🔴داستان ترسناک واقعی
✅#ارسالی
سلام اسم من کسری هست و ۱۶ سالمه
چند سال پیش دو تا از فامیلای نزدیکم متاسفانه فوت کردن،اماقبلش یه سری اتفاق برای من افتاده بود اما نمیدونم به هم ربطی دارن یا نه.
(من الان کلاس دهمم اما زمانی که اون اتفاق برام افتاد کلاس پنجم دبستان بودم)
خب بریم سر اصل مطلب:
ساعت ۹ یا ۱۰ صبح بود منم مدرسه داشتم چون تایم ظهر بودم داشتم با خودم بازی میکردم که یه یکی در خونمون رو زد،رفتم در رو باز کردم،(خواهرم و برادرمو مادرم تایم صبح بودن و اونا مدرسه بودن)
وقتی درو باز کردم دوست صمیمیم رو دیدم،بعد رفتیم توی کوچه باهم حرف زدیم بهم گفت بیا بریم سر تُل(سر کوچمون یه مکان باستانی هست به اسم طاق طویله ما بهش میگفتیم تُل😂)
منم گفتم باشه خلاصه رفتیم توی خرابه ها میگشتیم تا جایی که رسیدیم به سمت خونه هاش من حس بدی داشتم اما هیچی نگفتم داشتیم میگشتیم تو خونه ها که یک دفعه یک دست بزرگ با ناخونهای تیز از جلوی صورتم رد خود اون لحظه مغزم قفل شده بود هیچی نگفتم با سرعت برگشتم عقب و بالای اون خونه رو دیدم،دیدم یک موجودی کاملا سوخته یعنی جزغاله شده بود و با چشم های قرمز و با چیزهای مثل تکه پارچه دقیق نمیدونم چی بود بهش وصل بود واینکه نور خورشید بهش میخورد و برق میزد رو دیدم درجا به دوستم نگاه کردم گفتم مغول دیدیش؟(لقب دوستم مغول بود😂)
گفت:نه مگه چیزی بود سریع رومو برگردوندم اونجا رو دیدم هیچ کس نبود مغزم داغ شده بود که چطور غیب شد چون که اونقد سریع به دوستم گفتم و رومو بگردوندم اگه انسانی اونجا بود نمیتونست فرار کنه از ترس رفتیم عقب ولی باز بهش گفتم بیا بیشتر بگردیم، رفتیم گشتیم تا دوباره دیدیمش شبیه آدم بود قدش دو متری بود از جلومون رد شد میخکوب شده بودیم از ترس وقتی که رفت نمیدونم چطوری حالمون عوض شد تونستیم سریع بریم همون جایی که اون موجود رفته بودوقتی که رفتیم چیزی که دیدیم تا در حد مرگ مارو ترسوند اون موجود از بالا تا پایینش معلوم بود و تقریبا دو متر با ما فاصله داشت پاهاش رو دیدم که ثم داشت فهمیدم جن بود، من اون زمان میدونستم همچین موجوداتی وجود دارن بخاطر همین چیزهایی ازشون میدونستم،و عجیب تر از اون این بود که سمت راست زانوی پای راستش یک دیواری بود که یک دروازه ی کوچیک داشت داخلشو میتونستم ببینم اما یکمی،اونجا یک دست ادم دیدم داشتم از ترس میمردم که دوستم یکی زد تو کمرم و منو کشوند من هم به خودم اومدمو با هم فرار کردی و پشتمون هم نگاه نکردیم.
من اون جنو دوبار تا حالا دیدم و فاصله اش بین دو دیدار خیلی کم بود، و دقیقا بعد چند روز مادر بزرگم فوت کرد و بعد چند روز از فوت مادر بزرگم داییم سکته ی قلبی کرد.
بچه ها من نمیدونم ربطی به مرگ عزیزانم داره یا نه اما بنظرتون ربطی داره یا نه؟
📓@dasctan📓
✅#ارسالی
سلام اسم من کسری هست و ۱۶ سالمه
چند سال پیش دو تا از فامیلای نزدیکم متاسفانه فوت کردن،اماقبلش یه سری اتفاق برای من افتاده بود اما نمیدونم به هم ربطی دارن یا نه.
(من الان کلاس دهمم اما زمانی که اون اتفاق برام افتاد کلاس پنجم دبستان بودم)
خب بریم سر اصل مطلب:
ساعت ۹ یا ۱۰ صبح بود منم مدرسه داشتم چون تایم ظهر بودم داشتم با خودم بازی میکردم که یه یکی در خونمون رو زد،رفتم در رو باز کردم،(خواهرم و برادرمو مادرم تایم صبح بودن و اونا مدرسه بودن)
وقتی درو باز کردم دوست صمیمیم رو دیدم،بعد رفتیم توی کوچه باهم حرف زدیم بهم گفت بیا بریم سر تُل(سر کوچمون یه مکان باستانی هست به اسم طاق طویله ما بهش میگفتیم تُل😂)
منم گفتم باشه خلاصه رفتیم توی خرابه ها میگشتیم تا جایی که رسیدیم به سمت خونه هاش من حس بدی داشتم اما هیچی نگفتم داشتیم میگشتیم تو خونه ها که یک دفعه یک دست بزرگ با ناخونهای تیز از جلوی صورتم رد خود اون لحظه مغزم قفل شده بود هیچی نگفتم با سرعت برگشتم عقب و بالای اون خونه رو دیدم،دیدم یک موجودی کاملا سوخته یعنی جزغاله شده بود و با چشم های قرمز و با چیزهای مثل تکه پارچه دقیق نمیدونم چی بود بهش وصل بود واینکه نور خورشید بهش میخورد و برق میزد رو دیدم درجا به دوستم نگاه کردم گفتم مغول دیدیش؟(لقب دوستم مغول بود😂)
گفت:نه مگه چیزی بود سریع رومو برگردوندم اونجا رو دیدم هیچ کس نبود مغزم داغ شده بود که چطور غیب شد چون که اونقد سریع به دوستم گفتم و رومو بگردوندم اگه انسانی اونجا بود نمیتونست فرار کنه از ترس رفتیم عقب ولی باز بهش گفتم بیا بیشتر بگردیم، رفتیم گشتیم تا دوباره دیدیمش شبیه آدم بود قدش دو متری بود از جلومون رد شد میخکوب شده بودیم از ترس وقتی که رفت نمیدونم چطوری حالمون عوض شد تونستیم سریع بریم همون جایی که اون موجود رفته بودوقتی که رفتیم چیزی که دیدیم تا در حد مرگ مارو ترسوند اون موجود از بالا تا پایینش معلوم بود و تقریبا دو متر با ما فاصله داشت پاهاش رو دیدم که ثم داشت فهمیدم جن بود، من اون زمان میدونستم همچین موجوداتی وجود دارن بخاطر همین چیزهایی ازشون میدونستم،و عجیب تر از اون این بود که سمت راست زانوی پای راستش یک دیواری بود که یک دروازه ی کوچیک داشت داخلشو میتونستم ببینم اما یکمی،اونجا یک دست ادم دیدم داشتم از ترس میمردم که دوستم یکی زد تو کمرم و منو کشوند من هم به خودم اومدمو با هم فرار کردی و پشتمون هم نگاه نکردیم.
من اون جنو دوبار تا حالا دیدم و فاصله اش بین دو دیدار خیلی کم بود، و دقیقا بعد چند روز مادر بزرگم فوت کرد و بعد چند روز از فوت مادر بزرگم داییم سکته ی قلبی کرد.
بچه ها من نمیدونم ربطی به مرگ عزیزانم داره یا نه اما بنظرتون ربطی داره یا نه؟
📓@dasctan📓