ماتیک💄 استاد دانشجویی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Цитаты


بنر ها همه واقعی و پارت اصلی هستن پس کپی نکنید لطفاً
به قلم حنانه فیضی
رمان های نویسنده : ماتیک ، دلارای ، مرگ ماهی

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Цитаты
Статистика
Фильтр публикаций


#part666 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک


⁠ ⁠ ‌‌‌‌‌‌‌- تو آبت میاد؟ 🔥


شوکه بار دیگر پیام را خواندم. این مرد چه‌طورش بود؟

با صدای زنگ در از جا پریدم.
تنها نیم‌تنه و شلوارک جذبی به تن داشتم. چادر رنگی را برداشتم و روی سرم کشیدم.

در را باز کردم و با دیدن سهند که تنها یک حوله دور کمرش بسته بود؛ جا خوردم. زندگی در کانادا، روشن‌فکرش کرده بود

شاکی گفت: چرا جواب پیامم رو نمیدی؟

چشم درشت کردم و سعی کردم نگاهم روی عضلات او نماند.
-چ‌...چی؟

-چی و چیچک...توی حموم بودم، اب واحدم قطع شده. تو آبت هس؟

سرخ شدم. این‌مرد زیادی #بی‌حیا بود.
بریده بریده جواب دادم.
- اره...یعنی نه... اصلا شما چیکار آب من...نه یعنی اب واحد من دارین؟

دستش را میان موهایش برد و آن هارا بهم ریخت.
- این صد بار من توی این ساختمان دیگه مسافر تور نیستم هی نگو شما... سهندم
سهندد .... اینو تکرار کن یادت نره...

او را پس زد و وارد خانه شد.
- نگفتی الان ابت ه...

در را بست و دو قدم بلند برداشت و جلویش ایستاد. تند گفت: اب بله وصله...

بشکنی زد.
- خب بار اول بگو دیگه... من برم حموم جلسه ام دیر شد...

به طرف حمام‌چرخید که صدای سرو بلند شد.
-نههههه برید واحد خودتون...یعنی خودت...

بی توجه به سرو وارد حمام شد.
- برعکس سرکار که کارمند خوبی هستی ،خیلی همسایه بد و تخسی هستی... وا بده دیگه... همینطوری ادامه بدی 50درصد کسری میخوره حقوق این ماهت...

در چهارچوب حمام ایستاد.
- اخه درست نیست...شما...اینجا...

سهند لبخند گشادی زد و دوش را باز کرد.
- سرو 5 ثانیه دیگه اینجا وایسی و توی قرن 21 مادربزرگ بازی دربیاری، من حوله امم درمیارم اون موقع نمیتونم تضمین بدم که از شدت سرخ شدن بیهوش نشی...

هینی کشید و سرخ شد.

سهند در را بست و قهقهه ای زد.
- حالا میس روزبه حالا از من که گذشت ولی انصافا سمیه نیم‌تنه فسفری نپوش، پوشیدی لااقل چادر درستی بپوس، الان من دلم پررر میکشه برای یک حموم دو نفره رییس کارمندی....

چشم درشت کرد و نگاهی به خودش انداخت، چادرش را بالا و پایین سر کرده بود و انقدر نازک بود که تمام دار و ندارش پیدا بود.

جیغ خفه ای کشید و با شنیدن صدای #شیطون سهند رسما مرد.
- سرو ببین چی اینجاست؟ سوتین قرمزته....

#عاشقانه #هم‌خونه‌ای #هیجانی🤤
#پسراینقدربی‌حیااخه😐🤣
#تازه‌اینجا‌اولشه.... #دائم‌دختره‌رو‌سرخ‌سفید‌میکن‌با‌حرفاش🔥😌
#ورود‌بی‌جنبه‌ها‌ممنوعه😼🔞

https://t.me/+bcafcNJXsAtmNjc0
https://t.me/+bcafcNJXsAtmNjc0

دختره کارمند پسر و واحد روبروییشه یهو پسره میاد خونه‌اش بره #حموم....😐😐😐😂😂😂
https://t.me/+bcafcNJXsAtmNjc0
https://t.me/+bcafcNJXsAtmNjc0
پارت واقعی رمان😍
با بیش از300 پارت اماده و پایین ترین قیمت وی ای پی😎


- دیدن زن پشت ماشین سنگین عجیبه؛ ولی عوضش زنها همه چیز رو قابل اعتمادتر می کنند.

