#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_298
اینکارش شیخ باعث شد تمام اون دلخوریم دود شه بره هوا
خندیدم انقدر بلند که لبخند کمرنگی روی لبش نشست.
نم اشک از خنده مو با انگشت گرفتم و بیشتر پا رو گاز فشار دادم که شیخ بهم گوش زد کرد آروم تر برونم.
سرعت رو کمتر کردم ولی هنوز هیجان تو وجودم می جوشید.
از اینکه شیخ اینجوری مروارید رو خرد کرد و منو بالا برد یه حس شادی عمیقی داشتم.
دلم هوس مرغ سوخاری کردم مخصوصا وقتی هیجان داشتم گشنه ام میشد.
_بریم سوخاری بخوریم؟
نگاهی به ساعت مچیش انداخت و بعد از مکثی به نشونه "باشه" سر تکون داد.
نمی دونستم کجا برم پس تو مسیر اولین فست فودی که دیدم ماشین رو پارک کردم.
_تو ماشین میخوری یا همونجا؟
_نه ماشین دوست ندارم بریم تو خود محیط.
از ماشین پیاده شد و منم همزمان از ماشین پایین اومدم.
پشت سر شیخ وارد فست فودی شدیم و از تمیزیش خیالم آسوده شد.
شیخ رفت تا سفارش بده و من روی صندلی که میز دونفره بود نشستم و شیخ بعد از مدتی با قدم های ملایم جلو اومد و صندلی مقابلم نشست.
#پارت_298
اینکارش شیخ باعث شد تمام اون دلخوریم دود شه بره هوا
خندیدم انقدر بلند که لبخند کمرنگی روی لبش نشست.
نم اشک از خنده مو با انگشت گرفتم و بیشتر پا رو گاز فشار دادم که شیخ بهم گوش زد کرد آروم تر برونم.
سرعت رو کمتر کردم ولی هنوز هیجان تو وجودم می جوشید.
از اینکه شیخ اینجوری مروارید رو خرد کرد و منو بالا برد یه حس شادی عمیقی داشتم.
دلم هوس مرغ سوخاری کردم مخصوصا وقتی هیجان داشتم گشنه ام میشد.
_بریم سوخاری بخوریم؟
نگاهی به ساعت مچیش انداخت و بعد از مکثی به نشونه "باشه" سر تکون داد.
نمی دونستم کجا برم پس تو مسیر اولین فست فودی که دیدم ماشین رو پارک کردم.
_تو ماشین میخوری یا همونجا؟
_نه ماشین دوست ندارم بریم تو خود محیط.
از ماشین پیاده شد و منم همزمان از ماشین پایین اومدم.
پشت سر شیخ وارد فست فودی شدیم و از تمیزیش خیالم آسوده شد.
شیخ رفت تا سفارش بده و من روی صندلی که میز دونفره بود نشستم و شیخ بعد از مدتی با قدم های ملایم جلو اومد و صندلی مقابلم نشست.