#۱۴۹
⏳♡🔥
پدر دستش را به چانهاش کشید و نگاهش روی من دقیقتر شد.
-حق باتوئه ژانوس! مهمترین و بزرگترین قراردادمون مونده و هرطوری شده راضیشون میکنیم. مگه نه؟
دود سیگار آهسته از دهانم خارج شد. رایان اخمی کرد و دکمه پاور گوشیاش را فشرد.
-خیلی سمجن... ولی از وقتی که شنیدن بیشتر همکارهاشون با ما قرارداد بستن نرمتر شدن. بچههاش که خیلی استقبال میکنن از این همکاری، اما خودش قبول نمیکنه.
اِمیلیا موهای دور صورتش را به پشت گوشش هدایت کرد.
-دو روز پیش توی میلان به وکیلمون ایمیل زده بودن و درخواست یه قرار ملاقات مجدد داشتن.
گزارش این خبرش باعث تعجبشان شد.
-ژانوس چرا چیزی به ما نگفتی؟!
اِمیلیا حس کرد نباید این حرف را میزد و درست هم حس کرده بود. رایان شاکی شد.
-ژانوس حق با پدره! چرا به ما نگفتی؟ من تا همین الانش داشتم به این فکر میکردم که برای متقاعد کردنشون باید چه کار دیگهای کنیم!
فیلتر سیگار با فشار انگشتانم توی زیرسیگاری لِه شد.
-تا وقتی نهایی نشده دیگه در موردش حرفی نمیزنم.
رایان اعتراض کرد، ولی صدای نواختن ضرباتی روی در بحث را ناتمام گذاشت. اِمیلیا حین برخاستن از روی صندلی گفت:
_بله؟
در باز شد و خدمتکار قدمی داخل اتاق گذاشت.
-خانم گفتن شام آمادهست تشریف بیارید سر میز.
-باشه بهشون اطلاع بده الان میایم.
اِمیلیا آمد و پشت صندلیام ایستاد. دستانش را روی شانههایم گذاشت و سرش را توی صورتم خم کرد.
-میدونستی این چند روز وقتی دیر میاومدی روی صحنه و خیلی زود هم میرفتی در موردت چی میگفتن؟ در مورد مدلهات، طراحیهات، برندت و همینطور خودت؟
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan
⏳♡🔥
پدر دستش را به چانهاش کشید و نگاهش روی من دقیقتر شد.
-حق باتوئه ژانوس! مهمترین و بزرگترین قراردادمون مونده و هرطوری شده راضیشون میکنیم. مگه نه؟
دود سیگار آهسته از دهانم خارج شد. رایان اخمی کرد و دکمه پاور گوشیاش را فشرد.
-خیلی سمجن... ولی از وقتی که شنیدن بیشتر همکارهاشون با ما قرارداد بستن نرمتر شدن. بچههاش که خیلی استقبال میکنن از این همکاری، اما خودش قبول نمیکنه.
اِمیلیا موهای دور صورتش را به پشت گوشش هدایت کرد.
-دو روز پیش توی میلان به وکیلمون ایمیل زده بودن و درخواست یه قرار ملاقات مجدد داشتن.
گزارش این خبرش باعث تعجبشان شد.
-ژانوس چرا چیزی به ما نگفتی؟!
اِمیلیا حس کرد نباید این حرف را میزد و درست هم حس کرده بود. رایان شاکی شد.
-ژانوس حق با پدره! چرا به ما نگفتی؟ من تا همین الانش داشتم به این فکر میکردم که برای متقاعد کردنشون باید چه کار دیگهای کنیم!
فیلتر سیگار با فشار انگشتانم توی زیرسیگاری لِه شد.
-تا وقتی نهایی نشده دیگه در موردش حرفی نمیزنم.
رایان اعتراض کرد، ولی صدای نواختن ضرباتی روی در بحث را ناتمام گذاشت. اِمیلیا حین برخاستن از روی صندلی گفت:
_بله؟
در باز شد و خدمتکار قدمی داخل اتاق گذاشت.
-خانم گفتن شام آمادهست تشریف بیارید سر میز.
-باشه بهشون اطلاع بده الان میایم.
اِمیلیا آمد و پشت صندلیام ایستاد. دستانش را روی شانههایم گذاشت و سرش را توی صورتم خم کرد.
-میدونستی این چند روز وقتی دیر میاومدی روی صحنه و خیلی زود هم میرفتی در موردت چی میگفتن؟ در مورد مدلهات، طراحیهات، برندت و همینطور خودت؟
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan