#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_236
با خنده آرومی دستی پشت گردنم کشیدم و شیخ گلویی صاف کرد و محکم گفت:
_فعلا ما فقط اسممون تو شناسنامه هم میره و حلقه میندازیم برای جشن باید چندتا کار انجام بدم بعد جشن بزرگی میگیرم.
شیخ جوری حرف میزد انگار اون پدر منه نه کسی که کنارم نشسته.
همه جا رو پادگان خودش میدید و عجیب ترینش اینه بابا زیاد با شیخ مخالفتی نمیکرد انگار این جلسه خواستگاری رو هم مسئله کاری میدید.
من هم گلویی صاف کردم و جدی گفتم:
_میدونم اینو میخوام بگم به مزاج کسی خوش نیاد ولی من برای این ازدواج شرط دارم.
تمام نگاه ها معطوف من شد و شیخ هم با ابروی بالا رفته و چشمای سیاهش نگاهش رو به من دوخت.
بخاطر اینکه زیر نگاهش به لکنت نیفتم نگاهم رو به مادرش دادم و انگشتام رو بهم قلاب کردم و گفتم:
_من حق طلاق میخوام... نمیگم تو ذهنم طلاق میگذره ولی خب با چیزهایی که دیدم من حق طلاق میخوام فقط همین دیگه هیچ چیز نمیخوام.
بابا روی صورتش اخم عمیقی نشست که اولین بار میدیدم.
تو صورت مادرش هیچ حسی دیده نمیشد... بابا دهنش رو باز کرد تا مخالفت کنه که شیخ سریع و محکم گفت:
_باشه من قبول میکنم.
-داشتی به شوهرم ک.ص میدادی؟
هینی کشیدم و دستمو رو سینه های کوچولوم گذاشتم
-شما اینجا چیکار میکنید عطیه خانوم؟
با خشونت ک.ونمو تو دستش گرفت و دم گوشم غرید:
-اگه ببینم تو ک.صت آب شوهرم هست خودم ک.صتو جر میدم!
منو هول داد تو اتاق و روی تخت منو خوابوند
لای ک.صمو باز کرد و بو کشید
-بوی اب ک.یر شوهرمه! دوت از انگشتاشو تو ک.صم فرو کرد که جیغی زدم
با جیغم کیارش شوهرش وارد اتاق شد و با دیدن وضعیتم..
https://t.me/+bK3mnNu_37o3MjA0
https://t.me/+bK3mnNu_37o3MjA0
اقای خونه ک.ص دوتا زناشو میگاد🙈😈🔞
#پارت_236
با خنده آرومی دستی پشت گردنم کشیدم و شیخ گلویی صاف کرد و محکم گفت:
_فعلا ما فقط اسممون تو شناسنامه هم میره و حلقه میندازیم برای جشن باید چندتا کار انجام بدم بعد جشن بزرگی میگیرم.
شیخ جوری حرف میزد انگار اون پدر منه نه کسی که کنارم نشسته.
همه جا رو پادگان خودش میدید و عجیب ترینش اینه بابا زیاد با شیخ مخالفتی نمیکرد انگار این جلسه خواستگاری رو هم مسئله کاری میدید.
من هم گلویی صاف کردم و جدی گفتم:
_میدونم اینو میخوام بگم به مزاج کسی خوش نیاد ولی من برای این ازدواج شرط دارم.
تمام نگاه ها معطوف من شد و شیخ هم با ابروی بالا رفته و چشمای سیاهش نگاهش رو به من دوخت.
بخاطر اینکه زیر نگاهش به لکنت نیفتم نگاهم رو به مادرش دادم و انگشتام رو بهم قلاب کردم و گفتم:
_من حق طلاق میخوام... نمیگم تو ذهنم طلاق میگذره ولی خب با چیزهایی که دیدم من حق طلاق میخوام فقط همین دیگه هیچ چیز نمیخوام.
بابا روی صورتش اخم عمیقی نشست که اولین بار میدیدم.
تو صورت مادرش هیچ حسی دیده نمیشد... بابا دهنش رو باز کرد تا مخالفت کنه که شیخ سریع و محکم گفت:
_باشه من قبول میکنم.
-داشتی به شوهرم ک.ص میدادی؟
هینی کشیدم و دستمو رو سینه های کوچولوم گذاشتم
-شما اینجا چیکار میکنید عطیه خانوم؟
با خشونت ک.ونمو تو دستش گرفت و دم گوشم غرید:
-اگه ببینم تو ک.صت آب شوهرم هست خودم ک.صتو جر میدم!
منو هول داد تو اتاق و روی تخت منو خوابوند
لای ک.صمو باز کرد و بو کشید
-بوی اب ک.یر شوهرمه! دوت از انگشتاشو تو ک.صم فرو کرد که جیغی زدم
با جیغم کیارش شوهرش وارد اتاق شد و با دیدن وضعیتم..
https://t.me/+bK3mnNu_37o3MjA0
https://t.me/+bK3mnNu_37o3MjA0
اقای خونه ک.ص دوتا زناشو میگاد🙈😈🔞