استاد متجاوز من 2


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


جذاب ترین رمان تلگرام
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی_ایران✅

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


عشقا قیمتمون از فردا صبح ۲۵ هزارتومن میشه هرکسی قصد خرید داره تا شب اقدام کنه❌❌❌


چنل vip مون کلی از چنل اصلی جلوتره و ما به پارت 331 رسیدیم
به پارت های هیجانی و حساس رمانمون نزدیک شدیم.
حق عضویتمون فقط 20 هزارتومنه🥺


5894631577806888
حسینی
@strong_girl80


#part277_fasl2


با اعتراض گفت:
_چرا بازش کردی؟ ای بابا!
_موهات باز باشه قشنگتری خوب!

پشت چشمی نازک کرد و بلند شد رفت سمت گوشیش که کمرش و‌گرفتم و پرتش کردم روی تخت که جیغی کشید.

خندیدم و توی بغلم قفلش کردم که گفت:
_وحشی! ترسیدم.

بوسه ای روی گونش زدم که خودشو جمع کرد و گفت:
_ولم کن میخوام برم.

_چرا قهری؟
با اخم و تشر جواب داد:
_به چه حقی سر من داد زدی!؟

_اوه اوه خانوم چقدر لوس و‌ننر شده!
_خوب تقصیر خودته. خودت منو لوس کردی.

بوسه ی دیگه ای رو چشاش زدم:
_خودمم نازتو میخرم.

لبخندی زد که گفتم:
_اشتی کردی؟

سریع اخم کرد:
_معلومه که نه!
_چرا باز؟
_وا الان چه تلاشی کردی که اشتی کنم؟ اصلا چرا سرم داد زدی!؟

_بدموقع اومدی تو اتاق دیگه.
با حرص برگشت سمتم که با خنده نگاهش کردم.


_من از این اقا شکایت دارم اقای قاضی.

با شنیدن حرفم اریان پوزخندی زد:

_منم از ایشون شکایت دارم.توی نوشیدنی من قرص انداخته و معلوم نیست چه بلایی سرم اورده صبح نمیدونستم اسمم چیه!

بهت زده گفتم:

_چقد وقیح میتونی باشی؟کسی که به بهانه ی خوندن پرونده‌ش منو کشوند اپارتمانش تو بودی؟نکنه الان ادعای دخترانگی هم تو داری؟

با تشر قاضی بغض کرده گفتم:
_اقای قاضی من اگه خونوادم بفهمن درجا منو میکشن.

صدای اریان رو از بین دندون های که روی هم می‌سایید شنیدم:

_غلط کردن.
خورد میکنم دستی رو که به تن زن من بخوره!

مات موندم.قاضی دوباره تشر زد.

اما اریان پرو سینه سپر کرد و گفت:
_اصلا مگه وقتی دختر و پسر و باهمن نباید عقدشون کنن؟
عاقد بیارین این خانوم و با اجازه دادگاه عقد من کنن یه دست و پامم میدم مهرش!

قاضی از پشت میز نمیدونم کجا رفت که اریان اومد جلوم وایستاد:

_بیین جان جان جون

زیر خنده زد که عصبی غریدم:

_بیشعور خودتو مسخره کن نه اسم منو.
جانان اسممه روانی.

بدون توجه به اطراف نزدیک تر شد بهم و زل زد تو چشمام که هینی کشیدم که ریلکس گفت:

_اروم جونم...قاضی هم رفت عاقد خبر کنه....از امروز میشی محرمم، زنم، همه کسم!
چشم غره ای بهش رفتم.