حرف هاش رو نشنیده گرفتم.

- زن و شوهریم... حداقل تو شناسنامه

پلک هام رو فشار دادم. بچه اش توی شکم من بود و می گفت: «حداقل تو شناسنامه». معلوم نبود حداکثرش دیگه چیه!
صدام زد:
- کمند!
https://t.me/+O6cE7UscoQwxMGM0

- نشنیدی طرف دختری که حال طبیعی نداره نمیرند؟

-این هم یه تجاوز دیگه بود؟


https://t.me/+O6cE7UscoQwxMGM0

زن موقتی مدیر عاملم شدم! اون شب میخواستم بهش بگم ازش حاملم... ولی تعقیبش کردم چون به کاراش بدجوری مشکوک بودم. پشت ماشینش نشستم و وقتی به خودم اومدم، وسط قاچاق محمولشون بودم! یا باید خودم و بچمو از دستش نجات میدادم یا کمکش میکردم، ولی من...❌🔞🔥
رمان جدید #خط_خورده پیشنهاد ویژه‌ی این روزها 🥹

https://t.me/+O6cE7UscoQwxMGM0
https://t.me/+O6cE7UscoQwxMGM0


_ مامانم گفته تو بابا ندالی باهات بازی نکنم

دایان بغ کرده و با اخم نگاهش کرد
نگاه غمگین پسرکم رو که دیدم به سرعت به طرفش رفتم

لپ های آويزون رو بوسیدم و بغلش کردم

_ چی شده مامانی چرا نمیری بازی کنی؟

چشمای اشکیش رو ازم دزدید
فهمیدم نمی‌خواست بفهمه گریه ش گرفته

_ سینا میگه من بابا ندارم نباید اینجا بازی کنم

سینا دست باباش رو گرفت و سرخوشانه برای دایان زبون درآورد

اخمام از این حرکتش درهم شد و دایان رو محکم تر به خودم فشردم

_ هرجا دلت می‌خواد بازی کن عزیزم
حالا هم همینجا تاب بازی کن مامانی من میام باشه؟

دایان سر تکون داد و بعد از اینکه سوار تاب کردمش به طرف سینا و پدرش آقای اصلانی رفتم

رو به سینا با ملایمت گفتم
_ سینا جون چرا با دایان اونجوری حرف زدی؟

قبل از اینکه چیزی بگم آقای اصلانی رو به بچش گفت

_ برو توی خونه بابایی

سینا که رفت به تندی رو به من توپید

_ باز دست توله حرومیتو گرفتی آوردی تو این پارک؟
دیگه همسایه ها با چه زبونی باید بگن دلشون نمیخواد بچه هاشون با اون بچه ای که معلوم نیست از زیر کدوم بته در اومده در ارتباط باشن؟

شوکه از حرفهای تندی که یکهویی به گوشم رسید بود پلک زدم اما اصلانی حتی فرصت هضم حرفاش رو بهم نداد و اضافه کرد

_ سینا حرف درستی زده!
این محوطه برای برج ماست و ماهم دلمون نمیخواد یه زن هرجایی و بچه ش آرامشون رو به هم بزنن

بغض به گلوم فشار آورد و با غصه لب زدم

_ بچه من نامشروع نیست

اصلانی پوزخند زد

_ دیگه اینجا همه شناختنت خانم محترم!
دیگه نه خودت و نه اون توله سگت رو اینورا نبینم وگرنه به صاحب برج خبر میدم

بی اراده برخلاف همیشه که سکوت میکردم
تا کسی نفهمه پدر دایان هاووش پورزاد مالک این برجه با غمی که ناگهان به قلبم هجوم آورد گفتم

_ اصلا میدونید بابای دایان کیه؟
اگه بفهمه به بچه ش چنین حرفی زدید این برج رو روی سر تک تکتون خراب میکنه

دروغ نگفته بودم

هاووش من رو نخواسته بود اما مطمئن بودم برای پسرش دنیا رو به آتیش میکشه

هرچند نمی‌دونست چندین ساله بابا شده و اون دختری که از خونه ش بیرونش کرد مادر بچشه

اصلانی با تمسخر خندید

همون لحظه‌ ماشین مدل بالایی از پارکینگ بیرون اومد

اصلانی گل از گلش شکفت

_ بیا اینم صاحب برج!

