Репост из: 🪴گسترده نهال🪴
.
بیست کیلو اضافه وزن این دختره با شام و ناهار نخوردن کم نمیشه حاج خانم !
پیرزن چشم و ابرو آمد.
-نگو اینجوری مادر. میشنوه ..به خدا از صبح تا شب داره هویج گاز میزنه. اینم بشنوه همونم نمیخوره .
کوروش هیستریک به کتش چنگ کشید.
-دردسره دیگه دردسر . میخواد بمیره بیفته رو دست من.
زن از بازویش چسبید.
-بیا برو یه نظر ببین زنت و قبل رفتن. بعد یه ماه اومدی. شب هم که پیشش نخوابیدی. الانم آفتاب نزده شال و کلاه کردی کجا بری؟ خدا رو خوش نمیاد.
کوروش به قهقهه خندید.
-بغلش بخوابم؟ حتما فردا نسخه میپیچی یکی هم بکارم تو شکمش. جز بدبخت کردن پسرت کار دیگه هم بلدی حاج خانم؟ این زیر دریایی رو کردی تو پاچه ی من بس نبود؟
کتایون خنده کنان از راه رسید.
-مامان خبر نداره قراره واسش عروس باربی بیاری !
کوروش چشم غره رفت.
-ببند دهنت و کتی!
پیرزن نگران جلو آمد.
-خدا مرگم بده ...چی میگه این دختر ؟ عروس تازه چیه؟
-هیچی نیست مامان. الکی حرص نخور. میخوای باز فشارت بره بالا ؟
کوروش جواب نداده دستگیره ی در پایین کشیده شد. دخترک زار و نزار و رنگ پریده بود. لاغرتر از قبل هم به نظر میرسید.
-میشه سر راه من و تا دو تا خیابون پایین تر ببری کوروش جان؟
-کجا به سلامتی؟
جوری وانمود میکرد که انگار هیچ چیز نشنیده است اما چشمان اشکی اش چیز دیگری را نشان میداد.
-میخوام برم باشگاه ثبت نام کنم. یه مربی جدید اومده...
صدای پق خنده ی کتایون حرفش را نصفه و نیمه گذاشت.
-ماشین داداش من تورو نمیکشه ! بذار داداشم بره واسه تو نیسان میگیرم بری !
حرف کتایون برایش اهمیتی نداشت. خنده ی کوروش دیوانه اش کرده بود وقتی چرخید و خطاب به مادرش سری تکان داد.
-عزیز به این دختره پول پول نمیدی به اسم باشگاه بره برینه تو پول ها! بشینه همین هویجش و بخوره...
گفت و هنوز به در نرسیده دخترک دل شکسته صدایش را بالا گرفت.
-اگه میخوای بری با اون دختره من و طلاق بده !
کوروش به طرفش چرخید . ابتدا بهت زده بود اما کم کم گوشه ی لبهایش به طرفین کشیده شد.
-من خرجت و ندم که از گشنگی میمیری!
-به تو ربطی نداره خوش غیرت!
دستان کوروش مشت شد . مخالفت میکرد حماقت کرده بود. خطاب به مادرش سری تکان داد.
-برمیگردم این دختره رو تو خونه نبینم حاج خانم. بفرست ور دل ننه ش سند طلاقش و میفرستم همونجا!
****
-مهمون داریم حاج خانم!؟
بعد از سه سال صدای مادرش پر از شور و خنده بود.
-ای وای خاک بر سرم. یالله بگو مادر. زن نامحرم اینجاست.
کفش هایش را کند و در اتاق را باز کرد اما داخل نرفته کتایون با چشمان اشکی بر سر راهش ظاهر شد.
-داداش نیا تو...
با ابروهای بالا داده نگاهی به کتایون انداخت.
-گریه کردی؟ این چه وضعیه؟ کیه مهمون عزیز؟
کتایون جواب نداده صدای آشنایی او را به اعماق خاطره ها پرتاب میکرد. صدای زنی که یک فرشته بود و بعد از رفتنش به خاک سیاه نشسته بود.
-مزاحم آقا کوروش نمیشم حاج خانم.
بی اختیار اسم دخترک را زمزمه کرد.
-یغما؟
بعد به کتایون نگاهی انداخت و تکرار کرد.
-یغماست؟ مهمون عزیز...
لازم به جواب دادن کتایون نبود. ثانیه ای بعد زنی لاغراندام و کشیده در لباس هایی شیک و به روز با آن موهای رنگ شده در برابرش طنازی میکرد.
-سلام!
نه خبری از خجالت بود . نه تته پته هایی که بارها یغما را با آن مسخره کرده بود. اصلا انگار آن دخترک تپل رنگ و رو پریده رفته و این پری آسمانی به جایش برگشته بود.
-تو ...اینجا...
دخترک تابی به گردن داد. بوی یک عطر آشنا با مشام کوروش درمانده خاطره بازی میکرد. بعد از رفتن این زن یک آب خوش از گلویش پایین نرفته بود.
-حالتون خوبه کوروش خان؟ خانومتون خوبه؟
عجب این زن بلد بود از کدام نقطه داغش کند. نمیتوانست باور کند از این که ترگل کثافت پنج ماه بعد از آن که کوروش دخترک را طلاق داد با بالا کشیدن چند تکه ملک و زمین داغش گذاشته بود، خبر نداشته باشد.
-ای بابا...ببخشید فضولی کردم...ناراحت شدید؟
-اینجا ...اینجا چیکار میکنی یغما...من سه سال دنبالت ...
به جای یغما کتایون جواب داد.
-زنت کارت عروسیش و آورده برامون داداش! داره ازدواج میکنه...