_به ارزوت رسوندم و داری با یه خواننده عقد میکنی!
دهنم و باز کردم تا یه چیزی بارش کنم اما ...

https://t.me/joinchat/fnkv4kWVo4tkNDg0
https://t.me/joinchat/fnkv4kWVo4tkNDg0

#ازدواج_اقای_خواننده_با_خانوم_وکیل


♥️
می‌نویسم " تو "
سنجاق می‌ڪنم به رویِ قلبم
و تپیدن; آغاز می‌شود

♥️


♥️
عشق در فاصله قشنگ است
آغوش در شب، بوسه برلب
اما من در کنار تو

♥️


#part276_fasl2

با لبخند صداش زدم که جوابمو نداد.
_ایسان؟

چشم غره ای بهم رفت که تو ایینه دیدم و‌خندیدم، خانوم قهر کرده.

رفتم پشت سرش و خم شدم سمتش و کنار گوشش لب زدم:
_قهر کردی با من؟

توجهی بهم نکرد که برای اولین بار جلوش خوندم و حیرتو توی چشماش دیدم:
_اینجوری نکن با من
هی دوری نکن با من
این شوخیه خوبی نیست
من بی تو میمیرم واقعا

با تعجب برگشت سمتم:
_صدات خیلی خوبه!
ابرویی بالا دادم و لبخند کجی زدم که انگار یادش اومد قهره و دوباره برگشت و بااخم نشست.

_اینجوری نرو سخته
چرا قلب تو بی رحمه؟
کی غیر تو با قلبش
این حال منو میفهمه؟

لبخند کوچیکی کنار لبش اومد که محکم گونشو بوسیدم.
_قهر نکن ! مگه بچه کوچیکی؟

پوزخندی زد و شروع کرد به بستن موهاش و خیره شدم به گردن سفیدش و بعد بستن موهاش من دست انداختم دور کش موهاش و کشیدمش پایین که موهای طلاییش دورش ریختن.
_عهههه!


#part270_fasl2

با اخم گفتم:
_میدونی تا کجا پیش رفته؟
شهیادنیشخند زد:
_انقدر پیش رفت که رفت و امدای مشکوک بعضی از شریکارو توی خونش دیدیم.

فکم قفل شد:
_کدوماشون؟

_ناصر و‌ احمد.
پوزخندی زدم:
_چقدر بهشون داد که انقدر زود وا دادن؟

_نمیدونم خان داداش شایدم بحث پول نباشه.
با همون پوزخند سری تکون دادم:
_اره شاید بحث حسادته. ازینکه هرچقدر بدون به پای من نمیرسن.

_دقیقا! فقط باید برنامه ی سفر دروغیتو بریزیم روی دایره تا در نبودت ببینیم چه غلطی میخوان بکنن.

سری تکون دادم:
_باید برم راجع به این موضوع با ایسان صحبت کنم.

لبخندی زد:
_تو داداش بزرگه ای، خان داداشمی. شاهرخ معینی، یادت نره که کی هستی.
نگاهش کردم و لبخندی به داداش کوچیکم زدم و از اتاقش زدم بیرون و رفتم سمت اتاق خودمون.

در و باز کردم‌و رفتم تو که دیدم ایسان داره موهاشو شونه میکنه و بهش روغن تقویتی میزنه.


♥️
از تمام شعرهای دنیا
من فقط تو را حفظم

♥️


♥️

از دست رفته بود
وجودِ ضعیفِ من، هرروزم
به بویِ وصلِ تو جان بازداد

‌‌‎‌
♥️


#part274_fasl2


با کلافگی چنگی به سرم زدم:
_شهیاد نمیشه یه کار دیگه کرد؟

_برادر من اون به هرکسی اعتماد نمیکنه ایسان تنها راه نفوذمون به زندگیشه.

مغزم داشت میترکید، فکرایی که تو ذهنم رژه می رفت از پا درم میاورد.
با عجز نگاهش کردم که دستشو گذاشت
روی شونم:

_فقط کافیه یک هفته بگی دارم میرم سفر خارجه برای شرکتم و ایسان توی این یک هفته با نفوذ کلامش راحت میتونه به باند اونا ملحق شه و بفهمه هم دستاش کیان.

