#گریز_از_تو
#پارت_1047
صدای صحبتش با ماهرخ می آمد و زن که با استرس سعی داشت وضعیت را برایش توضیح دهد. متین از نرده های مجاور خم شده و اشراف اندکی به پایین داشت. اردلان بود، ارسلان و ماهرخ... و آسویی دورتر از همه با تشویش دست و پنجه نرم میکرد.
ارسلان که سمت پله ها آمد متین سریع تن عقب کشاند و کنار شایان ایستاد.
_داره میاد...
شایان مستأصل تر از هر زمانی چهار انگشتش را کوبید به در و با عجز یاسمین را صدا زد.
_تو رو خدا لجبازی و بذار کنار.
صدای کوبش پاهای ارسلان روی پله ها شبیه کوبیدن بر طبلی بود که قرار بود یک رسوایی در این عمارت به پا کند. صدای قدم های او نزدیک تر شد و شایان... ناامید تر از قبل، از در فاصله گرفت و روی همان صندلی نشست. متین چسبیده بود به دیوار و وقتی او بالا آمد، بزور زانوهایش را صاف کرد.
_آقا...
چشمهای ارسلان اول کشیده شد سمت در اتاق خودشان و قدمی جلو رفت. قدم اولش به دوم ختم نشد که با دیدن در باز و چراغ خاموش و تخت خالی، انگار سقف روی سرش پایین آمد. همان نگاه مبهوت با چند ثانیه اختلاف شایان را نشانه رفت و بعد متینی که مانده بود چطور این وضعیت را توجیه کند.
_یاسمین کجاست؟
دهان متین باز شد اما کلمه ای روی زبانش نیامد. ارسلان جلو رفت و شایان را مخاطب قرار داد.
_یاسمین کو شایان؟ چرا تو اتاقمون نیست؟
صدایش هیچ حسی نداشت. تمام وجودش میان خشم و نگرانی دست و پا میزد که دیگر قدرت نداشت روی صدا و کلمه هایش تمرکز کند.
شایان نگاهش نکرد. همانطور در اوج درماندگی دست بالا برد و به در اتاقی اشاره زد که دخترک همان ماه اول ساکنش بود. سرش روی گردنش خم شد. طوری که با همان گردن خم و نگاه سرخی که از یک شب نخوابیدن نشأت میگرفت، ناباوری اش را نشان داد.
_اونجاست؟
شایان فقط به همان نگاه اکتفا کرد. متین سر پایین انداخت و ارسلان... بی مقدمه و ناگهانی، مثل دیوانه ها، صدایش را روی سرش انداخت.
_یاسمین؟
شایان تکانی خورد. مشت او که روی در فرود آمد، متین جرات کرد و جلو رفت.
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to
#پارت_1047
صدای صحبتش با ماهرخ می آمد و زن که با استرس سعی داشت وضعیت را برایش توضیح دهد. متین از نرده های مجاور خم شده و اشراف اندکی به پایین داشت. اردلان بود، ارسلان و ماهرخ... و آسویی دورتر از همه با تشویش دست و پنجه نرم میکرد.
ارسلان که سمت پله ها آمد متین سریع تن عقب کشاند و کنار شایان ایستاد.
_داره میاد...
شایان مستأصل تر از هر زمانی چهار انگشتش را کوبید به در و با عجز یاسمین را صدا زد.
_تو رو خدا لجبازی و بذار کنار.
صدای کوبش پاهای ارسلان روی پله ها شبیه کوبیدن بر طبلی بود که قرار بود یک رسوایی در این عمارت به پا کند. صدای قدم های او نزدیک تر شد و شایان... ناامید تر از قبل، از در فاصله گرفت و روی همان صندلی نشست. متین چسبیده بود به دیوار و وقتی او بالا آمد، بزور زانوهایش را صاف کرد.
_آقا...
چشمهای ارسلان اول کشیده شد سمت در اتاق خودشان و قدمی جلو رفت. قدم اولش به دوم ختم نشد که با دیدن در باز و چراغ خاموش و تخت خالی، انگار سقف روی سرش پایین آمد. همان نگاه مبهوت با چند ثانیه اختلاف شایان را نشانه رفت و بعد متینی که مانده بود چطور این وضعیت را توجیه کند.
_یاسمین کجاست؟
دهان متین باز شد اما کلمه ای روی زبانش نیامد. ارسلان جلو رفت و شایان را مخاطب قرار داد.
_یاسمین کو شایان؟ چرا تو اتاقمون نیست؟
صدایش هیچ حسی نداشت. تمام وجودش میان خشم و نگرانی دست و پا میزد که دیگر قدرت نداشت روی صدا و کلمه هایش تمرکز کند.
شایان نگاهش نکرد. همانطور در اوج درماندگی دست بالا برد و به در اتاقی اشاره زد که دخترک همان ماه اول ساکنش بود. سرش روی گردنش خم شد. طوری که با همان گردن خم و نگاه سرخی که از یک شب نخوابیدن نشأت میگرفت، ناباوری اش را نشان داد.
_اونجاست؟
شایان فقط به همان نگاه اکتفا کرد. متین سر پایین انداخت و ارسلان... بی مقدمه و ناگهانی، مثل دیوانه ها، صدایش را روی سرش انداخت.
_یاسمین؟
شایان تکانی خورد. مشت او که روی در فرود آمد، متین جرات کرد و جلو رفت.
گریز از تو در چنل vip با 1200 پارت به اتمام رسیده وچند ماه از اینجا جلوتره!
برای عضویت در چنل vip، میتونید مبلغ 40 هزار تومن رو به شماره کارتِ👇
6393461045433816
"به نام مریم نیک فطرت"
واریز کنید و پس از ارسال عکس یا اسکرینشات از فیش واریزی به آی دی ادمین بنده در تلگرام، لینک چنل vip رو دریافت کنید❤️👇
@ad_goriz_az_to