#پارت_۱۱۰
دستی که بازوم رو برای کمک در راه رفتن گرفت رو پس زدم و خودمو به روشویی سرویس رسوندم و تمام یه قاشق سوپ رو به همراه مقدار زیادی اسید معده بالا آوردم شیر آب رو باز کردم
- حالت خوبه رضوانه
شروع به ماساژ شونه هام کرد
عصبی پسش زدم قبول این همه محبت یکباره قلمبه شده برام سخت بود حالم کمی بهتر شد چند بار به صورتم آب زدم تا التهابم کم بشه
- بهتری بریم دکتر
عصبی گفتم :
- می شه اینقدر نگران من نباشید اینهمه محبت برای من زیاده و رودل می کنم
توقع داشتم دیگه تحویلم نگیره ولی همینکه از سرویس بیرون زدم دوباره دستش حمایت بدنم برای راه رفتن شد آروم کنار گوشم زمزمه کرد :
- همه ی محبتم برای همسرمه خرج تو نکنم برای کی نگه دارم آخه
مثل یه غذای سنگین هضم حرفاش برام سخت بود باور حرفاش برام سخت بود ولی به قولی اگه از دل بیاد به دل می شینه
حس عجیبی از حرفاش بهم دست می داد
منو پشت میز نشوند و اینبار روی صندلی کناریم نشست و جدی و محکم گفت :
- باید همه ی سوپت رو بخوری شب طولانی ای در پیش داریم اصلا انرژی نداری
زیر چشمی نگاهم می کرد تو دلم برای خودم پوزخند زدم
دیدی رضوانه خانوم محبتش برای شب طولانیه
نه خودت هِه چقدر دلم خوشه
سعی کردم دیگه نگاش نکنم و برای اینکه جوابگوی لطف و محبتش باشم خودمو برای شب طولانیش آماده کنم بی هیچ حس و رغبتی با سر قاشق کم کم سوپم رو خوردم به برده بودن عادت دارم پس جای گله ای نمی مونه
همه ی مردا مثل هم هستن این آقای وکیل که الان همسرمه از چشم و ابروم خوشش نیومده
مگه خودم ندیدم وسیله ی هوس شبانه اش رو از خونه بیرون کرد خب معلومه که به جایگزینش نیاز داره کی بی کس و کارتر از من
دل پیچه داشتم ولی اهمیتی ندادم و نصف لیمویی که گوشه ی بشقاب بود رو برداشتم و زبون زدم تا این حسم رو برطرف کنم
- زیاد نخور همینطوریش فشارت پایین هست
بدون نگاهی لیمو رو تو بشقاب برگردوندم بدجور بغضم گرفته بود دلم نمی خواست پاخور جماعت هوسران باشم ولی بودم
- بریم دیر شد .
دستی که بازوم رو برای کمک در راه رفتن گرفت رو پس زدم و خودمو به روشویی سرویس رسوندم و تمام یه قاشق سوپ رو به همراه مقدار زیادی اسید معده بالا آوردم شیر آب رو باز کردم
- حالت خوبه رضوانه
شروع به ماساژ شونه هام کرد
عصبی پسش زدم قبول این همه محبت یکباره قلمبه شده برام سخت بود حالم کمی بهتر شد چند بار به صورتم آب زدم تا التهابم کم بشه
- بهتری بریم دکتر
عصبی گفتم :
- می شه اینقدر نگران من نباشید اینهمه محبت برای من زیاده و رودل می کنم
توقع داشتم دیگه تحویلم نگیره ولی همینکه از سرویس بیرون زدم دوباره دستش حمایت بدنم برای راه رفتن شد آروم کنار گوشم زمزمه کرد :
- همه ی محبتم برای همسرمه خرج تو نکنم برای کی نگه دارم آخه
مثل یه غذای سنگین هضم حرفاش برام سخت بود باور حرفاش برام سخت بود ولی به قولی اگه از دل بیاد به دل می شینه
حس عجیبی از حرفاش بهم دست می داد
منو پشت میز نشوند و اینبار روی صندلی کناریم نشست و جدی و محکم گفت :
- باید همه ی سوپت رو بخوری شب طولانی ای در پیش داریم اصلا انرژی نداری
زیر چشمی نگاهم می کرد تو دلم برای خودم پوزخند زدم
دیدی رضوانه خانوم محبتش برای شب طولانیه
نه خودت هِه چقدر دلم خوشه
سعی کردم دیگه نگاش نکنم و برای اینکه جوابگوی لطف و محبتش باشم خودمو برای شب طولانیش آماده کنم بی هیچ حس و رغبتی با سر قاشق کم کم سوپم رو خوردم به برده بودن عادت دارم پس جای گله ای نمی مونه
همه ی مردا مثل هم هستن این آقای وکیل که الان همسرمه از چشم و ابروم خوشش نیومده
مگه خودم ندیدم وسیله ی هوس شبانه اش رو از خونه بیرون کرد خب معلومه که به جایگزینش نیاز داره کی بی کس و کارتر از من
دل پیچه داشتم ولی اهمیتی ندادم و نصف لیمویی که گوشه ی بشقاب بود رو برداشتم و زبون زدم تا این حسم رو برطرف کنم
- زیاد نخور همینطوریش فشارت پایین هست
بدون نگاهی لیمو رو تو بشقاب برگردوندم بدجور بغضم گرفته بود دلم نمی خواست پاخور جماعت هوسران باشم ولی بودم
- بریم دیر شد .