° ایوای جاوید °
#پارت342
- سلام حیا جان... داداشم بود دم در؟
به جیران که این سوال را پرسیده بود نگاه کرد.
لبخند شرمگینی زد و گفت:
- سلام جیران خانوم. بله جاوید خان بودن.
جیران هول لبخندی به روی ایوا پاشید و سرسری گفت:
- برو عزیزم داخل لباساتو عوض کن. من برم این بچه رو ببینم. ستاره سهیله! یه فرصت واسه دیدنش گیر میاد رو هم باید تو هوا بقاپیم.
ایوا با لبخند دور شد و جیران بلند خواهرش را صدا زد:
- جانان بیا جاوید دم دره!
ایوا همانطور که سمت سالن میرفت دلش مالش رفت از این همه محبوبیت جاوید بین خانواده، علی الخصوص خواهر هایش.
یک لحظه از سرش گذشت، دختر عموهایش حالا، خواهر شوهرهایش محسوب میشدند!
و دوباره صورتش گلگون شد از فکر به نسبتش با جاوید...
جاوید بر خلاف اصرارهای زیاد جانان و جیران، وارد مهمانی نشد و منتظر ماند تا پیمان را با خودش ببرد.
بی خود و بی جهت روی دخترک حساس بود!
شاید هم دخترک زیادی خوشگل و ظریف و نازدار بود...
جیران تنها به شرطی اجازهی رفتن جاوید را صادر کرد که آخر شب، بعد از مهمانی سری به آنها بزند و کمی کنارشان بنشیند.
* * * * *
پادینا سوت بلند بالایی با دیدن ایوا در آن لباس کشید.
- بابا بنازم... دستخوش! چه دافی بودی رو نمیکردیا...
لبخند شیطنت باری زد و با خباثت اضافه کرد:
- همین ریختی هم پیش داییم میری شب؟
چشم ایوا تا آخرین درجه گشاد شد.
نفسش بند آمد.
کسی از عقد میان ایوا و جاوید خبر نداشت.
به خواست جاوید، کسی هم قرار نبود فعلا خبردار شود.
با من و من گفت:
- من اصلا... جاوید خان... رو نمیبینم.... اتاق....
میخواست بگوید " اتاق هامون جداس! " و به موقع جلوی زبانش را گرفت تا آن حرف مزخرف را به زبان نیاورد!
- من همهش تو اتاقمم.
پادینا غش غش خندید.
- بدبخت نمون تو اتاقت. بیا بیرون یکم داییمو دید بزن. یعنی چی با یه همچین هلویی همخونهای میری تو اتاقت؟
پادینا، قطعا در غیرقابل پیشبینی بودن به داییاش کشیده بود.
پی در پی نفس ایوا را بند میآورد!
سرش را پایین انداخت و ترجیح داد حرف دیگری نزند.
پادینا دستش را سمت سالن کشید.
- بیا بریم امشب قراره کلی بهمون خوش بگذره. مامان و خاله هم میرن آخر شب میان. قرارکلی فسخ و فجور کنیم! چشم مامانت روشن باشه جلو جلو حیا جون...
ایوا لبش را بین دندان گرفت و در دلش خندید.
در اصل، جاوید را باید چشم روشنی میدادند!
- بریم دوستام هم اومدن. بهم دیگه معرفیتون کنم.
امشب قرار بود بعد از مدت ها، خوشگذرانی مجاز داشته باشد.
مهمانی، جشن و رقص و خوشگذرانی با آدم ها و جو مورد تایید جاوید خانش...
بچه ها... من چون میدونم پارتها آینده چی میشه، از الان دارم بهتون میگم آب قندهاتونو آماده کنید چون پارت های بعدی که پارسال توی ویآیپی آپ شده واقعا... واقعاااااا.... خیلی خفن و هیجان انگیزههه😭😭😭😭😭😭
ایوا و جاویییید یه کاراییی میکنن که.....😭
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19271
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥
#پارت342
- سلام حیا جان... داداشم بود دم در؟
به جیران که این سوال را پرسیده بود نگاه کرد.
