جانان جان


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Другое


اینقدری خشن بکنه که هم جاش بمونه هم پاش 😉🔞

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Другое
Статистика
Фильтр публикаций




🛑 فوووری فیلم فورسام دختر رشتی واستون گزاشتیم که همه دنبالش میگشتین😳 :

#مشاهده‌فیلم


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔞😈🔞😈🔞😈🔞🔞😈🙊😈🔞😈🔞
#شیطان_و_پروانه_آبی #مافیایی #شهوانی
#پارت325 ❌پارت واقعی❌
"اگه پاهاتو پایین بیاری تنبیهت میکنم..با دستات محکم همون بالا نگهشون دار..."
هر نقطه از بین ران هایم را تماشا میکرد و من نمی دانستم باید چطور خودم را پنهان کنم.
"حتی من هیچکاری نکردم و داره ازت آب میچکه..دهنمو روی خودت میخوای مگه نه؟"
لیسی به بین ران هایم زد،انگار که من طعمه ی تازه شکار شده اش هستم.
"فکر میکنی وقتی شوهرت تورو اینجوری ببینه چیکار میکنه؟"
https://t.me/+9AJJMEKFuphiODlk
https://t.me/+9AJJMEKFuphiODlk
رئیس خشن و بی احساس مافیا،عاشق یه دختر می شه که شوهر داره و...


#پارت37


دستام رو به بالای تخت بست و پاهام رو باز کرد و دامنم رو بالا داد. سیلی روی ک.صم زد و خواست دستش رو داخلم بکنه که جیغ زدم:
_نکن امیر من دخترم، توروخدا ولم کن، من مثل خواهرتم.
انگشتش رو روی چو.چولم کشید و گفت:
_توفقط یه دخترعموی هات و سکسی هست و بس.
این رو گفت و ک.یرش رو بایک حرکت توی ک.صم کرد و جیغم بلندشد. خونی که از سوراخ ک.صم روانه شد حالم رو بد کرد.
https://t.me/+g4TPvizBkLJkMGE0
https://t.me/+g4TPvizBkLJkMGE0

❌پارت واقعی رمان❌
🔞ورود افراد مجرد ممنوع🔞


#جانان‌جان355



بازم خراب کرده بودم. بازم از من وحشت داشت که اینجوری التماس میکرد.

دستم به اون حروم زاده میرسید تیکه پاره اش میکردم.

در ماشین رو باز کردم پیاده بشم. بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: از جات تکون نمیخوری تا بیام. فهمیدی؟

_آ..آره...

پیاده شدم و درو محکم کوبیدم.‌ بشدت عصبی بودم.‌ باید یکم آرومتر میشدم تا بهش آسیبی نرسونم.

باید خودمو کنترل میکردم. من سالها براش صبر کرده بودم. الان نباید از خودم یه هیولا میساختم.

رفتم سمت سوپر و یه بطری آب خریدم. یه نخ سیگار دراوردم و شروع کردم کشیدن. اول باید یکم فکر میکردم.

اون بچه حتی یه درصد هم احتمال داشت بچه ی خودم باشه. اونوقت اگه هرکار خطایی میکردم دیگه هیچوقت قابل جبران نبود.

سیگارو نصفه انداختم زمین و با نوک کفشم لهش کردم.

حالا یکم آروم تر شده بودم. رفتم سمت ماشین. در سمت شیدا رو باز کردم که ترسیده خودشو کشید کنار.

_هیشش.. آروم باش کاریت ندارم. بیا صورتتو بشور یکم آب بخور

_سعید ب..بخدا.. من..کاری نکردم.. م...من...

انگشت اشاره ام رو گذاشتم رو لبم و گفتم: هیسس.. الان چیزی نگو. بیا صورتتو بشور یکم آب بخور. میریم دکتر معلوم میشه مال کیه.

اگه مال من بود که نمیذارم آب تو دلتون تکون بخوره. اگه مال اون حرومی باشه، خودشو با بچه اش میندازم جایی که عرب نی انداخت.

