#گریز_از_تو
#پارت_1053
_یه لحظه بیا بشین دایی جان.
شاید سالی یکبار از لفظ دایی جان برای او استفاده میکرد. همان هم برای زمانی بود که میخواست خشمش را سرد کند! ارسلان مقاومت نکرد. میترسید تکرار حرف های یاسمین از زبان او، قلبش را از کار بیندازد.
شایان صندلی چوبی کنار میز کار او را برداشت و مقابلش نشست. با دیدن چهره ی درهم او دستی به موهایش کشید. دل دل کردن دیگر سودی نداشت.
_همه چی باهم کنفیکون شده. انگار دنیا چشم نداره دو روز خوشحال بودنت و ببینه.
رگ های پیشانی ارسلان هر لحظه کبودتر میشد.
_ولی تو ارسلانی، از پس هر طوفانی برمیای.
_من از پس یاسمین برنمیام شایان.
سینه ی شایان سوخت. یاسمین تنها طوفانی بود از همان روز اول جانش را کنفیکون کرد و مقاومتش را شکست. بغض کوچکی ته قلبش با خاک یکسان شده بود. مثل همیشه...
_امروز خیلی چرت و پرت گفت، اعصابت و ریخت بهم! اما میدونی که خیلی حساس و دل نازکه. نمیتونه در برابر هر واقعیتی دووم بیاره.
چشم های ارسلان با مکث و آرام از کف زمین کنده شد تا به نگاه پریشان او رسید. جمله ی آخر یاسمین تازه داشت توی ذهنش تداعی میشد.
_دیروز که آزمایش داد فهمیدیم حامله ست.
پریدن پلک های او از چشمش دور نماند. بعد بلافاصله مشت شدن دست هایش را دید و کُند شدن قفسه ی سینه اش...
_داشت از استرس میمرد که اگه تو بفهمی چی میشه. حقم داشت، منم میترسیدم چه برسه به یاسمین. اگه این ماجرا پیش نمیومد امکان نداشت بذارم بفهمی.
کسی دست انداخته بود توی سر ارسلان و داشت مویرگ های مغزش را پاره میکرد. چرا زبانش کار نمیکرد؟!
_بهش گفتم میبرمش دکتر زنان تا بی سر و صدا حلش کنیم. گفتم اگه ارسلان بفهمه روز خوش نمیذاره برات. گفتم که...
دست لرزان او که میان حرفش بالا آمد، زبانش بسته شد. نفس عمیقی کشید و باز با صدایی آرام تر گفت:
_اتفاق عجیبی نیفتاده که اون دختر مستحق سرزنش باشه. فقط باید...
_کافیه شایان، کافیه...
صدایش رو موجی بلند بند بازی میکرد. موجی که مانده بود خودش را به تن صخره ها بکوبد یا روی سینه ی ساحل آرام بگیرد...!
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to
#پارت_1053
_یه لحظه بیا بشین دایی جان.
شاید سالی یکبار از لفظ دایی جان برای او استفاده میکرد. همان هم برای زمانی بود که میخواست خشمش را سرد کند! ارسلان مقاومت نکرد. میترسید تکرار حرف های یاسمین از زبان او، قلبش را از کار بیندازد.
شایان صندلی چوبی کنار میز کار او را برداشت و مقابلش نشست. با دیدن چهره ی درهم او دستی به موهایش کشید. دل دل کردن دیگر سودی نداشت.
_همه چی باهم کنفیکون شده. انگار دنیا چشم نداره دو روز خوشحال بودنت و ببینه.
رگ های پیشانی ارسلان هر لحظه کبودتر میشد.
_ولی تو ارسلانی، از پس هر طوفانی برمیای.
_من از پس یاسمین برنمیام شایان.
سینه ی شایان سوخت. یاسمین تنها طوفانی بود از همان روز اول جانش را کنفیکون کرد و مقاومتش را شکست. بغض کوچکی ته قلبش با خاک یکسان شده بود. مثل همیشه...
_امروز خیلی چرت و پرت گفت، اعصابت و ریخت بهم! اما میدونی که خیلی حساس و دل نازکه. نمیتونه در برابر هر واقعیتی دووم بیاره.
چشم های ارسلان با مکث و آرام از کف زمین کنده شد تا به نگاه پریشان او رسید. جمله ی آخر یاسمین تازه داشت توی ذهنش تداعی میشد.
_دیروز که آزمایش داد فهمیدیم حامله ست.
پریدن پلک های او از چشمش دور نماند. بعد بلافاصله مشت شدن دست هایش را دید و کُند شدن قفسه ی سینه اش...
_داشت از استرس میمرد که اگه تو بفهمی چی میشه. حقم داشت، منم میترسیدم چه برسه به یاسمین. اگه این ماجرا پیش نمیومد امکان نداشت بذارم بفهمی.
کسی دست انداخته بود توی سر ارسلان و داشت مویرگ های مغزش را پاره میکرد. چرا زبانش کار نمیکرد؟!
_بهش گفتم میبرمش دکتر زنان تا بی سر و صدا حلش کنیم. گفتم اگه ارسلان بفهمه روز خوش نمیذاره برات. گفتم که...
دست لرزان او که میان حرفش بالا آمد، زبانش بسته شد. نفس عمیقی کشید و باز با صدایی آرام تر گفت:
_اتفاق عجیبی نیفتاده که اون دختر مستحق سرزنش باشه. فقط باید...
_کافیه شایان، کافیه...
صدایش رو موجی بلند بند بازی میکرد. موجی که مانده بود خودش را به تن صخره ها بکوبد یا روی سینه ی ساحل آرام بگیرد...!
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to