جلو رفت
دست که تکون داد ماشین از حرکت ایستاد

مردی که پشت فرمون بود کمی شیشه دودیش رو پایین داد اصلانی با خنده و هیجان گفت

_ خوبید آقای پورزاد؟
شرمنده مزاحم شدم باید ببخشید

آب دهنم رو قورت دادم و قدمی عقب رفتم

پس مرد پشت فرمون هاووش بود
ناخودآگاه قدمی عقب رفتم تا زودتر دایان رو بردارم و از اینجا فرار کنم

هر روز میومدم اینجا تا شاید بخاطر دایان هم که شده جرأت پیدا کنم تا بچم باباش رو ببینه اما هنوز آماده روبه رو کردن بچم با پدرش نبودم

پدری که حتی نمی‌دونستم بعد از اینهمه سال چه واکنشی نشون میده

نفهمیدم هاووش چی گفت که خنده اصلانی جمع شد و سرش رو پایین انداخت و به من که گوشه ای ایستاده بودم اشاره کرد

_ آخه آقا این زن هرجایی و بچه ی حرومیش آرامش همه رو گرفتن
معلوم نیست به این بهونه که بچه ش رو میاره این محوطه چه غلطی میکنه

تنم از تهمت هایی که هر لحظه بهم زده میشد یخ زده بود
اشک از چشمام پایین چکید و سریع عقب چرخیدم

دایان به طرفم اومد و خودش رو توی بغلم انداخت

_ مامان مگه نگفتی اینجا مال بابای منه؟
پس چرا همه ی بچه ها میگن تو نباید اینجا بازی ‌کنی؟

قبل از اینکه جوابش رو بدم مچ دستم کشیده شد و اصلانی ناگهانی به طرف ماشین هاووش هولم داد

_ اینه آقا!
خواستم بدم نگهبانی پرتش کنه بیرون که خودتون رسیدین

نگاه خیس از اشکم که به هاووش افتاد به هق هق افتادم

دایان ترسیده گوشه مانتوم رو کشید

_ مامانی گریه نکن بیا بریم به بابایی بگیم همه شون رو بزنه
خودت گفتی بابای من از همه قوی تره دیگه هیشکی نمیتونه اذیتمون کنه


نگاه به خون نشسته ی هاووش چرخید و روی دایان متوقف شد

از ماشین پیاده شد و همون لحظه اصلانی با نیشخند رو به دایان گفت

_  توله سگِ بیچاره!
تو اصلا بابا داری که قوی باشه؟

خون توی رگهام یخ بست و نفهمیدم چطور ناگهانی جلوی چشمام هاووش مشتی به صورت اصلانی زد و روی زمین پرتش کرد و با لگد به جونش افتاد ...

https://t.me/+2dnDtCJNBItmZDc8
https://t.me/+2dnDtCJNBItmZDc8
https://t.me/+2dnDtCJNBItmZDc8


-ویارش شوهرشه… بگین بیاد آروم بگیره!

اینو بی‌بی گفت و شبنم با غصه بهم نگاه می‌کرد.

-زنی که ناخواسته باردار می‌شه ویاراش شدیده!

عق می‌زنم و حس می‌کنم دارم دل و روده‌مو بالا میارم.

-نمی‌خوام بیاد... اصلاً نمی‌خوام ببینمش!

حین عق زدن زار می‌زنم!

-بسه مادر تو که چیزی تو معده‌ت نمونده! لجبازی نکن... بذار خان بیاد پیشت آروم شی!

اشک می‌ریزم و دستمو روی شکم دردناکم می‌کشم.

-من این بچه رو نمی‌خوام بی‌بی… نمی‌خوامش!
لعنت به من که ویار اون‌و نکنم!

-هیس دختر! به گوش مادر خان برسه گیساتو می‌بره!

بی‌اختیار بیشتر عق می‌زنم و طعم خون رو تو دهنم حس می‌کنم!

-شبنم بدو برو به خان بگو عروسش داره از دست می‌ره…
بیاد بالاسرش این دختر بی عقله، تا صبح از دست می‌ره!

به دقیقه نرسیده که صدای پوتین‌های سنگینش که داره نزدیک می‌شه رو می‌شنوم!

-چی شده؟ این چه حالیه؟ چرا زودتر صدام نکردین!

صدای غرشش حتی منو هم می‌ترسونه!

پشت سرم می‌ایسته و موهامو تو دستش جمع می‌کنه!

-همه بیرون خودم به عروسم رسیدگی می‌کنم!