صورتشو شستم و یکم آب بهش دادم خورد. یکم آروم شده بود. دوباره نشستیم و راه افتادیم.

تمام طول راه حس میکردم کسی دنبالمونه. ولی فعلا نمیتونستم رو چیزی غیر از شیدا تمرکز کنم.

بدون نوبت رفتیم داخل....


عاشق اون ۵ تا لایک شدم😂😂😂😂😂😂


#جانان‌جان354


( دوک) سعید


خیلی سعی کردم خودمو کنترل کنم. مغزم فریاد میزد از درد.  حتی فکر بهش که اون موجود تو شکمش نتیجه ی دست درازی اون حروم زا*ده باشه دیونه ام میکرد.

خونم رو به جوش میاورد. اگه یه درصد این بچه از اون آدم بود به شرفم قسم نه تنها اون حرومی رو که همین بچه هم با دستام سلاخی میکردم.

همه باید میفهمیدم شیدا مال منه... خط قرمز منه...

دستی که به مال من بخوره باید از ته قطع بشه.

نشسته بودیم تو ماشین و داشتم عصبی میروندم. اصلا نمیدونستم باید کجا برم. فقط داشتم میرفتم.

گریه های آرومش و هق هق هاش بیشتر رو مغزم داشت خط مینداخت.

ناراحت بود؟ ناراحت اون بچه یا چی؟ میخواست اون بچه رو حتی اگه از من نباشه؟ مگه زن من نبود؟ مگه این زن من نبودددد؟؟؟

با پشت دست محکم و بی هوا کوبیدم تو دهنش...

_ببر صداتو... ببرررر صداتوووو


تو خودش جمع شد و با دستاش محکم جلو دهنشو گرفت.

نیم نگاهی بهش کردم که بیشتر تو خودش جمع شد و دستشو حالت دفاعی آورد بالا.

د لامصب تازه داشت رابطمون خوب میشد.‌تازه داشت بهم نزدیک میشد بدون ترس.

چرا زدیش آخه... چرا زدیش...

خون بود که از لبش راه گرفته بود.

ماشینو کشیدم گوشه ی خیابون و برگشتم سمتش که شروع کرد التماس کردن و هق زدن....


این چرا نصفه اس😂


تو مطب پلاگ میکنه تو ک*ون مریضش که اسلیوشه....❌❌❌🔥

شروع کردم دراوردن لباسام.با پایین تنه لختو موهای #زائد لعنتی که هنوز رو شرمگاهم دهن کجی میکرد.اونم تو مطب شیکش.
_کرم رو بذار رو میز و #حالتی که گفتم #وایسا،خم شده سمت میزو کف دستا رو میزو پاهات باز. بالاتنه ات #بچسبون به میز و به کمرت قوس بده

با دستش کشید بین #پامو پشتم و پشتمو لمس کردوازهمون لای پام #دستشو کشید تارو شرمگاهم.

_دریاچه راه انداختی که...

با حرفش با #خجالت یکمی خودمو جمع کردم که #ضربه ایی بین پام زدو گفت: باز کن...

با لمس #انگشتش دقیق رو پشتمو لمس کرد وکرمی که داشت بهم میزدتنم به لرزافتادو #شرمگاهم داغتر. انگشت میکرد پشتمو با کرم داشت خوب داخلشو چرب میکرد. #بغض کرده از وضعیتم بودم که یه چیز گرد و #سردی رو پشتم حس کردم و همزمان شروع کرد حرف زدن...

اونچیز #فلزی رو میمالید به پشتمو کم کم فشارش میداد. با دست دیگش شروع کردبا شرمگاهم ور رفتن و همزمان اون #گوی رو فشار دادن...