پارت بعدی اینجاست👇👇👇
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
#پارتواقعیرمانکپیممنوع👆
بیست کیلو اضافه وزن این دختره با شام و ناهار نخوردن کم نمیشه حاج خانم !
پیرزن چشم و ابرو آمد.
-نگو اینجوری مادر. میشنوه ..به خدا از صبح تا شب داره هویج گاز میزنه. اینم بشنوه همونم نمیخوره .
کوروش هیستریک به کتش چنگ کشید.
-دردسره دیگه دردسر . میخواد بمیره بیفته رو دست من.
زن از بازویش چسبید.
-بیا برو یه نظر ببین زنت و قبل رفتن. بعد یه ماه اومدی. شب هم که پیشش نخوابیدی. الانم آفتاب نزده شال و کلاه کردی کجا بری؟ خدا رو خوش نمیاد.
کوروش به قهقهه خندید.
-بغلش بخوابم؟ حتما فردا نسخه میپیچی یکی هم بکارم تو شکمش. جز بدبخت کردن پسرت کار دیگه هم بلدی حاج خانم؟ این زیر دریایی رو کردی تو پاچه ی من بس نبود؟
کتایون خنده کنان از راه رسید.
-مامان خبر نداره قراره واسش عروس باربی بیاری !
کوروش چشم غره رفت.
-ببند دهنت و کتی!
پیرزن نگران جلو آمد.
-خدا مرگم بده ...چی میگه این دختر ؟ عروس تازه چیه؟
-هیچی نیست مامان. الکی حرص نخور. میخوای باز فشارت بره بالا ؟
کوروش جواب نداده دستگیره ی در پایین کشیده شد. دخترک زار و نزار و رنگ پریده بود. لاغرتر از قبل هم به نظر میرسید.
-میشه سر راه من و تا دو تا خیابون پایین تر ببری کوروش جان؟
-کجا به سلامتی؟
جوری وانمود میکرد که انگار هیچ چیز نشنیده است اما چشمان اشکی اش چیز دیگری را نشان میداد.
-میخوام برم باشگاه ثبت نام کنم. یه مربی جدید اومده...
صدای پق خنده ی کتایون حرفش را نصفه و نیمه گذاشت.
-ماشین داداش من تورو نمیکشه ! بذار داداشم بره واسه تو نیسان میگیرم بری !
حرف کتایون برایش اهمیتی نداشت. خنده ی کوروش دیوانه اش کرده بود وقتی چرخید و خطاب به مادرش سری تکان داد.
-عزیز به این دختره پول پول نمیدی به اسم باشگاه بره برینه تو پول ها! بشینه همین هویجش و بخوره...
گفت و هنوز به در نرسیده دخترک دل شکسته صدایش را بالا گرفت.
-اگه میخوای بری با اون دختره من و طلاق بده !
کوروش به طرفش چرخید . ابتدا بهت زده بود اما کم کم گوشه ی لبهایش به طرفین کشیده شد.
-من خرجت و ندم که از گشنگی میمیری!
-به تو ربطی نداره خوش غیرت!
دستان کوروش مشت شد . مخالفت میکرد حماقت کرده بود. خطاب به مادرش سری تکان داد.
-برمیگردم این دختره رو تو خونه نبینم حاج خانم. بفرست ور دل ننه ش سند طلاقش و میفرستم همونجا!
****
-مهمون داریم حاج خانم!؟
بعد از سه سال صدای مادرش پر از شور و خنده بود.
-ای وای خاک بر سرم. یالله بگو مادر. زن نامحرم اینجاست.
کفش هایش را کند و در اتاق را باز کرد اما داخل نرفته کتایون با چشمان اشکی بر سر راهش ظاهر شد.
-داداش نیا تو...
با ابروهای بالا داده نگاهی به کتایون انداخت.
-گریه کردی؟ این چه وضعیه؟ کیه مهمون عزیز؟
کتایون جواب نداده صدای آشنایی او را به اعماق خاطره ها پرتاب میکرد. صدای زنی که یک فرشته بود و بعد از رفتنش به خاک سیاه نشسته بود.
-مزاحم آقا کوروش نمیشم حاج خانم.
بی اختیار اسم دخترک را زمزمه کرد.
-یغما؟
بعد به کتایون نگاهی انداخت و تکرار کرد.
-یغماست؟ مهمون عزیز...
لازم به جواب دادن کتایون نبود. ثانیه ای بعد زنی لاغراندام و کشیده در لباس هایی شیک و به روز با آن موهای رنگ شده در برابرش طنازی میکرد.
-سلام!
نه خبری از خجالت بود . نه تته پته هایی که بارها یغما را با آن مسخره کرده بود. اصلا انگار آن دخترک تپل رنگ و رو پریده رفته و این پری آسمانی به جایش برگشته بود.
-تو ...اینجا...
دخترک تابی به گردن داد. بوی یک عطر آشنا با مشام کوروش درمانده خاطره بازی میکرد. بعد از رفتن این زن یک آب خوش از گلویش پایین نرفته بود.
-حالتون خوبه کوروش خان؟ خانومتون خوبه؟
عجب این زن بلد بود از کدام نقطه داغش کند. نمیتوانست باور کند از این که ترگل کثافت پنج ماه بعد از آن که کوروش دخترک را طلاق داد با بالا کشیدن چند تکه ملک و زمین داغش گذاشته بود، خبر نداشته باشد.
-ای بابا...ببخشید فضولی کردم...ناراحت شدید؟
-اینجا ...اینجا چیکار میکنی یغما...من سه سال دنبالت ...
به جای یغما کتایون جواب داد.
-زنت کارت عروسیش و آورده برامون داداش! داره ازدواج میکنه...
پارت بعدی اینجاست👇👇👇
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
https://t.me/+dMLVhcbmGVswODFk
#پارتواقعیرمانکپیممنوع👆