#جانانجان355
بازم خراب کرده بودم. بازم از من وحشت داشت که اینجوری التماس میکرد.
دستم به اون حروم زاده میرسید تیکه پاره اش میکردم.
در ماشین رو باز کردم پیاده بشم. بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: از جات تکون نمیخوری تا بیام. فهمیدی؟
_آ..آره...
پیاده شدم و درو محکم کوبیدم. بشدت عصبی بودم. باید یکم آرومتر میشدم تا بهش آسیبی نرسونم.
باید خودمو کنترل میکردم. من سالها براش صبر کرده بودم. الان نباید از خودم یه هیولا میساختم.
رفتم سمت سوپر و یه بطری آب خریدم. یه نخ سیگار دراوردم و شروع کردم کشیدن. اول باید یکم فکر میکردم.
اون بچه حتی یه درصد هم احتمال داشت بچه ی خودم باشه. اونوقت اگه هرکار خطایی میکردم دیگه هیچوقت قابل جبران نبود.
سیگارو نصفه انداختم زمین و با نوک کفشم لهش کردم.
حالا یکم آروم تر شده بودم. رفتم سمت ماشین. در سمت شیدا رو باز کردم که ترسیده خودشو کشید کنار.
_هیشش.. آروم باش کاریت ندارم. بیا صورتتو بشور یکم آب بخور
_سعید ب..بخدا.. من..کاری نکردم.. م...من...
انگشت اشاره ام رو گذاشتم رو لبم و گفتم: هیسس.. الان چیزی نگو. بیا صورتتو بشور یکم آب بخور. میریم دکتر معلوم میشه مال کیه.
اگه مال من بود که نمیذارم آب تو دلتون تکون بخوره. اگه مال اون حرومی باشه، خودشو با بچه اش میندازم جایی که عرب نی انداخت.
صورتشو شستم و یکم آب بهش دادم خورد. یکم آروم شده بود. دوباره نشستیم و راه افتادیم.
تمام طول راه حس میکردم کسی دنبالمونه. ولی فعلا نمیتونستم رو چیزی غیر از شیدا تمرکز کنم.
بدون نوبت رفتیم داخل....
بازم خراب کرده بودم. بازم از من وحشت داشت که اینجوری التماس میکرد.
دستم به اون حروم زاده میرسید تیکه پاره اش میکردم.
در ماشین رو باز کردم پیاده بشم. بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: از جات تکون نمیخوری تا بیام. فهمیدی؟
_آ..آره...
پیاده شدم و درو محکم کوبیدم. بشدت عصبی بودم. باید یکم آرومتر میشدم تا بهش آسیبی نرسونم.
باید خودمو کنترل میکردم. من سالها براش صبر کرده بودم. الان نباید از خودم یه هیولا میساختم.
رفتم سمت سوپر و یه بطری آب خریدم. یه نخ سیگار دراوردم و شروع کردم کشیدن. اول باید یکم فکر میکردم.
اون بچه حتی یه درصد هم احتمال داشت بچه ی خودم باشه. اونوقت اگه هرکار خطایی میکردم دیگه هیچوقت قابل جبران نبود.
سیگارو نصفه انداختم زمین و با نوک کفشم لهش کردم.
حالا یکم آروم تر شده بودم. رفتم سمت ماشین. در سمت شیدا رو باز کردم که ترسیده خودشو کشید کنار.
_هیشش.. آروم باش کاریت ندارم. بیا صورتتو بشور یکم آب بخور
_سعید ب..بخدا.. من..کاری نکردم.. م...من...
انگشت اشاره ام رو گذاشتم رو لبم و گفتم: هیسس.. الان چیزی نگو. بیا صورتتو بشور یکم آب بخور. میریم دکتر معلوم میشه مال کیه.
اگه مال من بود که نمیذارم آب تو دلتون تکون بخوره. اگه مال اون حرومی باشه، خودشو با بچه اش میندازم جایی که عرب نی انداخت.
صورتشو شستم و یکم آب بهش دادم خورد. یکم آروم شده بود. دوباره نشستیم و راه افتادیم.
تمام طول راه حس میکردم کسی دنبالمونه. ولی فعلا نمیتونستم رو چیزی غیر از شیدا تمرکز کنم.
بدون نوبت رفتیم داخل....