطور که نگاهش روی کتاب ها می چرخید کتابی برداشت.
+عه تعریف اینو زیاد شنیدم.
_چیه؟
+و آنگاه هیچکس نماند.
_اسمش که باحاله.
+هوم.
نگاهم روی تصویر کتاب چرخید و نیاز شروع به ورق زدنش کرد تا خلاصه اش بخونه.
+بیا پیداش کردم.
نگاهم به سمت علیرضا که کتابی توی دستش بود، چرخید.
+یکی ازش مونده بود.
_دستت درد نکنه.
کتاب ازش گرفتم و نگاهم روش چرخید. کتاب سفارشی فرشته جون بود و تو اولین فرصت به دستش می رسوندم.
+میگم این کتاب چطوره؟
نگاه علیرضا روی کتاب دست نیاز چرخید و سری تکون داد.
+کتاب پر فروشیه.
+موضوعش چیه؟
+رمانه پلیسیه اگه اشتباه نکنم.
+خوندی خودت؟
+آره جالبه اگه این سبک دوست داری ببر خوشت میاد.
نیاز سری تکون داد و کتاب توی دستش گرفت و بین قفسه ها به راه افتاد.
+تو چیکار می کنی؟
_مشغولم.
+کم پیدایی.
_درگیرم یک مدته.
+ایشالله خیره.
لبخندی زدم و شونه ای بالا انداختم.
_خیر و شرش که نمی دونم ولی امیدوارم زودتر بگذره.
+کمکی از من برمیاد؟
لبخندی زدم و سری تکون دادم.
_دعا کن برام.
#پارت_هفتصد_پنجاه_نه
به تاسف سری تکون دادم و افسوس خوردم.
_چی بگم، خودمم گیر کردم چندساله ولم نمی کنه با این وحشی بازیاشم می ترسم ادامه بدم. راست میگه برو تا سر نرسیده. همین خیابون بالا مغازه داره برو واسه خودت و من شر درست نکن.
پسره یکم نگاهمون کرد و در سکوت به سمت ماشینش رفت و پشت فرمون نشست و گازش گرفت و رفت.
+شلوار لازم شد فکر کنم.
بلند خندیدم و سری تکون دادم.
_کثافت اینا چی بود گفتی.
+بده با گفتمان راضی اش کردم بره.
با خنده ماشين راه انداختم.
+ولی طفلی رنگش پرید.
_سنی نداشت.
+فکر کنم سنش کمتر از خودمون بود.
_اره.
جلوی کتابفروشی علیرضا پارک کردم و پیاده شدیم.
+البته همچین بی راهم نگفتما.
_چیو؟
+مشخصات دوست پسرت.
شکلکی براش در اوردم و وارد کتابفروشی شدیم که علیرضا با دیدنمون از پشت میزش بلند شد و به سمتمون اومد.
+به پارسال دوست امسال آشنا، چه عجب از این ورا.
_سلام چطوری؟
بعد از احوال پرسی با علیرضا و گرفتن آمار کلی از باقی بچه ها بین قفسه ها راه افتادیم.
_ماهی زلال پرست داری؟
+فکر میکنمبود یک لحظه صبر کن.
علیرضا دنبال کتاب رفت و نیاز همینطور که نگاهش روی کتاب ها می چرخید کتابی برداشت.
+عه تعریف اینو زیاد شنیدم.
_چیه؟
+و آنگاه هیچکس نماند.
_اسمش که باحاله.
+هوم.
نگاهم روی تصویر کتاب چرخید و نیاز شروع به ورق زدنش کرد تا خلاصه اش بخونه.
+بیا پیداش کردم.
نگاهم به سمت علیرضا که کتابی توی دستش بود، چرخید.
+یکی ازش مونده بود.
_دستت درد نکنه.
کتاب ازش گرفتم و نگاهم روش چرخید. کتاب سفارشی فرشته جون بود و تو اولین فرصت به دستش می رسوندم.
+میگم این کتاب چطوره؟
نگاه علیرضا روی کتاب دست نیاز چرخید و سری تکون داد.
+کتاب پر فروشیه.
+موضوعش چیه؟
+رمانه پلیسیه اگه اشتباه نکنم.
+خوندی خودت؟
+آره جالبه اگه این سبک دوست داری ببر خوشت میاد.
نیاز سری تکون داد و کتاب توی دستش گرفت و بین قفسه ها به راه افتاد.
+تو چیکار می کنی؟
_مشغولم.
+کم پیدایی.
_درگیرم یک مدته.
+ایشالله خیره.
لبخندی زدم و شونه ای بالا انداختم.
_خیر و شرش که نمی دونم ولی امیدوارم زودتر بگذره.
+کمکی از من برمیاد؟
لبخندی زدم و سری تکون دادم.
_دعا کن برام.