_سعی کن شل کنی خودتو..صدات در نیاد تا منشی نفهمه
به پاهاش اشاره کرد و گفت: #دمر شو رو پام...
دمر رو پاش خوابیدم که با دو تا #دستاش لای با*سنمو باز کردو...
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8
مرد #سادیسمی زن رو مجبور میکنه دنده ی ماشینو بکنه تو خودش😳💦🔥


#جانان‌جان354


( دوک) سعید


خیلی سعی کردم خودمو کنترل کنم. مغزم فریاد میزد از درد. حتی فکر بهش که اون موجود تو شکمش نتیجه ی دست درازی اون حروم زا*ده باشه دیونه ام میکرد.

خونم رو به جوش میاورد


t.me/zoo_story_bot/game?startapp=ref423682901


بازی جدید و پولی. چیز جالبیه خودم دارم بازی میکنم. بچه ها این ایردراپا پولاشون شاید الان ارزشش کم باشه ولی چند سال دیگه ارزش بالایی پیدا میکنن. جا نمونین👍👍


- ختنه شدی؟ دیگه سکس نمی‌خوای نه؟!
خجالت زده چشم بست.
- من با اون پیرمرد که لذتی تجربه نکردم.
دست گرمش روی رونم نشست.
- یعنی نمی‌دونی الان داری یا نه؟
خجالت زده جواب دادم.
- بله اقا.
دستش و توی شلوارم کرد.
- تست می‌کنیم.
لب گزیدم و اون دستش و بین پام فرستاد و...🔥💦🔞
https://t.me/+whv5iGzpAhQ3Y2Vk
https://t.me/+whv5iGzpAhQ3Y2Vk
#دارای‌صحنه‌های‌بزرگسالان✋❌


#جانان‌جان353


قلبم داشت از دهنم میزد بیرون. اخه چجوری؟؟!! چجوری میخواست بفهمه بچه از کیه؟؟!

اگ..اگه میگفت اون ازمایش...

حرفای حامد تو سرم میچرخید...( برای بچه خطرناک بود، احتمال مرگ بچه... احتمال مرگ بچه...)

با گریه دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم: دوسش نداری؟

خیره شد بهم. نگاهش از صورتم سر خورد رو دستم که رو شکمم بود.

_نمیدونم مال کیه

_اگه مال تو باشه، دوسش نداری؟

مات داشت نگاهم میکرد که یه قدم رفتم عقب و گفتم: پس...پس دوسش نداری

داشتم قدم بعدی هم میرفتم عقب که دست دراز کرد، مچ دستمو گرفت و منو سر جام نگه داشت.

_دارم... بچه ی من و تو مال ماست.. از وجودمه و از وجودته...دوسش دارم

با حرفش یکم تنم گرم شد. شاید اگه درصد خطرو میفهمید ریسک نمیکرد.

بهتر بود خودم چیزی نمیگفتم. باید از زبون دکتر میشنید و میفهمید. اونوقت خودش تصمیم میگرفت.

لباس پوشیدم و با هم از خونه زدیم بیرون. دستمو تو دستش گرفته بود و با فشاری که به دستم میداد معلوم بود عصبیه.

نشستیم تو ماشین و با سرعت حرکت کرد....


#جانان‌جان352


نفسم داشت قطع میشد ولی دست و پایی نزدم. برای اولین بار جونمو حتی در اختیارش گذاشتم تا هرکجا میخواد پیش بره.

داشتم دیگه کم میاوردم که یکباره تمام اون حجم فشار از اون برداشته شد.

به سرفه افتادم و با شدت داشتن سرفه میکردم.‌ هجوم یکباره ی هوا به ریه هام باعث سرفه های شدیدم شده بود.

یکم آروم که گرفتم نگاهمو دوختم بهش و به سختی زمزمه کردم: چرا تمومش نکردی؟

نگاه خیره و بی روحش رو از نقطه ی نامعلوم چرخوند سمتم و اونم با حالت گنگی زمزمه کرد: اگه بچه ی خودم باشه چی؟!

اگ...اگه من...

دستاشو آورد بالا و خیره به دستاش ادامه داد: اگر من با..با این دستا بچه ی خودمو خفه کنم چی؟

با حرفش انگار کور سوی امیدی تو دلم روشن شد. خوشحال خیز برداشتم سمتش و گفتم: س....سعید... پس.. پس میخوایش؟ تو میخوایش مگه نه؟

نگاهشو از دستاش چرخوند رو منو گفت: ولی اگه مال اون حروم زاده باشه؟ اگه ب...به تو ت..تعر...

