💎به مقام مکاشفه رسیده اى ؟ 💎
🏘یک آقا{ سید مهدى کشفى} بود پسر آقا {سید ریحان اللّه کشفى} نوه آقا {سید جعفر کشفى } که از بروجرد بودند و پدرش در تهران بزرگ شد و (خود او در قم ) در کوچه ما منزل داشت :
📚 این آقا سید مهدى با دایى زاده آقا طالقانى به نام آقا سید محى الدین پیش بنده مکاسب مى خواندند.
📌این آقا سید مهدى (در این ) اواخر متخصصین و مخصوصین آقا میرزا جواد آقا شد.
📖به درس او خیلى علاقه مند بود و سلام و علیک زیاد داشتند و به او اخلاص و مودت زیاد داشت .
✍ایشان نقل کرد و گفت :
🌑یک شب توى خانه خودم توى اطاق خوابیده بودم ، دیدم که صداى محرق القلبى از حیاط مى آید.
✨ از بس محرق القلب (و سوزناک ) بود، هراسان از خواب برخاستم که چه خبر است ؟
📜 رفتم در را باز کردم ، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکى است ، یک کاروانسراى بزرگى است و دور تا دورش حجره مى باشد. و صدا از یک حجره مى آید. دویدم پشت حجره ، هر کار کردم در باز نشد از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است ،
🔰 دیدم یکى از رفقاى ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان سنگ آسیا روى او چیده اند و یک شخصى بد هیبت از آن بالاى حلقوم دهان او عملیاتى مى کند و او از زیر دارد صدا مى زند. ناراحت شدم ، هر چه کردم در باز نشد.
⁉️هر چه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما اینطور مى کنى ؟ اصلا نگفت تو کى هستى ؟
⚜ این قدر ایستادم که خسته شدم . برگشتم آمدم توى رختخواب ، ولى خواب از سرم به کلى پرید. نشستم تا صبح شد. رفتم در خانه میرزا جواد آقا و در زدم ، به میرزا جواد آقا گفتم :
♨️من همچون چیزى دیدم گفت :ها! شما مقامى پیدا کرده اید. این مکاشفه است ! آن شخص در آن ساعت نزع روح مى شد.
🗓من تاریخ برداشتم ، بعد کاغذ آمد که آن رفیق در همان ساعت فوت کرده است !
https://t.me/+OwaoE1zvvG5jMDI0
🏷 آیت اللّه اراکى فرمودند: …
🏘یک آقا{ سید مهدى کشفى} بود پسر آقا {سید ریحان اللّه کشفى} نوه آقا {سید جعفر کشفى } که از بروجرد بودند و پدرش در تهران بزرگ شد و (خود او در قم ) در کوچه ما منزل داشت :
📚 این آقا سید مهدى با دایى زاده آقا طالقانى به نام آقا سید محى الدین پیش بنده مکاسب مى خواندند.
📌این آقا سید مهدى (در این ) اواخر متخصصین و مخصوصین آقا میرزا جواد آقا شد.
📖به درس او خیلى علاقه مند بود و سلام و علیک زیاد داشتند و به او اخلاص و مودت زیاد داشت .
✍ایشان نقل کرد و گفت :
🌑یک شب توى خانه خودم توى اطاق خوابیده بودم ، دیدم که صداى محرق القلبى از حیاط مى آید.
✨ از بس محرق القلب (و سوزناک ) بود، هراسان از خواب برخاستم که چه خبر است ؟
📜 رفتم در را باز کردم ، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکى است ، یک کاروانسراى بزرگى است و دور تا دورش حجره مى باشد. و صدا از یک حجره مى آید. دویدم پشت حجره ، هر کار کردم در باز نشد از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است ،
🔰 دیدم یکى از رفقاى ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان سنگ آسیا روى او چیده اند و یک شخصى بد هیبت از آن بالاى حلقوم دهان او عملیاتى مى کند و او از زیر دارد صدا مى زند. ناراحت شدم ، هر چه کردم در باز نشد.
⁉️هر چه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما اینطور مى کنى ؟ اصلا نگفت تو کى هستى ؟
⚜ این قدر ایستادم که خسته شدم . برگشتم آمدم توى رختخواب ، ولى خواب از سرم به کلى پرید. نشستم تا صبح شد. رفتم در خانه میرزا جواد آقا و در زدم ، به میرزا جواد آقا گفتم :
♨️من همچون چیزى دیدم گفت :ها! شما مقامى پیدا کرده اید. این مکاشفه است ! آن شخص در آن ساعت نزع روح مى شد.
🗓من تاریخ برداشتم ، بعد کاغذ آمد که آن رفیق در همان ساعت فوت کرده است !
https://t.me/+OwaoE1zvvG5jMDI0