به آنی دورمون خلوت می‌شه و همه بیرون می‌رن!

این بار که صحبت می‌کنه دیگه لحنش به خشنی لحظات قبلش نیست!

-چرا آروم نمی‌گیری تو دردت به سرم؟ انقدر عق نزن… نفس عمیق بکش!

خودش صورتمو آب می‌زنه و منو تو بغلش می‌بره!

-من پیشتم... نفس بکش...

خودمو تو آغوشش رها می‌کنم و دم عمیقی از عطر تنش می‌گیرم!

https://t.me/+UKL1q0wviXo3Yjhk
https://t.me/+UKL1q0wviXo3Yjhk

-تقصیر توئه همش حال من بده! بچه‌ت ویار تو رو داره!

از بی‌حالی و درد تو سینه‌ش هق‌هق می‌کنم.

-تقصیر تو شد… تو گولم زدی! من نمی‌خواستم حامله شم! من نمی‌خوامش!

-هیس! دیگه نشنوم ماهرخ!

از تشرش مو به تنم سیخ می‌شه!
بیشتر گریه می‌کنم و تو خودم جمع می‌شم.

رو تخت کنارم درازم میکشه اما من به قهر ازش رو می‌گیرم.

-رو نگیر ازم دورت بگردم!

دستشو دورم می‌پیچه و با کف دست بزرگ و مردونش روی شکممو نوازش می‌کنه.

-این بچه‌ی من و توئه که داره تو وجود تو رشد می‌کنه…

-نمی‌خوامش امیرمحتشم! من آمادگیشو ندارم… ببین؟ حتی بدنم پسش می‌زنه!

نوچ کشیده‌ای می‌گه و لب هاشو به لاله‌ی گوشم می‌رسونه.
آروم پچ می‌زنه:

-دیگه قبولش کن ماهم… این بچه قراره وارث خان سالار باشه!

با حرص سر می‌چرخونم و نگاهش میکنم.

-از کجا معلوم که پسره و وارث خان می‌شه؟

-می‌دونم پسره! نطفه‌ی امیرمحتشم خان تو شکمته… مگه می‌شه پسر نباشه؟

از حرص کل صورتم سرخ می‌شه…

-آها نه که نطفه تون سلطنتیه! پسر نیست… من مادرشم، حسش می‌کنم دختره!

سرش با خنده به عقب پرتاب می‌شه.

بعد خم می‌شه و لبامو محکم می‌بوسه.

-قربون مادرش برم من… اگه مادرش می‌گه پس حتما دختره!

مشتی توی سینه‌اش می‌زنم…

-مسخرم می‌کنی؟

-نه دردت تو سرم… فقط دارم فکر میکنم که یه دونه ماهرخ دارم روزگارمو سیاه کرده، یه ماهرخ کوچولوی دیگه اضافه بشه دیگه خدا به دادم برسه!

-دلتو صابون نزن… ببین اصلا این بچه با این وضع ویارای من سالم می‌مونه یا نه…

دستشو روی شکمم نوازش‌وار می‌کشه.

-سالم می‌مونه چون مثل مادرش قویه…

-اگه دختر بشه دوستش نداری؟

لباشو به گردنم می‌چسبونه و حین بوسه‌های ریزی که می‌ذاره می‌گه:

-دختر بشه نور چشمم می‌شه…

خودمم می‌فهمم که حالا که نزدیکمه حالم بهتره...
اما دست خودم نیست که پسش می‌زنم!

-یعنی ناراحت نمی‌شی که پسر نشده؟

-پسرم می‌شه… این نشد بعدی… نشد بعدش… نشد…

صدای جیغ حرص زده‌ی من تو شلیک خنده ش گم می‌شه!

https://t.me/+UKL1q0wviXo3Yjhk
https://t.me/+UKL1q0wviXo3Yjhk
https://t.me/+UKL1q0wviXo3Yjhk
https://t.me/+UKL1q0wviXo3Yjhk
https://t.me/+UKL1q0wviXo3Yjhk
https://t.me/+UKL1q0wviXo3Yjhk
https://t.me/+UKL1q0wviXo3Yjhk


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 ñ¹⁹
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