همینجور که حرف میزد دندون رو هم میسابید و دستایی که بالا گرفته بود و بهشون نگاه میکرد و مشت کرد و فشار میداد.

ترسیده خواستم یکم برم عقب که بازومو گرفت و غرید: اگر بهت دست زده باشه و اون بچه ی تو شکمت از من نباشه، جفتتون رو با همین دستام تیکه پاره میکنم و خاکتون میکنم.

باید بریم دکتر.. پاشو گمشو لباس بپوش... زود باشششششش...


#جانان‌جان351


همینجور سرم پایین بود و اشک میریختم که با صدای خشدارش سر بلند کردم و نگاهش کردم.

_از کی میدونی؟

چشماش کاسه ی خون بود. نگاهش چقدر ترسناک بود....

_س..سعید

دستش چنگ شد تو موهام.‌ولی فشاری نمیاورد. فقط تو مشتش گرفته بود.

دوباره تکرار کرد: از کی میدونی حامله ایی؟

_تصادف که کردم . تو ...تو بیمارستان

_پس وقتی اومدی پیش من میدونستی. پس وقتی رفتیم دکتر زنان میدونستی...

نگاهشو سُر داد روی شکمم و ادامه داد: پس دکتر زنان که رفتی... پس رفتارت... اخلاقات واسه همین..

مچ دستشو گرفتم و آروم گذاشتمش رو شکمم و گفتم: اره.. از وقتی این تو شکممه بهت کشش بیشتری دارم. دیگه ازت نمیترسم و دلم میخواد همش لمست کنم، حست کنم...

سریع با خشونت دستشو برداشت و در حالیکه موهامو تو مشتش فشار میداد و سرمو سمت خودش کم میکرد از لای دندوناش غرید: خفه شووو.. خفه شو هر*زههه.‌.. این بچه معلوم نیست تخم کدوم سگ پدریه..


میخوای نسبتش بدی به منننن؟؟ نگفتم دست از پا خطا کنی نعشتو میندازم زمیننننن؟؟ نگفتم با همین دستام میکشمتتتتت؟؟

همینجور که موهامو میکشید،خوابوندم رو تخت و خیمه زد روم. دستشو از رو موهام برداشت و حلقه کرد دور گردنم و شروع کرد فشار دادن.

به خرخر افتاده بودم.‌ هوایی نبود که نفس یکشم.... داشت میکشت. هم من و هم این بجه رو.

شایدم همین بهترین راه بود که حامد یبار منصرفم کرده بود.

بی مقاومت چشمامو بستم و خودمو بهش سپردم...


تو مطب پلاگ میکنه تو ک*ون مریضش که اسلیوشه....❌❌❌🔥

شروع کردم دراوردن لباسام.با پایین تنه لختو موهای #زائد لعنتی که هنوز رو شرمگاهم دهن کجی میکرد.اونم تو مطب شیکش.
_کرم رو بذار رو میز و #حالتی که گفتم #وایسا،خم شده سمت میزو کف دستا رو میزو پاهات باز. بالاتنه ات #بچسبون به میز و به کمرت قوس بده

با دستش کشید بین #پامو پشتم و پشتمو لمس کردوازهمون لای پام #دستشو کشید تارو شرمگاهم.

_دریاچه راه انداختی که...

با حرفش با #خجالت یکمی خودمو جمع کردم که #ضربه ایی بین پام زدو گفت: باز کن...

با لمس #انگشتش دقیق رو پشتمو لمس کرد وکرمی که داشت بهم میزدتنم به لرزافتادو #شرمگاهم داغتر. انگشت میکرد پشتمو با کرم داشت خوب داخلشو چرب میکرد. #بغض کرده از وضعیتم بودم که یه چیز گرد و #سردی رو پشتم حس کردم و همزمان شروع کرد حرف زدن...

