💐💐💐
#قسمتیازپارت۷۴
آه میکشم. بیفایده و مضحک! منصفانه که به قاضی میروم، خودم مقصر تمام اتفاقاتی هستم که برایم افتاده است. من خواستم که مظلوم باشم. یاور که اتومبیلش را در پارکینگ مسافرخانه پارک میکند، ساعت حدود یازده است. کارهایمان مرتب و روی روال انجام شده است. همه با هم همت کردهاند برای این وصلت فرخنده و میمون!
زیر نگاه پر حرف یاور پیاده میشوم. سنگینی نگاهش روی شانههایم میماند. آه عمیقی که میکشد را میشنوم. حال هیچ کداممان خوب نیست. خودش را به من میرساند. شانه به شانهی هم پلهها را بالا میرویم.
صاحب مسافرخانه باز هم گرم برخورد میکند. از دیدنمان متعجب نیست. گویی انتظارمان را میکشیده است. یاور هم با همان صمیمیت قبل با او دست میدهد و کلید اتاق را میگیرد. به سمت همان اتاق قبلی میرود.
ادامه در
https://t.me/+5P5Wtezcq8gwMzk0
#قسمتیازپارت۷۴
آه میکشم. بیفایده و مضحک! منصفانه که به قاضی میروم، خودم مقصر تمام اتفاقاتی هستم که برایم افتاده است. من خواستم که مظلوم باشم. یاور که اتومبیلش را در پارکینگ مسافرخانه پارک میکند، ساعت حدود یازده است. کارهایمان مرتب و روی روال انجام شده است. همه با هم همت کردهاند برای این وصلت فرخنده و میمون!
زیر نگاه پر حرف یاور پیاده میشوم. سنگینی نگاهش روی شانههایم میماند. آه عمیقی که میکشد را میشنوم. حال هیچ کداممان خوب نیست. خودش را به من میرساند. شانه به شانهی هم پلهها را بالا میرویم.
صاحب مسافرخانه باز هم گرم برخورد میکند. از دیدنمان متعجب نیست. گویی انتظارمان را میکشیده است. یاور هم با همان صمیمیت قبل با او دست میدهد و کلید اتاق را میگیرد. به سمت همان اتاق قبلی میرود.
ادامه در
https://t.me/+5P5Wtezcq8gwMzk0