#part666 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

پرستار بی توجه به او با عجله وارد اتاق شد

پسرجوان مسئول حراست همچنان بازویش را محکم گرفته بود

_ مزاحمت ایجاد کنید مجبورم از بیمارستان بیرونتون کنم

_ باید ببینمش ... ولم کن

ساواش بی توجه به او دستش را به در آبی رنگ اتاق رساند اما نگهبان اجازه نداد

بدون هیچ قصدی از روی تجربه جواب داد

_ آروم باش داداش ... میدونم سخته ولی اینجا بیمارستانه قوانین خودشو داره
قبل ازینکه بفرستنش سردخونه میتونی ببینیش

چشمان ساواش سیاهی رفت

دستش را به دیوار گرفت و پیشانی اش را تکیه داد تا از هوش نرود

مرد چه گفته بود؟
سردخانه؟

بی جان پچ زد

_ سردخونه‌ی چی عوضی؟
کوری؟ نمیبینی؟
بچه‌ست...
هنوز بیست و یک سالشه

مرد پچ پچ هایش را نمی‌شنید

به خیال اینکه دیگر مقاومت نمیکند رهایش کرد

ساواش با خودش حرف میزد؟

_ مگه بچه بیست ساله رو میبرن سردخونه؟
وای ... وای ... خدا

خودش هم نفهمید چه شد که ناخوداگاه سرش را عقب برد و با تمام توان پیشانی اش را به دیوار کوبید

بچه‌هاجون تو vip امشب پارت 1099 گذاشته شد
ورود👇
https://t.me/c/1477574810/57092


میخواید 450 پارت آماده‌ی ماتیک رو یک‌جا بخونید و رمان‌ رو یک سال از  این کانال زودتر تموم کنید؟!

وی‌آی‌پی ماتیک کلی خواننده داره و به پارتِ 1100 نزدیکه!


کانال vip رمان‌هامون👇

🦋 دلارای حدود 750 پارت جلوتر
🦋ماتیک حدود 450 پارت جلوتر
🦋 مرگ‌ماهی حدود 350 پارت جلوتر


(برای دیدن خلاصه رمان‌ها اینجا کلیک‌ کنید)


هزینه vip رمان‌هامون👇

دلارای 67 تومان
ماتیک 55 تومان
ماهی 59 تومان


تخفیف ویژه رمان‌هامون👇

🎁 اگر کسی دوست داشت هر سه رمان رو بخونه می تونه به جای ۱۸۷ تومان فقط با پرداخت ۸۹ تومان عضو هر سه vip بشه😮 یعنی صدهزارتومن تخفیف ویژه!😳😍


ادمین واریز و شماره‌کارت رمان‌هامون👇

6280231526504047
ثریا هودانلویی 
@baran_moslemii


#part665 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

ساواش سرش را میان دستانش گرفت و نالید

_ تقصیر منه ... من کشتمش

با زانو روی زمین افتاد

دکتر بی توجه به او با خشونت بدن لادن را بالا کشید و سرش را از تخت آویزان کرد

یک دستش را زیر چانه اش گذاشت و با مهارت دهانش را تا حدامکان باز کرد

لوله‌ای را میان دندان های دخترک گذاشت و با شدت داخل فشرد

باریکه خونی که از لثه‌اش گذشت تنها به چشم ساواش آمد

موهایش را چنگ زد و با زجر نالید

_ دندوناش

مرد توجهی نکرد
با اخمی کمرنگ به سرعت لوله را از گلویش رد کرد و صدایش را رو به پرستاری که مشغول ماساژ قلبی بود بالا برد

_ محکم تر

نگهبان حراست وارد شد

به محض دیدن ساواش بازویش را گرفت و همراه پرستاری جسم بی جانش را بیرون کشید

ساواش التماس کرد

_ ولم کن ... زنمه ... ولم کن

بچه‌هاجون تو vip امشب پارت 1099 گذاشته شد
ورود👇
https://t.me/c/1477574810/56981


میخواید 450 پارت آماده‌ی ماتیک رو یک‌جا بخونید و رمان‌ رو یک سال از این کانال زودتر تموم کنید؟!

وی‌آی‌پی ماتیک کلی خواننده داره و به پارتِ 1100 نزدیکه!