اونچیز #فلزی رو میمالید به پشتمو کم کم فشارش میداد. با دست دیگش شروع کردبا شرمگاهم ور رفتن و همزمان اون #گوی رو فشار دادن...

_سعی کن شل کنی خودتو..صدات در نیاد تا منشی نفهمه
به پاهاش اشاره کرد و گفت: #دمر شو رو پام...
دمر رو پاش خوابیدم که با دو تا #دستاش لای با*سنمو باز کردو...
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8
مرد #سادیسمی زن رو مجبور میکنه دنده ی ماشینو بکنه تو خودش😳💦🔥


#جانان‌جان350



_تو اون پارتی وقتی همه چیز ریخت بهم سردرگم شده بودم ترسیده بودم. هرکس یه سمت فرار میکرد.

نفهمیدم چی شد که یهو تو دست یه عده اسیر شدم.

من اولش فکر میکردم از آدمای خودتن. ولی بعد فهمیدم انگار دشمت بودن. حافظه ام رو از دست داده بودم و چیزی یادم نمیومد از گذشته.

کم کم یادم اومد. اولش بخش هایی یادم اومده بود که فکرمو سمت این برد که آدرین آدم خوبیه ولی...

با دستش بازومو محکم فشار داد و از لای دندوناش غرید: اسم اون حروم زا*ده رو نیار...

بغضم شکست. اشکم راه گرفت رو صورتم و گفتم: خیلی عذاب کشیدم... خواستم فرار کنم نذاشت. نمیدونم چه بلایی سرم آورد که نمیتونستم حتی تکون بخورم

فشار دستش رو بازوم بیشتر شد. مطمئن بودم اگه همین الان اینجا جلوش بود خرخره اش رو میجویید.

سعید هم کم اذیتم نکرده بود ولی تو اوج دردی که بهم میداد، امن بود و درمان...

_دائم تو خماری بودم. تو خواب و بیداری... بعد فهمیدم تو بدنم چیزی جاساز میکرده...

_به بدترین شکل ممکن تیکه پاره اش میکنم

_سعید...

خیره چشماشو نگاه کردم و ادامه دادم: میخوام یه چیز بگم. میدونم به حد مرگ شاید به جنون برسی ولی صبر کن... بذار تا تهش بگم

_بگو

از صورت قرمز شده اش، رگ گردن ورم کرده اش.. از چشمای به خون نشسته اش معلوم بود به شدت داره خودشو نگه میداره.

_آخرین باری که با تو سک*س داشتم توی من خالی کرده بودی خودتو. وقتی پیش آدرین بودم نمیدونم اونم به من تع...

_نگو..

داشن به جنون میرسید ولی باید میگفتم.‌ دستمو گذاشتم رو سر سینه اش، نگاهمو آوردم پایین و گفتم: من حامله ام.‌ یبارم یادم نیست اون به من تعرض کرده باشه. ولی نمیدونمم که... این بچه..


#جانان‌جان349


منو گذاشت رو تخت و خودشم اومد کنارم که خودمو بیشتر چسبوندم بهش و گوله شدم تو بغلش.

_چته توله؟! هیچوقت اینجوری نبودی!!

_بغلم میکنی؟ محکم... خیلی محکم... میخوام رازمو بهت بگم

_راز؟؟! چه رازی؟ درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ داری عصبانیم میکنی شیدا...

_فقط بغلم کن. محکم بغلم کن تا جرعت کنم به گفتن. میخوام اگه عصبانی هم شدی از تو به خودت پناه بیارم.

_حرف بزن

بغلم کرد و دستاشو محکم دورم پیچید. رو سر سینه ی مردونه اش رو بوسیدم و نفس عمیقی کشیدم.

مطمئن بودم این بچه ی تو بطنم از سعیده... از سعیده که اینقدر کشش داشتم بهش. درست از وقتی که باردار شده بودم اینقدر جذبش شده بودم...

