-فکر کردم خب موی کوتاه رنگ شده دوست داری اون سری داشتی به اون پسره میگفتی دختر مو کوتاه بلوند بفرسته!سرش را بهت سمت ترمه برگرداند، مکالمه هایش برای این که دختر برایش جور کنند را کی شنیده بود؟
با این حال به روی دخترک نیاورد و با اخم غرید:
- من برای پارتنرم رنگ بلوند دوست دارم نه واسه دخترم آخه احمق کی میره موهای تا کمرشو میکنه قد گردنش؟
کارد میزدی خونش در نمیآمد از این اتفاق و نگاهش را حسرت وار دوباره به موهای لخت ترمه که دیگر کوتاه و بلوند شده بودند داد.
با ناراحتی نگاهش را باز گرفت هم عصبی بود هم ناراحت انگار دوست داشت با دخترک با تمام مردانگیش قهر کند!
ترمه جلوی رویش رفت و بازویش را فشرد:
- ببخشید دیگه حالا چرا این طوری قهر میکنی؟
باز نگاهش را گرفت و لجوجانه گفت:
- من قهر نیستم! برو فعلا نباش جلو چشمم
ترمه دوباره رو به روی چشم هایش قرار گرفت:
- خب من دلم نمیخواد دخترت باشم
گیج این بار نگاهش را به صورت ترمه داد، دخترک تحت تکلف او بود از همان نه سالگیش و حالا چه میگفت؟
- یعنی چی؟ این چه حرفی بود زدی؟
سر پایین انداخت، لعنتی موهای بلوند و کوتام حالا که مظلوم شده بود خیلی به صورتش میآمد و زمزمه کرد:
- دلم میخواد پارتنرت باشم نه دخترت
و با این حرف رامین مات زده در صورت ترمه فقط خیره بود!
نمیدانست بلند شود بکوبد در صورت دخترش یا از شدت بهت مجسمه وار بماند اما وقتی لب های ترمه روی لب هایش نشست دیمر ننشست.
از جایش برق گرفته بلند شد و دستش با ضرب در صورت ترمه کوبیده شد.
جوری که دخترک هین بلندی کشید و دستش را روی صورت کح شده اش که همین حالا هم زد انگشت های رامین رویش نشسته بود گذاشت.
اولین بار بود که ضرب دست رامین را میچشید و هق نقش شکست و رامین داد زد:
- گمشو برو تو اتاقت نمیخوام ببینمت
نرفت سمت رامین برگشت:
- من زنتم! منو عقد کردی تو نه سالگیم یادته؟
- خفه شو خفه شو ترمه ببند دهنتو صاب مرده... برای هوا و هوس که عقدت نکردم بچه باز که نبودم برای بزرگ کردنت برای خانوم کردنت به جایی رسوندنت عقدت مردم که بیارمت تو خونه
ترمه جلو رفت:
- الان که بزرگ شدم، الان که ۱۸ سالم شده
رامین نگاهش را از ترمه گرفت، شبیه مادرش بود... شبیه رعنا بود و این حرف هارا هم که میزد سخت میشد فکر های منفی نکرد!
- ترمه برو تو اتاقت بی عقل نفهم من ازت نزدیک ۲۰ سال بزرگترم
ترمه با هق هق باز جلو رفت و صورت رامین را سمت خودش برگرداند:
- من دوست دارم رامین، دلم نمیخواد بری با این و اون باشی
من دارم آتیش میگیرم وقتی میبینم میری با دخترای دیگه من میخوامت سنم کمه ولی قول میدم مثل یه زن برات باشم
رامین عقب رفت، نگاهش به صورت ترمه بود و لعنتی زیر لب فرستاد و ترمه چرا شیطان شده بود؟
جلو رفت:
- بزار ببموسمت، خواهش میکنم
- اگه ببوسیم دیگه نمیتونی یعنی نمیزارم ازم جدا شی..
ادامش🤌🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://t.me/+DqtpHPnoOKQ0YTY0https://t.me/+DqtpHPnoOKQ0YTY0https://t.me/+DqtpHPnoOKQ0YTY0