Репост из: 🪴گسترده نهال🪴
- سینه های آنیا از همه خوشگل تره! هم سفید و سربالاست، هم سایزش بزرگه!
خجالت زده دست روی بلندگوی موبایل گذاشتم.
- دخترا زشته خب!
اونا قهقهه زدم و صدای عصبی جاوید از پشت تلفن به گوشم رسید.
- جلوی اینا لخت میگردی که همچین زر میزنن؟
شنیده بود!
با خجالت لب گزیدمو به سختی جواب دادم.
- ن...نه بخدا چه لخت گشتنی! حموم بودم دیدنم، خب اصلا دختریم همه، چه اشکالی داره؟
صدای نفس عصبیش و شنیدم.
- گفتم خوابگاه نمون توله سگ مگهگوش میدی! میام دنبالت آنیا، تا ده دقیقه دیگه آماده باش.
قطع کرد و من با تعجب به موبایل خیره شدم.
- دیوونه شده رسما!
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
با بغض داخل ماشین نشستم.
- چه لزومی داشت من و ببری خونهی خودت؟
برگشت و عصبی نگام کرد.
- میخواستی اجازه بدم توی اون ج.ندهخونه بمونی؟
چشمام درشت شد.
- دوستیم ما، فقط داشتیم شوخی میکردیم جاوید! اینهمه حساسیت درسته از نظر خودت؟
پوزخند زد و ماشین را تا بالای کوچه برد.
تاریک ترین و پستو ترین قسمتِ کوچه ماشین را متوقف کرد.
- نیست؟ چیزی که من از نامزد ندیدم، دوستاش ببینن و کیفش و ببرن؟!
بیشتر تعجب کردم و او دست روی بازویم گذاشت و سمت خودش هدایتم کرد.
- ببینم...
با خجالت در چشمهایش خیره ماندم. داخل تاریک بود، اما میتوانستم برق چشمهایش را ببینم و گرمای نفسهایش را حس کنم.
- جاوید دیوونه شدی؟ باید برگردم خوابگاه تا چند دقیقه دیگه وگرنه... آی نکن!
گرمای دستش و روی سینهام حس کردم و گردنم را به نرمی بوسید.
- دیگه نمیری خوابگاه کوچولو، پیش خودم بیشتر خوش میگذره.
هیجان و استرس به جانم افتاد و با ترس زمزمه کردم.
- ن.. نمیخوام.
اینبار بوسهاش روی لالهی گوشم نشست.
- محرم شدیم، بهونهای نداری...
دکمهی اول مانتو را باز کرد و...🥹❌
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
نامزد پسره تو خوابگاه دانشگاه میمونه و پسره هم برای کشوندش پیش خودش، دنبال بهونه استکه با شنیدن حرفای هم اتاقی های دختره، بدجوری هوس دلبرش و میکنه و...🔞🥹😂😂
خجالت زده دست روی بلندگوی موبایل گذاشتم.
- دخترا زشته خب!
اونا قهقهه زدم و صدای عصبی جاوید از پشت تلفن به گوشم رسید.
- جلوی اینا لخت میگردی که همچین زر میزنن؟
شنیده بود!
با خجالت لب گزیدمو به سختی جواب دادم.
- ن...نه بخدا چه لخت گشتنی! حموم بودم دیدنم، خب اصلا دختریم همه، چه اشکالی داره؟
صدای نفس عصبیش و شنیدم.
- گفتم خوابگاه نمون توله سگ مگهگوش میدی! میام دنبالت آنیا، تا ده دقیقه دیگه آماده باش.
قطع کرد و من با تعجب به موبایل خیره شدم.
- دیوونه شده رسما!
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
با بغض داخل ماشین نشستم.
- چه لزومی داشت من و ببری خونهی خودت؟
برگشت و عصبی نگام کرد.
- میخواستی اجازه بدم توی اون ج.ندهخونه بمونی؟
چشمام درشت شد.
- دوستیم ما، فقط داشتیم شوخی میکردیم جاوید! اینهمه حساسیت درسته از نظر خودت؟
پوزخند زد و ماشین را تا بالای کوچه برد.
تاریک ترین و پستو ترین قسمتِ کوچه ماشین را متوقف کرد.
- نیست؟ چیزی که من از نامزد ندیدم، دوستاش ببینن و کیفش و ببرن؟!
بیشتر تعجب کردم و او دست روی بازویم گذاشت و سمت خودش هدایتم کرد.
- ببینم...
با خجالت در چشمهایش خیره ماندم. داخل تاریک بود، اما میتوانستم برق چشمهایش را ببینم و گرمای نفسهایش را حس کنم.
- جاوید دیوونه شدی؟ باید برگردم خوابگاه تا چند دقیقه دیگه وگرنه... آی نکن!
گرمای دستش و روی سینهام حس کردم و گردنم را به نرمی بوسید.
- دیگه نمیری خوابگاه کوچولو، پیش خودم بیشتر خوش میگذره.
هیجان و استرس به جانم افتاد و با ترس زمزمه کردم.
- ن.. نمیخوام.
اینبار بوسهاش روی لالهی گوشم نشست.
- محرم شدیم، بهونهای نداری...
دکمهی اول مانتو را باز کرد و...🥹❌
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
https://t.me/+PT-c4JBtfmViYjY0
نامزد پسره تو خوابگاه دانشگاه میمونه و پسره هم برای کشوندش پیش خودش، دنبال بهونه استکه با شنیدن حرفای هم اتاقی های دختره، بدجوری هوس دلبرش و میکنه و...🔞🥹😂😂