_اگه بفهمن و اذیتش کنن چی؟

با ناباوری گفت:
_خان داداش خودتی؟ میترسی؟ کی جرعت میکنه به زن تو دست درازی کنه! یادت رفته تو کی هستی!؟

چشام و روی هم فشردم:
_قبلنا نقطه ضعف نداشتم، الان یه دلیل برای زندگی دارم.

_نباید ضعفتو بقیه بفهمن خان داداش. تو شاهرخ معینی. سه تا شرکت داری، با ثروتت تبریز و میخری و میفروشی. ترس؟ پارشون میکنیم به ناموسمون دست درازی کنن.

اب دهنمو قورت دادم. راست میگه اگه ضعفمو بفهمن بهم ضربه میزنن، چرا بهشون نقطه ضعف نشون بدم؟!


پـــ🔥ــرونــده‌ی زوریــــــ:
https://t.me/joinchat/m7qfH7YPdoU3Zjk0

https://t.me/joinchat/m7qfH7YPdoU3Zjk0

https://t.me/joinchat/m7qfH7YPdoU3Zjk0

https://t.me/joinchat/m7qfH7YPdoU3Zjk0
توی 24 ساعت یکی یکی لینکا باطل میشن اگر اولی باطل شد دومی و سومی یا چهارمی و امتحان کنین فقط هم 24 ساعت وقت دارین


#part268_fasl2


دندونمو روی هم میفشردم:
_من این کثافت و میکشم شهیاد
عربده زدم: میکشمش!!

ایسان با ترس پرید توی اتاق و با رنگ پریده گفت:
_چیشده داد و فریادت کل خونه رو برداشته اخه؟ کی اومدی از شرکت؟

شهیاد رو بهش گفت:
_تو برو من میام باهات صحبت میکنم.
با نگرانی نگاهم کرد که با اخم غلیظی به روبروم خیره بودم.

با مکث از اتاق زد بیرون و شهیاد اومد سمتم:
_نکن این کارو با خودت! نمیخوای زنت و ول کنی. شنود هست اونجا نفوذی داریم.

با صدای لرزون ناشی از تفکراتم گفتم:
_شهیاد بفرستمش اونجا دیگه برنگرده پیشم چه خاکی تو سرم بریزم.

شهیاد با تعجب گفت:
_تو هنوز بهش بی اعتمادی؟

با پلکی که میلرزیدن لب زدم:
_بی اعتماد نه. دل لامصبم میترسه، اون شوهرش بوده قبلا اگه پشیمون بشه ازینکه با منه.

_بیخیال داداش فکرات الکیه.ایسان انقدر دوست داره که حتی موقع حرف زدن بااون چندشش میشه چه برسه ب اینکه بخواد برگرده.


♥️
"دوستت دارم"
و مو لاے درزِ این عشق
محال است برود ...!

♥️


موسیقي صداے تو
ڪہ آرام در
ڪَوشم مي پیچد
وقتي ڪہ عاشقانہ
مي ڪَویي دوستت دارم


#part267_fasl2

بعد از عوض کردن لباسم رفتم سمتش و با قدرت سعی کردم گرفتگی هاشو باز کنم و اون درد داشت ولی سکوت میکرد.

بعد از اینکه چند بار روی کمر و پشتشو لگد کردم پریدم عقب:
_خوب شد؟

پشتشو منقبض کرد که صدای ترق ترق استخوناشو شنیدم و گفتم:
_اوو!

با خستگی ولو شد:
_بعد مدت ها راحت میخوابم.
شکلکی در اوردم و خندیدم و روی تخت خزیدم:
_خیلی دوستت دارم.
سرمو بوسید:
_دیوونتم ملکه ی من

***

با عصبانیت داد زدم:
_چی داری میگی شهیاد؟

با نگرانی جواب داد:
_خان داداش این پسره ی عوضی خیلی داره پیش میره. اون بین باند هم نفوذ کرده و میخواد تورو اون وسط خراب کنه.
دندون غروچه ای کردم:
_دلش یه کتک اساسی میخواد.

