#گریز_از_تو
#پارت_1051
_واسه من اتاقت و عوض کردی؟ غلط کردی. غلط میکنی اگه بخوای اوضاع رو برگردونی به چند ماه قبل...
شایان خواست با فریادی بلند صدای او را ببرد که یاسمین باز هم با همان حجم انباشته توی گلویش زبان باز کرد.
_دیگه تموم شد.
قلب ارسلان در صدم ثانیه تپیدن را فراموش کرد. مردمک چشمهایش به حد آنرمالی گرد شده و چشمان سرخش داشت از حدقه بیرون میزد.
_دیگه همه چی تموم شد. من دیگه...
_تو گوه میخوری!
گوش های شایان زنگ زد. سقف داشت روی سرشان خراب میشد. یاسمین با لبخند تلخی، دستش را روی تخت تکیه گاه کرد و بزور روی زانوهای دردناکش ایستاد. از شدت ضعف تمام توانش به مویی بند بود.
_یه... یه زن حامله رو با... با بچه تو شکمش کشتی؟!
کلماتش منقطع بود و بی ثبات. شبیه هذیان های یک بیمار سایکوتیک... شبیه جنون!
_اون بچه... اون...
شایان طاقت نیاورد. شاید امروز در همین نقطه، سکته میکرد و همه چیز تمام میشد.
_یاسمین خواهش میکنم حرف نزن.
نفس دخترک با درد از سینه اش رها داشت. زانوهایش میلرزید... چشمهایش خود زمستان بود.
_چون... چون... حامله بود کشتیش؟!
پلک های ارسلان به طرز عصبی تیک برداشته بود. کسی توی سرش هاون میکوبید!
_یاسمین اگه بخوای ادامه بدی خودم میام میزنم تو دهنت.
هیچکدام صدایش را نشنیدند. ارسلان زل زده به لب های دخترک و او با غم و ترس عجیبی خیره مانده بود به چشم های بی قرار او...
_اون دختر... عاشقت بود. بهش... رحم نکردی.
شایان هم بی طاقت سمتش برگشت. ضربان قلبش افتاده بود روی دور تند. الان وقت گفتن حقیقت نبود.
_من... منم میکشی؟ مثل اون دختر بیچاره...
ارسلان جمله هایش را یکی در میان میشنید. صداها توی سرش بیشتر شد...
_من دوست دارم ارسلان. خیلی زیاد... خیلی.
پلک های ارسلان پرید. نفس هایش تند تر شد. قلبش داشت از چشمهایش بیرون میزد.
_من... من... حاملم...
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ
40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to