#part270_fasl2
با اخم گفتم:
_میدونی تا کجا پیش رفته؟
شهیادنیشخند زد:
_انقدر پیش رفت که رفت و امدای مشکوک بعضی از شریکارو توی خونش دیدیم.
فکم قفل شد:
_کدوماشون؟
_ناصر و احمد.
پوزخندی زدم:
_چقدر بهشون داد که انقدر زود وا دادن؟
_نمیدونم خان داداش شایدم بحث پول نباشه.
با همون پوزخند سری تکون دادم:
_اره شاید بحث حسادته. ازینکه هرچقدر بدون به پای من نمیرسن.
_دقیقا! فقط باید برنامه ی سفر دروغیتو بریزیم روی دایره تا در نبودت ببینیم چه غلطی میخوان بکنن.
سری تکون دادم:
_باید برم راجع به این موضوع با ایسان صحبت کنم.
لبخندی زد:
_تو داداش بزرگه ای، خان داداشمی. شاهرخ معینی، یادت نره که کی هستی.
نگاهش کردم و لبخندی به داداش کوچیکم زدم و از اتاقش زدم بیرون و رفتم سمت اتاق خودمون.
در و باز کردمو رفتم تو که دیدم ایسان داره موهاشو شونه میکنه و بهش روغن تقویتی میزنه.
با اخم گفتم:
_میدونی تا کجا پیش رفته؟
شهیادنیشخند زد:
_انقدر پیش رفت که رفت و امدای مشکوک بعضی از شریکارو توی خونش دیدیم.
فکم قفل شد:
_کدوماشون؟
_ناصر و احمد.
پوزخندی زدم:
_چقدر بهشون داد که انقدر زود وا دادن؟
_نمیدونم خان داداش شایدم بحث پول نباشه.
با همون پوزخند سری تکون دادم:
_اره شاید بحث حسادته. ازینکه هرچقدر بدون به پای من نمیرسن.
_دقیقا! فقط باید برنامه ی سفر دروغیتو بریزیم روی دایره تا در نبودت ببینیم چه غلطی میخوان بکنن.
سری تکون دادم:
_باید برم راجع به این موضوع با ایسان صحبت کنم.
لبخندی زد:
_تو داداش بزرگه ای، خان داداشمی. شاهرخ معینی، یادت نره که کی هستی.
نگاهش کردم و لبخندی به داداش کوچیکم زدم و از اتاقش زدم بیرون و رفتم سمت اتاق خودمون.
در و باز کردمو رفتم تو که دیدم ایسان داره موهاشو شونه میکنه و بهش روغن تقویتی میزنه.