_بذار تا آخرش بگم، بعد تصمیم بگیر. از دوییدن و فرار کردن خسته شدم. دیگه نمیخوام فرار کنم.

میخوام سر جام وایستم. اگه زدیمم نمیخوام دستامو سپر کنم. فقط تا آخرش گوش بده باشه؟؟

دستش چنگ شد لای موهام و محکم در حالیکه میکشید از لای دندوناش غرید: چه گهی خوردی تو؟ چه گهی خوردی که اینجوری داری حرف میزنی تخم سگ؟

چکار کردی که الان اینجوری داری به در مظلومیت میزنی؟ چکار کردی؟؟؟

نه آخی گفتم نه مقاومتی برای اینکه نزنتم... واقعا انگار سِر شده بودم.

_فقط یبار.. فقط یبار بذار تا تهش بگم بعد هرکاری خواستی بکن

از فشار رو موهام کم کرد ولی همچنان از خشم سینه اش به شدت بالا پایین میشد و نفساش کوره ی آتیش بود...

_بگو... حرفتو بزن، بدون یه واو جا انداختن

و من شروع کردم ....


#جانان‌جان348



هرچی کلنجار برم بخوابم نشد که نشد. هی قلت زدم. نشستم، راه رفتم، دراز کشیدم ... ولی نشد که نشد.

رفتم سمت در. درو باز کردم و آروم از اتاق رفتم بیرون.

همه جا تاریک بود. و سکوت مطلق. اصلا عجیب بود که خدمتکاری نداشت.

دلم میخواست برم پیشش. نمیدونم چرا کلافه بودم. چرا دائم میخواستم کنارم باشه و کنارش باشم!

نمیدونستم اتاقش کجاست و باید کدوم طرف برم.
داشتم تو اون تاریکی میگشتم که صدایی درست از پشت گوشم زمزمه وار اومد...

_چیزی میخوای؟ نکنه باز گرسنته؟

با صداش تا خواستم جیغ بکشم و برم جلو دست دور کمرم و دهنم گرفت و من و تو بغلش نگه داشت.

_هیششش.. آروم موش کوچولو.. آروم...

از ترس داشتم قبض روح میشدم از ترس. تقلا کردم حرف بزنم که گفت: جیغ نزن آروم

دستشو از جلو دهنم برداشت و دوباره گفت: جلو نرو مجسمه اس میافتی

تازه تو اون تاریکی جلومو دیدم که یه مجسمه ی بزرگ شیر بود. پس واسه همین نگهم داشته بود.

با لحن و صدای عصبانی و توبیخ گرانه گفت: چرا اومدی بیرون؟ چرا نخوابیدی تو تاریکی داری راه میری؟ عقل تو کله ات نیست توله سگ؟


_دلم میخواست پیشت باشم

با حرفم انگار یهو آب رو آتیش ریختم. خم شد دست زیر زانو و کمرم گرفت و یکباره بلندم کرد.‌...

_بیا بریم ببینم چی میگی تو...

میخواستم بهش بگم، الان بهترین فرصت بود. بهترین زمان....


لخت چهار دست و پا درحالیکه دو طرف کو*نمو با دستام باز کرده بودم رو تخت بودم که اومد تو اتاق.خم شد کنار سرم و زیر گوشم گفت: میدونی ک*س و ک*و نت باز شده و آماده برای تنبیه؟

_ب...بله...

دستشو گذاشت لای چاک کو*نم و آروم کشید تا روی سوراخ کو*نم و همینجور زمزمه وار گفت: و میدونی این کوچولو باید درد بکشه؟ چون تو دختر خوبی نبودی...

_بب..خشید...

انگشت فا*کش رو آروم با درد و تحقیر وار ... یواش یواش فرو کرد داخل و همینجور باز زمزمه وار گفت: تویه احمق از قوانین سر پیچی کردی. و باید اینجوری عین یه حیوون باهات رفتار کردو انگشتت کرد. نظرت چیه؟
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8
https://t.me/+0ns7JuHE2LNhMmE8

Показано 20 последних публикаций.