کانال vip رمان‌هامون👇

🦋 دلارای حدود 750 پارت جلوتر
🦋ماتیک حدود 450 پارت جلوتر
🦋 مرگ‌ماهی حدود 350 پارت جلوتر


(برای دیدن خلاصه رمان‌ها اینجا کلیک‌ کنید)


هزینه vip رمان‌هامون👇

دلارای ۶۷تومان = تا اطلاع ثانوی ۴۷
ماتیک ۵۵تومان = تا اطلاع ثانوی ۳۸
ماهی ۶۵تومان = تااطلاع ثانوی ۴۵


تخفیف ویژه رمان‌هامون👇

🎁 اگر کسی دوست داشت هر سه رمان رو بخونه می تونه به جای ۱۸۷ تومان فقط با پرداخت ۸۹ تومان عضو هر سه vip بشه😮 یعنی صدهزارتومن تخفیف ویژه!😳😍


ادمین واریز و شماره‌کارت رمان‌هامون👇

6280231526504047
ثریا هودانلویی 
@baran_moslemii


#part664 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

پرستار سمت صفحه نمایشگر برگشت

_ فایده نداره دکتر

ساواش جنون وار سمت دخترک حمله برد اما مرد اجازه نداد

اشک از میان ته‌ریشش سمت چانه اش راه افتاد و با صدایی خش دار پچ زد

_ زندست .... زندست
حق ندارید خسته بشید
نمرده ... نمیتونه بمیره

دکتر غرید

_ زنگ بزنید حراست ، خانم مختاری آمبوبگ بذارید براش

زن ماسک بالشتک داری روی صورت سفید شده ی لادن گذاشت و مردی مشغول ماساژ قلبی شد

ساواش روی زمین افتاد

_ توروخدا....نباید بمیره

مرد غرید

_ برید بیرون گفتم

ساواش مردانه هق زد

_ التماستون میکنم ، بازم ... بازم بهش شوک بدید

مرد چنان با کف هردودست روی قفسه سینه ی لادن فشار می آورد که خورد شدن استخوان های دنده را زیر دستش حس میکرد

ورود به vip👇
https://t.me/c/1477574810/56896


#part663 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

چشم های دکتر همچنان خیره خط صاف روی نمایشگر بود

بدن بی جان دخترک روی تخت افتاد

مرد خونسرد با اخمی کمرنگ گفت

_ صد و پنجاه

دستگاه به قفسه سینه دخترک چسبید و ساواش بی جان چشم بست

صدای مظلوم لادن در گوشش پیچید

(میدونی چی میخوام؟!
همون رشته‌ای که میخوام رو قبول شم تو دانشگاهی که میخوام
درس بخونم ، پیشرفت کنم ، شغل خودمو داشته باشم
بشم همونی که تو میگی نمیتونی
بشم همونی که خانوادم هیچ امیدی نداشتن
بعد....
بعد همتونو ول کنم و برم!)

از پشت هاله ای از اشک به صورت مهتابی دخترک چشم دوخت و پچ زد

_ هنوز خیلی راه مونده .... برگرد لادن

پرستار سعی داشت بیرونش کند و مرد با تاسف خیره به صفحه نمایشگر سر تکان داد

_ دویست

پرستار دستگاه را جلو آورد و ساواش لرزان نالید

_ لادن ... پاشو عزیزم

بدن کوچک دخترک چنان از تخت جدا شد که ساواش به جای او از درد ناله زد

_ غلط کردم...
زر زدم هرچی گفتم
دستم بشکنه که بخاطر حرف بقیه روت بلند شد
پاشو هرکاری کردم تلافی کن خانوم کوچولو
پاشو تورو هرچی میپرستی


۴۵۰ پارت جلوتریم
فرداشب افزایش قیمتمون اعمال میشه
ورود با قیمت قبلی👇❤️
https://t.me/c/1477574810/56831


میخواید 450 پارت آماده‌ی ماتیک رو یک‌جا بخونید و رمان‌ رو یک سال از این کانال زودتر تموم کنید؟!

وی‌آی‌پی ماتیک کلی خواننده داره و به پارتِ 1100 نزدیکه!


