#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_235
با لبخند سرمو تو سینه اش پنهون کردم و خودمم از بغضش بغض کردم.
هیچوقت تو ذهنم ازدواج هم خطور نمیکرد.
اونم تو سن 23سالگی!
از آغوش بابا بیرون اومدم و صورتم رو بوسید و با تمام تلاش سعی کرد که اشکش فرو نریزه.
با پیچیدن صدای زنگ تو خونه استرسم یادم اومد و بابا فشار ریزی به دستم داد و اول بابا بعد من بعد دلوین پشت هم جلوی در ایستادیم.
بعد از چند دقیقه اول صورت شیرین با جعبه شیرینی پشت سرش شیخ به دسته گل نمایان شد.
دیدنش حس عجیبی داشت.
ازدواج با شیخ شاپور خیلی عجیب و هات میتونست باشه.
صورتم توسط شیرین بوسیده شد و با لبخند دسته گل رو از شیخ گرفتم و دست دراز شده مو تو دستش گرفت و با انگشت شصت پشت دستم رو نوازش کرد.
از این نوازشش ته دلم هری پایین ریخت.
دلوین که متوجه این صحنه بود با خنده سرش رو به طرف دیگه چرخوند و شیخ خونسرد انگار کاری نکرده پشت سر مامانش جلو رفت و روی مبل تکی نشست و با مرتب کردن کتش، پا روی پا انداخت.
همه دور هم روی مبل نشستیم و چند لحظه ای بینمون سکوت بود.
با خجالت و استرس تو جام جا به جا شدم که شیرین با خنده گفت:
_یه جوری همه ساکت شدین انگار غریبه ایم و برای آشنایی دور هم جمع شدیم.
#part86
_ااهههه اهییی استاد ک**صم داره پاره میشه زیر ک..یرت اخخخ یواشتررر توروخدااا اهههه اهییی اخخخ..
بی توجه به حرفم یکی از پاهامو بالا برد و روی تخته گذاشت و ماژیکو توی سوراخ ک...ونم کرد و با ک..یر کلفت و قطورشم تلمبه های خشن و سرعتی توی ک..ص باکره ام میزد.
_اهههه اهییی وایی جر خوردممم اخخخ استاددد..
صدای کوبیدن در کلاس و دوتا از همکلاسی های پسرم که با چشم های...🔞👅👇
https://t.me/+Yugg7oTZdyw3NTg0
استادش تویه کلاس پردشو میزنه و دختره بخاطر اینکه پاس بشه بهش ک..ص میده🔞💦
#پارت_235
با لبخند سرمو تو سینه اش پنهون کردم و خودمم از بغضش بغض کردم.
هیچوقت تو ذهنم ازدواج هم خطور نمیکرد.
اونم تو سن 23سالگی!
از آغوش بابا بیرون اومدم و صورتم رو بوسید و با تمام تلاش سعی کرد که اشکش فرو نریزه.
با پیچیدن صدای زنگ تو خونه استرسم یادم اومد و بابا فشار ریزی به دستم داد و اول بابا بعد من بعد دلوین پشت هم جلوی در ایستادیم.
بعد از چند دقیقه اول صورت شیرین با جعبه شیرینی پشت سرش شیخ به دسته گل نمایان شد.
دیدنش حس عجیبی داشت.
ازدواج با شیخ شاپور خیلی عجیب و هات میتونست باشه.
صورتم توسط شیرین بوسیده شد و با لبخند دسته گل رو از شیخ گرفتم و دست دراز شده مو تو دستش گرفت و با انگشت شصت پشت دستم رو نوازش کرد.
از این نوازشش ته دلم هری پایین ریخت.
دلوین که متوجه این صحنه بود با خنده سرش رو به طرف دیگه چرخوند و شیخ خونسرد انگار کاری نکرده پشت سر مامانش جلو رفت و روی مبل تکی نشست و با مرتب کردن کتش، پا روی پا انداخت.
همه دور هم روی مبل نشستیم و چند لحظه ای بینمون سکوت بود.
با خجالت و استرس تو جام جا به جا شدم که شیرین با خنده گفت:
_یه جوری همه ساکت شدین انگار غریبه ایم و برای آشنایی دور هم جمع شدیم.
#part86
_ااهههه اهییی استاد ک**صم داره پاره میشه زیر ک..یرت اخخخ یواشتررر توروخدااا اهههه اهییی اخخخ..
بی توجه به حرفم یکی از پاهامو بالا برد و روی تخته گذاشت و ماژیکو توی سوراخ ک...ونم کرد و با ک..یر کلفت و قطورشم تلمبه های خشن و سرعتی توی ک..ص باکره ام میزد.
_اهههه اهییی وایی جر خوردممم اخخخ استاددد..
صدای کوبیدن در کلاس و دوتا از همکلاسی های پسرم که با چشم های...🔞👅👇
https://t.me/+Yugg7oTZdyw3NTg0
استادش تویه کلاس پردشو میزنه و دختره بخاطر اینکه پاس بشه بهش ک..ص میده🔞💦