شهیاد با ترس من من کرد:
_نه داداش.. بنظرم.. بنظرم باید ایسان و بفرستیم پیشش تا از زیر زبونش حرف بکشه.

رگ گردنم داشت میترکید:
_یعنی میگی بخاطر کار کوفتیم زنمو بفرستم تو بغل اون حرومزاده ی بی پدر؟

شهیاد با کلافگی جواب داد:
_داداش من اون یه نقشه ای داره هرچقدر بیشتر دست دست کنیم احتمال اینکه لومون بده بیشتره!


#part266_fasl2

با خستگی گردنشو کج کرد و نگاهم کرد:
_پدرم و در اوردی بچه. تو زندگیم انقدر راه نرفته بودم.

خمیازه ای کشیدم:
_زن گرفتن این دردسر هارو هم داره.

لبخندی زد:
_یه خوبیایی هم داره؛ مثلا شبا ماساژت میدن، برات لالایی میخونن.

چپ چپ نگاهش کردم:
_عجب ادمی هستیا. باج میگیری؟

بلند شد نایلون هارو شوت کرد اونطرف و روبروم ایستاد و‌ شروع کرد به عوض کردن لباس بیرونیش با خونگی.

با دیدن خستگیش لبخند شیطانی زدم و با چشمایی که برق میزدن بهش نگاه میکردم.

انگشتاشو روی بازوهای عضله ایش کشید منقبضشون کرد و با خنده ی جذابی گفت:
_دوسم داری؟

چشمکی زدم: بلهه مگه میشه نداشته باشم؟

روی تخت و به شکم دراز کشید تا ماساژش بدم:

_بیا خوشگلم بیا که تمام رگ های پشت و گردنم گرفته صبح ها نمیتونم نفس بکشم از درد، بهت هم بگم از صبح ساکت موندم فقط بخاطر این لحظه وگرنه هر قدمی که بر میداشتم دلم میخواست برگردم تا اینجوری پدرم و در نیاری.

خندیدم و لباسای بیرونیم و در اوردم و رفتم سروقت لباس های خونگی خوشگلی که خریده بودم.


♥️

عشــق بی فلسفه زیباست
تو نخواهی
دلِ من باز تـو را می‌خواهد


♥️


♥️

من اینطوریم
که اگه یکی دلمو بشکنه
به جای گله کردن و ناراحتی
خودمو براش کمرنگ میکنم


‌♥️


#part265_fasl2

بوسیدمش و گفتم:
_هرجور خودت دوست داری عشقم.
لبخندی زد:
_گوشیت و بیار ببینم.

یادم اومد و با ذوق گفتم:
_وایسا.
پریدم سمت گوشیم و نشستم بغلش که گوشیو ازم گرفت و رفت توی تنظیماتش و یکم ور رفت و توضیحاتی راجع به دوربین و امکانات مختلفش داد.

دوربین و که باز کرد با دیدن کیفیتش دهنم باز موند. چندتا عکس باهم انداختیم و اپل واچم و گرفت دور مچم بست و درباره ی اونم توضیح داد برام.

بعدم با شنیدن صدای زهرا که میگفت ناهار امادست بلندشدیم.
_وای چقد گشنمه شاهی.

چشمای سبزش می درخشیدن و دستمو گرفت و به سمت پایین حرکت کردیم.


***

بعد از انجام دادم خرید ها با خستگی و پاهایی که داشتن از درد میترکیدن پهن زمین شدم و دراز کشیدم.

شاهرخ بااینکه خسته بود اما با اون صلابت همیشگیش روی کاناپه نشست و سرشو تکیه داد و پاهاشو دراز کرد.

Показано 20 последних публикаций.

5 936

подписчиков
Статистика канала