#شیخ_عرب🧸🍼🍫
#پارت_234
لباس های راحتی تنم کردم و از اتاق بیرون رفتم.
با کمک دلوین ناهار درست کردیم و با شوخی و خنده دور هم دیگه خوردیم.
سر به سر گذاشتن های بابا و دلوین هم باعث خجالتم میشد هم خنده.
هوا که تاریک شد سریع با دلوین به اتاق رفتیم تا آماده بشیم.
موهام چون بلند نبود بهشون حالت ندادم و مشغول آرایش کردن شدم.
چون زیاد تو خط چشم کشیدن وارد نبودم این کار رو دلوین به عهده گرفت.
کت و شلوار رو تنم کردم و با پوشیدن صندل های پاشنه بلند مشکیم، آماده و حاضر بودم.
دلوین هم شومیز قرمز و شلوار دمپا مشکی پوشید و موهاش رو دم اسبی بست و فقط به یه رژ قرمز بسنده کرد.
از اتاق که بیرون اومدیم بابا داشت آب تا چشمش به من افتاد، لحظه ای مات موند.
از واکنشش تعجب کرده بودم چون تیپ و آرایش خاصی نداشتم که بخواد محوم بشه.
وقتی لیوان رو روی اُپن گذاشت و با چشم های پُر به سمتم اومد تعجبم دوبرابر شد و محکم تو آغوشش فرو رفتم.
روی موهام رو بوسید و با بغض مردونه ای زمزمه کرد:
_تو کی انقدر بزرگ شدی که میخوای عروس بشی دختر بابا.
_ عمو آخخ درد دارهه!!
آیییی نکن تو قول دادی نقش بازی کنیمم
_ هیشش کوچولوی من آرومم درد داره اره؟
بی توجه به چشمای پر بغض و ترسیدش، جنون زده سرعت ضربه هامو محکمتر و عمیق تر کردم که .....
https://t.me/+jPHNad91FcgxNDVk
https://t.me/+jPHNad91FcgxNDVk
خدمتکار کوچولوشو گول میزنه و صیغه خودش میکنه و به زور بهش تج.اوز میکنه و...
#پارت_44❌❌
#پارت_234
لباس های راحتی تنم کردم و از اتاق بیرون رفتم.
با کمک دلوین ناهار درست کردیم و با شوخی و خنده دور هم دیگه خوردیم.
سر به سر گذاشتن های بابا و دلوین هم باعث خجالتم میشد هم خنده.
هوا که تاریک شد سریع با دلوین به اتاق رفتیم تا آماده بشیم.
موهام چون بلند نبود بهشون حالت ندادم و مشغول آرایش کردن شدم.
چون زیاد تو خط چشم کشیدن وارد نبودم این کار رو دلوین به عهده گرفت.
کت و شلوار رو تنم کردم و با پوشیدن صندل های پاشنه بلند مشکیم، آماده و حاضر بودم.
دلوین هم شومیز قرمز و شلوار دمپا مشکی پوشید و موهاش رو دم اسبی بست و فقط به یه رژ قرمز بسنده کرد.
از اتاق که بیرون اومدیم بابا داشت آب تا چشمش به من افتاد، لحظه ای مات موند.
از واکنشش تعجب کرده بودم چون تیپ و آرایش خاصی نداشتم که بخواد محوم بشه.
وقتی لیوان رو روی اُپن گذاشت و با چشم های پُر به سمتم اومد تعجبم دوبرابر شد و محکم تو آغوشش فرو رفتم.
روی موهام رو بوسید و با بغض مردونه ای زمزمه کرد:
_تو کی انقدر بزرگ شدی که میخوای عروس بشی دختر بابا.
_ عمو آخخ درد دارهه!!
آیییی نکن تو قول دادی نقش بازی کنیمم
_ هیشش کوچولوی من آرومم درد داره اره؟
بی توجه به چشمای پر بغض و ترسیدش، جنون زده سرعت ضربه هامو محکمتر و عمیق تر کردم که .....
https://t.me/+jPHNad91FcgxNDVk
https://t.me/+jPHNad91FcgxNDVk
خدمتکار کوچولوشو گول میزنه و صیغه خودش میکنه و به زور بهش تج.اوز میکنه و...
#پارت_44❌❌