#گریز_از_تو
#پارت_1049
صدای نفس های تبدیل شده بود به خرناس که هجوم برد سمت اتاق و در بخت برگشته را به سینه ی دیوار کوباند و داخل رفت. چشم هایش بیش از این جایی برای هجوم خون نداشت. دست هایش از شدت خشم میلرزید که نگاهش را دور تا دور اتاق بی روح چرخاند تا رسید به جسمی که پایین تخت، در خود مچاله شده بود. پاهایش را جمع کرده و چانه چسبانده بود به کاسه ی زانویش و به دیوار مقابلش نگاه میکرد. شبیه کسی که فقط چند قدم با جان دادن فاصله داشت... شبیه مرده ایی که به طرز معجزه آسایی پلک میزد.
شبیه یک جنگل یخ زده، با درختانی که زیر فشار دانه های برف کمر خم کرده بودند.
ارسلان جلو نرفت. همانجا، در پنج قدمی اش ایستاد و باز هم زل زده به تن چمباتمه زده اش، صدایش را روی سرش کشید.
_اینجا چه غلطی میکنی یاسمین؟
پلک های شوره زده ی دخترک تکان نخورد. میمیک صورتش هیچ حسی را منتقل نمیکرد!
_مگه من با تو نیستم؟ مگه با تو حرف نمیزنم؟
شایان با عقب راندن متین، جرات کرد و داخل اتاق رفت. اوضاع طوری نبود که اجازه دهد آن ها تنها باشند.
_صدات و بیار پایین ارسلان.
دندان های ارسلان روی هم میخوردند.
_کر شدی؟ فکر کردی با سکوتت میتونی وادارم کنی به پشیمونی؟
لب های دخترک بی اراده یک منحنی کج ساخت. یکی از زانوهایش را دراز کرد و پیشانیش را چسباند به کاسه ی زانوی دیگرش...
_برو بیرون!
صدایش انگار از زیر خروارها برف بیرون آمد. سرد بود و بی جان... روح نداشت... همه ی اعضای بدنش تن داده بودند به این بازی مرگ بار!
ارسلان با تعجب نگاهش کرد. انگار یک چاقو از پشت، آرام و مداوم وارد فضای قفسه سینه اش میشد. سیبک گلویش میان هجوم درد بزور بالا و پایین شد.
_چی گفتی؟
فک یاسمین از شدت فشار دندان هایش میلرزید.
_حرف بزن... مثل آدم اون زبون درازت و تکون بده. من و روانی نکن!
اینبار جفت پاهایش دراز شد روی زمین و استخوان هایش درد را با غلظت ییشتری به جان خریدند. هیچکس فکر آن جنین بی نوا نبود. حتی خودش!
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to
#پارت_1049
صدای نفس های تبدیل شده بود به خرناس که هجوم برد سمت اتاق و در بخت برگشته را به سینه ی دیوار کوباند و داخل رفت. چشم هایش بیش از این جایی برای هجوم خون نداشت. دست هایش از شدت خشم میلرزید که نگاهش را دور تا دور اتاق بی روح چرخاند تا رسید به جسمی که پایین تخت، در خود مچاله شده بود. پاهایش را جمع کرده و چانه چسبانده بود به کاسه ی زانویش و به دیوار مقابلش نگاه میکرد. شبیه کسی که فقط چند قدم با جان دادن فاصله داشت... شبیه مرده ایی که به طرز معجزه آسایی پلک میزد.
شبیه یک جنگل یخ زده، با درختانی که زیر فشار دانه های برف کمر خم کرده بودند.
ارسلان جلو نرفت. همانجا، در پنج قدمی اش ایستاد و باز هم زل زده به تن چمباتمه زده اش، صدایش را روی سرش کشید.
_اینجا چه غلطی میکنی یاسمین؟
پلک های شوره زده ی دخترک تکان نخورد. میمیک صورتش هیچ حسی را منتقل نمیکرد!
_مگه من با تو نیستم؟ مگه با تو حرف نمیزنم؟
شایان با عقب راندن متین، جرات کرد و داخل اتاق رفت. اوضاع طوری نبود که اجازه دهد آن ها تنها باشند.
_صدات و بیار پایین ارسلان.
دندان های ارسلان روی هم میخوردند.
_کر شدی؟ فکر کردی با سکوتت میتونی وادارم کنی به پشیمونی؟
لب های دخترک بی اراده یک منحنی کج ساخت. یکی از زانوهایش را دراز کرد و پیشانیش را چسباند به کاسه ی زانوی دیگرش...
_برو بیرون!
صدایش انگار از زیر خروارها برف بیرون آمد. سرد بود و بی جان... روح نداشت... همه ی اعضای بدنش تن داده بودند به این بازی مرگ بار!
ارسلان با تعجب نگاهش کرد. انگار یک چاقو از پشت، آرام و مداوم وارد فضای قفسه سینه اش میشد. سیبک گلویش میان هجوم درد بزور بالا و پایین شد.
_چی گفتی؟
فک یاسمین از شدت فشار دندان هایش میلرزید.
_حرف بزن... مثل آدم اون زبون درازت و تکون بده. من و روانی نکن!
اینبار جفت پاهایش دراز شد روی زمین و استخوان هایش درد را با غلظت ییشتری به جان خریدند. هیچکس فکر آن جنین بی نوا نبود. حتی خودش!
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to