کانال vip رمان‌هامون👇

🦋 دلارای حدود 750 پارت جلوتر
🦋ماتیک حدود 450 پارت جلوتر
🦋 مرگ‌ماهی حدود 350 پارت جلوتر


(برای دیدن خلاصه رمان‌ها اینجا کلیک‌ کنید)


هزینه vip رمان‌هامون👇

دلارای ۶۷تومان = تا اطلاع ثانوی ۴۷
ماتیک ۵۵تومان = تا اطلاع ثانوی ۳۸
ماهی ۶۵تومان = تااطلاع ثانوی ۴۵


تخفیف ویژه رمان‌هامون👇

🎁 اگر کسی دوست داشت هر سه رمان رو بخونه می تونه به جای ۱۸۷ تومان فقط با پرداخت ۸۹ تومان عضو هر سه vip بشه😮 یعنی صدهزارتومن تخفیف ویژه!😳😍


ادمین واریز و شماره‌کارت رمان‌هامون👇

6280231526504047
ثریا هودانلویی 
@baran_moslemii


#part662 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

_ ضربان نداره

زانوهای ساواش لرزید

احساس کرد ضربان قلب او هم قطع شده است

مرد بدون هیچ اضطرابی با جدیت رو به او دستور داد

_ راهنماییشون کنید بیرون

رو به دختر کنارش ادامه داد

_ cpr

دختر به سرعت دست به کار شد و مردی بازوی ساواش را عقب کشید

ساواش گیج و سرگردان زمزمه کرد

_ من ... من شوهرشم

مرد عقب هلش داد

_ بیرون باشید هرکار از دستمون بر بیاد انجام میدیم

خیره به لادن پاهایش را به زمین فشرد

تقلاهای مرد بیشتر شد و او مقاومت کرد

قطرات ریز عرق از میان موهایش پایین می آمد

حس میکرد تمام تنش در حرارت می‌سوزد

پرستار به شدت دو طرف لباس دخترک را کشید

دکمه ها یکی پس از دیگری روی زمین افتادند و دکتر خیره صفحه نمایشی که ضربان نداشته ی قلب را نشان میداد لب زد

_ صدوبیست

پرستار دستگاه را به قفسه سینه دخترک چسباند

بدن لادن هم زمان با شوک با شدت از تخت جدا شد و بالا آمد

ساواش نالید

_ آروم...


۴۵۰ پارت جلوتریم
تا چند روز دیگه افزایش قیمتمون اعمال میشه
ورود با قیمت قبلی👇❤️
https://t.me/c/1477574810/56776


میخواید 450 پارت آماده‌ی ماتیک رو یک‌جا بخونید و رمان‌ رو یک سال از این کانال زودتر تموم کنید؟!

وی‌آی‌پی ماتیک کلی خواننده داره و به پارتِ 1100 نزدیکه!


کانال vip رمان‌هامون👇

🦋 دلارای حدود 750 پارت جلوتر
🦋ماتیک حدود 450 پارت جلوتر
🦋 مرگ‌ماهی حدود 350 پارت جلوتر


(برای دیدن خلاصه رمان‌ها اینجا کلیک‌ کنید)


هزینه vip رمان‌هامون👇

دلارای ۶۷تومان = تا اطلاع ثانوی ۴۷
ماتیک ۵۵تومان = تا اطلاع ثانوی ۳۸
ماهی ۶۵تومان = تااطلاع ثانوی ۴۵


تخفیف ویژه رمان‌هامون👇

🎁 اگر کسی دوست داشت هر سه رمان رو بخونه می تونه به جای ۱۸۷ تومان فقط با پرداخت ۸۹ تومان عضو هر سه vip بشه😮 یعنی صدهزارتومن تخفیف ویژه!😳😍


ادمین واریز و شماره‌کارت رمان‌هامون👇

6280231526504047
ثریا هودانلویی 
@baran_moslemii


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 ñ¹²
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


#part661 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

سمت مخالف برگشت

زنی با شالی که دور گردنش افتاده بود نگران نگاهشان می‌کرد

به پاهایش سرعت بخشید

صندلی عقب سوار شد و پچ زد

_ تند برو ... نفس نمی‌کشه

زن سرعتش را بالا برد و تلاشی برای پوشیدن شالش نکرد

ساواش پلک هایش را روی هم فشرد

دخترک میز رنگارنگی چیده بود
شمع روشن کرده بود
ساعت ها انتظار و اضطراب کشیده بود

چرا ثانیه ها انقدر دیر میگذشتند؟!

بالاخره زن پایش را روی ترمز کوبید و با دست سمت راست را نشان داد

_ اورژانس اونجاست

ساواش از ماشین بیرون پرید

گفته بود خسته است
که کاش جانش را بگیرد
مرگ خواسته بود و ساواش بدون هیچ رحمی اجازه داده بود بمیرد!

