#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_239
***
باورم نمیشد که من و شیخ اسممون تو شناسنامه همدیگه رفته.
یعنی الان شیخ شاپور همسر من بود و من همسر اون؟
کنار شیخ ایستاده بودم و کمی سرمو بالا اوردم و به نیم رخش زل زدم که من تا شونه هاش بودم.
زانیار همه رو تو شرکت خبر کرده بود و شیخ به اجبار دستور داده بود تا شیرینی به همه کارکنان پخش کنن.
لبخند کمرنگی روی لبم چسبیده بود که هیچ جوره قصد پاک شدن نداشت.
حلقه ازدواج تو انگشتم رو که از برند بولگاری بود و وقتی من و دلوین قیمتش رو فهمیدیم تا چند دقیقه از شدت شوک سکوت کرده بودیم.
حلقه ام از راه دور هم برق میزد و موقعی که شیخ خواست اینو دستم کنه با ابهت گفت: چیزی که مال شیخ از دور هم باید بدرخشه!
نگاهم رو چرخوندم و به مروارید و شوهرش دادم.
مروارید با اون حجاب از نظر من افراطی اش گوشه ایستاده بود و با شیرینی تو دستش بازی کرد و نگاه پر حسرتش رو از شیخ گرفت و به من داد.
تا نگاهش به من افتاد، لبخندم رو بیشتر کش دادم و شیخ گلویی صاف کرد و با صدای رسایی و محکمی گفت:
_به مدت 6ماه من شرکت رو به زانیار میسپرم و میرم ایران!
چیزی که گفت همونجور که خیره مروارید بودم، لبخند از روی لبم پاک شد و مبهوت سر چرخوندم و به شیخ زل زدم.
#پارت_239
***
باورم نمیشد که من و شیخ اسممون تو شناسنامه همدیگه رفته.
یعنی الان شیخ شاپور همسر من بود و من همسر اون؟
کنار شیخ ایستاده بودم و کمی سرمو بالا اوردم و به نیم رخش زل زدم که من تا شونه هاش بودم.
زانیار همه رو تو شرکت خبر کرده بود و شیخ به اجبار دستور داده بود تا شیرینی به همه کارکنان پخش کنن.
لبخند کمرنگی روی لبم چسبیده بود که هیچ جوره قصد پاک شدن نداشت.
حلقه ازدواج تو انگشتم رو که از برند بولگاری بود و وقتی من و دلوین قیمتش رو فهمیدیم تا چند دقیقه از شدت شوک سکوت کرده بودیم.
حلقه ام از راه دور هم برق میزد و موقعی که شیخ خواست اینو دستم کنه با ابهت گفت: چیزی که مال شیخ از دور هم باید بدرخشه!
نگاهم رو چرخوندم و به مروارید و شوهرش دادم.
مروارید با اون حجاب از نظر من افراطی اش گوشه ایستاده بود و با شیرینی تو دستش بازی کرد و نگاه پر حسرتش رو از شیخ گرفت و به من داد.
تا نگاهش به من افتاد، لبخندم رو بیشتر کش دادم و شیخ گلویی صاف کرد و با صدای رسایی و محکمی گفت:
_به مدت 6ماه من شرکت رو به زانیار میسپرم و میرم ایران!
چیزی که گفت همونجور که خیره مروارید بودم، لبخند از روی لبم پاک شد و مبهوت سر چرخوندم و به شیخ زل زدم.