لبخند شرمگینی زد و گفت:
- سلام جیران خانوم. بله جاوید خان بودن.
جیران هول لبخندی به روی ایوا پاشید و سرسری گفت:
- برو عزیزم داخل لباساتو عوض کن. من برم این بچه رو ببینم. ستاره سهیله! یه فرصت واسه دیدنش گیر میاد رو هم باید تو هوا بقاپیم.
ایوا با لبخند دور شد و جیران بلند خواهرش را صدا زد:
- جانان بیا جاوید دم دره!
ایوا همانطور که سمت سالن میرفت دلش مالش رفت از این همه محبوبیت جاوید بین خانواده، علی الخصوص خواهر هایش.
یک لحظه از سرش گذشت، دختر عموهایش حالا، خواهر شوهرهایش محسوب میشدند!
و دوباره صورتش گلگون شد از فکر به نسبتش با جاوید...
جاوید بر خلاف اصرارهای زیاد جانان و جیران، وارد مهمانی نشد و منتظر ماند تا پیمان را با خودش ببرد.
بی خود و بی جهت روی دخترک حساس بود!
شاید هم دخترک زیادی خوشگل و ظریف و نازدار بود...
جیران تنها به شرطی اجازهی رفتن جاوید را صادر کرد که آخر شب، بعد از مهمانی سری به آنها بزند و کمی کنارشان بنشیند.
* * * * *
پادینا سوت بلند بالایی با دیدن ایوا در آن لباس کشید.
- بابا بنازم... دستخوش! چه دافی بودی رو نمیکردیا...
لبخند شیطنت باری زد و با خباثت اضافه کرد:
- همین ریختی هم پیش داییم میری شب؟
چشم ایوا تا آخرین درجه گشاد شد.
نفسش بند آمد.
کسی از عقد میان ایوا و جاوید خبر نداشت.
به خواست جاوید، کسی هم قرار نبود فعلا خبردار شود.
با من و من گفت:
- من اصلا... جاوید خان... رو نمیبینم.... اتاق....
میخواست بگوید " اتاق هامون جداس! " و به موقع جلوی زبانش را گرفت تا آن حرف مزخرف را به زبان نیاورد!
- من همهش تو اتاقمم.
پادینا غش غش خندید.
- بدبخت نمون تو اتاقت. بیا بیرون یکم داییمو دید بزن. یعنی چی با یه همچین هلویی همخونهای میری تو اتاقت؟
پادینا، قطعا در غیرقابل پیشبینی بودن به داییاش کشیده بود.
پی در پی نفس ایوا را بند میآورد!
سرش را پایین انداخت و ترجیح داد حرف دیگری نزند.
پادینا دستش را سمت سالن کشید.
- بیا بریم امشب قراره کلی بهمون خوش بگذره. مامان و خاله هم میرن آخر شب میان. قرارکلی فسخ و فجور کنیم! چشم مامانت روشن باشه جلو جلو حیا جون...
ایوا لبش را بین دندان گرفت و در دلش خندید.
در اصل، جاوید را باید چشم روشنی میدادند!
- بریم دوستام هم اومدن. بهم دیگه معرفیتون کنم.
امشب قرار بود بعد از مدت ها، خوشگذرانی مجاز داشته باشد.
مهمانی، جشن و رقص و خوشگذرانی با آدم ها و جو مورد تایید جاوید خانش...
بچه ها... من چون میدونم پارتها آینده چی میشه، از الان دارم بهتون میگم آب قندهاتونو آماده کنید چون پارت های بعدی که پارسال توی ویآیپی آپ شده واقعا... واقعاااااا.... خیلی خفن و هیجان انگیزههه😭😭😭😭😭😭
ایوا و جاویییید یه کاراییی میکنن که.....😭
پارت های دو سال آینده رو همین الان بخونید👇
https://t.me/c/1962736477/19271
از 40 هزارتومان تخفیف ویژهمون هم جا نمونید🔥🔥🔥