روی تخت سفید خواباندش
وحشت زده پشت سر هم تکرار کرد

_ قرص خورده ... نفس نمی‌کشه ‌‌‌... قرص خورده

مردی شانه اش را با شدت عقب کشید و پرستار صدایش را بالا برد

_ ضربان نداره

۴۵۰ پارت جلوتریم
تا چند روز دیگه افزایش قیمتمون اعمال میشه
ورود با قیمت قبلی👇❤️
https://t.me/c/1477574810/56656


میخواید 450 پارت آماده‌ی ماتیک رو یک‌جا بخونید و رمان‌ رو یک سال از این کانال زودتر تموم کنید؟!

وی‌آی‌پی ماتیک کلی خواننده داره و به پارتِ 1100 نزدیکه!


کانال vip رمان‌هامون👇

🦋 دلارای حدود 750 پارت جلوتر
🦋ماتیک حدود 450 پارت جلوتر
🦋 مرگ‌ماهی حدود 350 پارت جلوتر


(برای دیدن خلاصه رمان‌ها اینجا کلیک‌ کنید)


هزینه vip رمان‌هامون👇

دلارای ۶۷تومان = تا اطلاع ثانوی ۴۷
ماتیک ۵۵تومان = تا اطلاع ثانوی ۳۸
ماهی ۶۵تومان = تااطلاع ثانوی ۴۵


تخفیف ویژه رمان‌هامون👇

🎁 اگر کسی دوست داشت هر سه رمان رو بخونه می تونه به جای ۱۸۷ تومان فقط با پرداخت ۸۹ تومان عضو هر سه vip بشه😮 یعنی صدهزارتومن تخفیف ویژه!😳😍


ادمین واریز و شماره‌کارت رمان‌هامون👇

6280231526504047
ثریا هودانلویی 
@baran_moslemii


#part660 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

به یاد نمی آورد

شاید زمان بالا رفتن پله ها آن هارا گم کرده بود ، شاید...

مگر مهم بود؟
دخترک نفس نمی‌کشید!

سمت خیابان برگشت ، سر لادن را به سینه‌اش چسباند و سمت پراید مشکی رنگی رفت که در حال عبور بود

_ صبر کن ... نرو

ماشین با سرعت دور شد

موتوری با دیدن آن ها راهش را کج کرد و ساواش اینبار رو به ام‌وی‌ام سفید رنگ فریاد زد

_ صبر کن لعنتی ... مارو ببر بیمارستان

مرد راننده حتی سرعتش را هم نکرد

جلوتر رفت

حال درست وسط خیابان ایستاده بود

سعی داشت جلوی اتومبیل های در حال گذر را بگیرد

مثل دیوانه ها عربده میزد

_ نفس نمی‌کشه ... توروخدا صبر کنید

رفتار جنون آمیزش باعث میشد هرکس قصد ایستادن دارد پشیمان شود

لادن بی جان روی دستانش دراز شده و باریکه خون روی صورتش خشک شده بود

_ آقا؟ سوارشید ببرمتون بيمارستان

۴۵۰ پارت جلوتریم
تا چند روز دیگه افزایش قیمتمون اعمال میشه
ورود با قیمت قبلی👇❤️
https://t.me/c/1477574810/56526


میخواید 450 پارت آماده‌ی ماتیک رو یک‌جا بخونید و رمان‌ رو یک سال از این کانال زودتر تموم کنید؟!

وی‌آی‌پی ماتیک کلی خواننده داره و به پارتِ 1100 نزدیکه!


کانال vip رمان‌هامون👇

🦋 دلارای حدود 750 پارت جلوتر
🦋ماتیک حدود 450 پارت جلوتر
🦋 مرگ‌ماهی حدود 350 پارت جلوتر


(برای دیدن خلاصه رمان‌ها اینجا کلیک‌ کنید)


هزینه vip رمان‌هامون👇

دلارای ۶۷تومان = تا اطلاع ثانوی ۴۷
ماتیک ۵۵تومان = تا اطلاع ثانوی ۳۸
ماهی ۶۵تومان = تااطلاع ثانوی ۴۵


تخفیف ویژه رمان‌هامون👇

🎁 اگر کسی دوست داشت هر سه رمان رو بخونه می تونه به جای ۱۸۷ تومان فقط با پرداخت ۸۹ تومان عضو هر سه vip بشه😮 یعنی صدهزارتومن تخفیف ویژه!😳😍


ادمین واریز و شماره‌کارت رمان‌هامون👇

5892 1012 7165 5017
مریم هودانلویی
@baran_moslemii

Показано 20 последних публикаций.