_شماره خونه رو دادی به مدرسهی زنت؟!
ساواش بی خیال به خواهرش خیره شد
_ چته؟
_ پشت خطن میگن باید با استاد دانشپژوه حرف بزنیم
لادن تو دسشویی از حال رفته
دیشب کتکش زدی باز؟
ساواش بی خیال پوزخند زد
برنامه هر شب همین بود!
سارینا پوف کشید
_ دختره حاملست ساواش
نمیگم نزنش
دختر اون بی شرف هرچقدر کتک بخوره کمه
ولی کمتر بزن تا بچهات دنیا بیاد
ساواش پیپش رو به لب هایش چسبوند و با پوزخند به خواهرش خیره شد
_ حالا کی گفته من میزنمش؟
_ نه پس سر و صورتش بیخود کبود میشه
فقط موندم چطوری طبقه بالا خفش میکنی که صداش در نیاد
ساواش دود رو بیرون داد
سارینا ۱۶ سالش بود
وگرنه میتونست براش تعریف کنه دخترک چطور از ترس شب و رابطه با ساواش خفه خون میگیره
حس گند عذاب وجدان تو گوشش فریاد کشید
خب لادن هم ۱۶سالشه!
تازه دو ماه از خواهرت کوچیک تره
سارینا تلفن بی سیم رو جلوی صورتش تکون داد
_ بگم کِی میری؟
دندوناشو روی هم فشرد
دخترک رو عقد نکرده بود تا براش پدری کنه!
بی خیال دود رو بیرون فوت کرد
_ بگو نمیرم
سارینا بی تفاوت سر تکون داد و ساواش اضافه کرد
_ در ضمن بگو تا ۵ خونه نباشه راش نمیدم!
پیپ رو کنار گذاشت
پیپ نیاز نداشت
یک چیز قوی میخواست
فاصله مدرسه تا خونه چندساعت بود؟
تازه اونم برای دختری که با اون وضع
به عکس پدرش بالای شومینه خیره شد و همونطور که بطری شراب رو سمت دهنش میبرد لب زد
_ انتقامتو گرفتم بابا
اون حروم زاده رفت زیر خاک اما تک دخترش هررزو داره تقاص میده
https://t.me/+RoySOIjizyo5OTA0https://t.me/+RoySOIjizyo5OTA0دو پارت بعد👇سرد بود
برف میبارید
شکمش کم کم برآمده میشد و بزودی اخراجش میکردن
حتی نمیتونست دیپلمش رو بگیره
اما مهم تر از همه اینا آوارگیش بود
لادن فخرآرا ، زن عقدی ساواش دانش پژوه رئیس هولدینگای دانش گستر تو برف با شکم حامله پشت در مونده بود
هق هق کنان برای هزارمین بار زنگ رو فشرد
_ ساواش خان توروخدا
هیچ صدایی نیومد
_ حالم خوب نبود ... شما که ... شما که صبح دیدی وضعمو
بغضش ترکید
_ کل دسشویی مدرسه خون بود
سرگیجه داشتم
پول نداشتم
با هق هق روی در کوبید
_ میشنوی بی رحم؟
زن حامله ات پول نداشت از مدرسه برگرده
حتی اتوبوسم رام نداد
بوی پیپش رو میتونست تشخيص بده
شک نداشت پشت در ایستاده و با خونسردی و لبخند کج پیپ میکشید
بی جون دستش رو روی شکمش گذاشت و زمزمه کرد
_ بخاطر بچهات
سرده نامرد
من مثل تو پالتو خز تنم نیست
خسته بود
خون از دست داده و بدنش له شده بود
ناامید روی زمین سر خورد
پاهاش یخ زده بود
آروم زمزمه کرد
_ پاهامو حس نمیکنم
کسی جواب نداد ولی صدای نفسای ساواشو میشنید
بغض کرده لبخند تلخی زد و مظلوم زمزمه کرد
_ ساواش به نظرت بچه ها هم تو شکم مامانشون سرما رو حس میکنن؟ امیدوارم نکنن ... خیلی بده ... همه جات بی حس میشه و به مورمور میفته
چشماش روی هم افتاد و هم زمان در عمارت باز شد
تلخ پوزخند زد
همیشه همین بود
دوست داشت تو اوج شکنجه رو تموم کنه!
کفشای مارکش رو دید که روبروش ایستاد
_ میخوای یخ نزنی؟
لادن بی جون پچ زد
_ بیام تو؟
_ بیا
بینیشو بالا کشید و ناله کرد
_ نمیتونم ... پاهام ... پاهام یخه
دست های مردونه که زیر پاش رفت امید به قلبش برگشت اما ساواش سمت خونه نمیرفت
صدای سرد و مرموزش بلند شد
_ ماه پیش برای جیکوب لونه جدید آوردیم
فکر کنم جفتتون جا بشید
یکم صمیمی تر بخوابید
چشمای خیس از اشکش از وحشت گشاد شد
صدای جیغش بالا رفت و دست و پا زد
_ نه ... نه من حاملم
میدونست از سگ وحشت داره
میدونست ۳ ساله که بوده سگ بهش حمله کرده
میدونست جیکوب روش حساسه و به خونش تشنه ست
میدونست و اینطوری زن حاملشو شکنجه میکرد!
با ترس جیغ زد
_ سارینا؟ توروخدا بیا
ساواش نکن
التماست میکنم
تورو روح بابات
حرفش تموم نشده بود که سیلی محکمی توی صورتش خورد و هم زمان زنجیر جیکوب باز شد
_ ببند دهنتو اسم بابامو نیار
سگ سمتش اومد
وحشت زده خودش رو روی زمین کشید و چشماشو بست
صدای پارس ها و بعد تیزی و درد وحشتناک تو شکمش
تو خونهی بچش!
نزدیک جنین بی گناهش...
ساواش بهت زده زنجیر جیکوب رو کشید
_ جیکوب بسه ، وحشی
سگ رو عقب کشید و مات موند
شکم دخترک غرق خون بود
ناخواسته لب زد
_ لادن...
سارینا ترسیده بیرون دوید
_ هیع ، چقدر خون
کنارش نشست
دست هاش یخ بود و مانتوی کهنه مدرسش خیس برف و بارون
لب های ترک خورده دخترک حرکت کرد
_ من ... آخ ... من دوست ... دوست داشتم ... میخواستم مامان ... مامانِ بچهات باشم ... آخ خدا
قلب ساواش از حرکت ایستاد و لحظه ای بعد عربده زد
_ سوییچ و بیار سارینا
https://t.me/+RoySOIjizyo5OTA0https://t.me/+RoySOIjizyo5OTA0https://t.me/+RoySOIjizyo5OTA0https://t.me/+RoySOIjizyo5OTA0https://t.me/+RoySOIjizyo5OTA0https://t.me/+RoySOIjizyo5OTA0