#part674 مــــــ💄ــــــاتیک
مثل دیوانه ها حرف میزد
قطرهی اشکی از چشمش روی کاور چرم چکید
صدایش لرزید
_ اینبار شاید باید بذارنم تو قبر تا احساس آرامش کنم
قطرات اشک شدت گرفت
زانوهای بی جانش به لرزش افتاد و نتوانست وزن بدنش را تحمل کند
روی زمین ، کنار تخت زانو زد و بغضش مردانه منفجر شد
صدای هق هق هایش دل سنگ را هم آب میکرد
_ هیچ وقت ... هیچ وقت نبخشم لادن
منم خودمو نمیبخشم
به خدات بگو ، شکایتمو ببر پیش همونی که الان کنارشی
سرش را به کاور چسباند و مردانه هق زد
انگار هر لحظه بیشتر عقلش را از دست میداد
باید برمیگشت به ان خانه؟
خانه ای که لادن صبح روز قبل گردگیری اش کرده و غذا در آشپزخانه اش پخته بود؟
برمیگشت و وانمود میکرد هرگز همخانهی کوچکی نداشته؟
در باز شد و او بلندتر زار زد
صدایی قلدر و مردانه از پشت سر بلند شد
_ هوی اخوی
نسبتت با آبجی خدابیامرز ما چیه که پیشونیتو چسبوندی بهش زار میزنی؟
ویآیپیمون حدود ۵۰۰ پارت جلوتره👇❤️
https://t.me/c/1477574810/57972
مثل دیوانه ها حرف میزد
قطرهی اشکی از چشمش روی کاور چرم چکید
صدایش لرزید
_ اینبار شاید باید بذارنم تو قبر تا احساس آرامش کنم
قطرات اشک شدت گرفت
زانوهای بی جانش به لرزش افتاد و نتوانست وزن بدنش را تحمل کند
روی زمین ، کنار تخت زانو زد و بغضش مردانه منفجر شد
صدای هق هق هایش دل سنگ را هم آب میکرد
_ هیچ وقت ... هیچ وقت نبخشم لادن
منم خودمو نمیبخشم
به خدات بگو ، شکایتمو ببر پیش همونی که الان کنارشی
سرش را به کاور چسباند و مردانه هق زد
انگار هر لحظه بیشتر عقلش را از دست میداد
باید برمیگشت به ان خانه؟
خانه ای که لادن صبح روز قبل گردگیری اش کرده و غذا در آشپزخانه اش پخته بود؟
برمیگشت و وانمود میکرد هرگز همخانهی کوچکی نداشته؟
در باز شد و او بلندتر زار زد
صدایی قلدر و مردانه از پشت سر بلند شد
_ هوی اخوی
نسبتت با آبجی خدابیامرز ما چیه که پیشونیتو چسبوندی بهش زار میزنی؟
ویآیپیمون حدود ۵۰۰ پارت جلوتره👇❤️
https://t.me/c/1477574810/57972