#۱۳۹
⏳♡🔥
صندلی را عقب دادم و برخاستم. کت اسپرتم را از روی پشتیاش برداشتم و دستم را سمتش دراز کردم.
-بیا بزنیم بیرون از اینجا وتا قبل تاریک شدن هوا یکم باد بخوره به کلههای داغمون.
نیها را از توی لیوانها بیرون آورد و لای دستمالی پیچید و بدون هیچ توضیحی به من، پولش را با صاحب کافه حساب کرد.
رنگ آسمان تیره شده بود و هوا سردتر. جمعیت پیر و جوان از شدت سرما توی خودشان جمع شده بودند و خیابان داشت خلوتتر از عصر میشد. جلوتر از من دستهایش را توی جیب پالتوی کوتاه بنفشش فرو برد و از کنار ماشینش رد شد.
-با ماشین قیمتی تو بریم یا افتخار میدی و سوار ماشین من میشی؟
چند قدم رفته را برگشت. بوتهایش پاشنه داشت و قدمهایش صدا.
-اینکه مدل ماشینم از ماشین تو بالاتره پشیزی برام ارزش نداره. تو واسه این ماشین کلی زحمت کشیدی و باافتخار میتونی توی روی هرکسی بایستی و بگی برای خودته ولی من چی؟ سوییچش توی یه جعبه شیک بسته بندی شد و از طرف آقابزرگ و پدرم بهم هدیه داده شد اونم بخاطر یه مناسبت عادی. همیشه دلم میخواد پز چیزی رو بدم که خودم به دستش آوردم نه اینکه نتیجه زحمت یکی دیگه باشه که تقدیم به من شده... الانم دوست دارم توی این فصل پاییزی با تو قدم بزنیم. میای؟
رکب خوردم باز! هر بار که در رابطه با موضوعی بحثی شکل میگرفت حس میکردم چیز تازهای از این دختر کشف کردهام و نمیشناسمش آنطور که لازم بود.
-پس دستم رو بگیر.
نگاهش میان من و دستانم رفت و آمد.
-چرا هر وقت چیزی ازت میخوام یا اتفاقی میفته اولین اقدامت گرفتن دستم میشه؟!
-چون هر بار دستهای تو تصمیمهای من میشن که باید محکم بگیرمشون.
دستانم را سفت و محکم گرفت همانطور که میخواستم. نیمی از مسیر یا شنیدن صدای نفسهای هم، آلودگی صوتی و صدای حاصل از زندگیِ در حال اتفاق اطراف سپری شد.
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan
⏳♡🔥
صندلی را عقب دادم و برخاستم. کت اسپرتم را از روی پشتیاش برداشتم و دستم را سمتش دراز کردم.
-بیا بزنیم بیرون از اینجا وتا قبل تاریک شدن هوا یکم باد بخوره به کلههای داغمون.
نیها را از توی لیوانها بیرون آورد و لای دستمالی پیچید و بدون هیچ توضیحی به من، پولش را با صاحب کافه حساب کرد.
رنگ آسمان تیره شده بود و هوا سردتر. جمعیت پیر و جوان از شدت سرما توی خودشان جمع شده بودند و خیابان داشت خلوتتر از عصر میشد. جلوتر از من دستهایش را توی جیب پالتوی کوتاه بنفشش فرو برد و از کنار ماشینش رد شد.
-با ماشین قیمتی تو بریم یا افتخار میدی و سوار ماشین من میشی؟
چند قدم رفته را برگشت. بوتهایش پاشنه داشت و قدمهایش صدا.
-اینکه مدل ماشینم از ماشین تو بالاتره پشیزی برام ارزش نداره. تو واسه این ماشین کلی زحمت کشیدی و باافتخار میتونی توی روی هرکسی بایستی و بگی برای خودته ولی من چی؟ سوییچش توی یه جعبه شیک بسته بندی شد و از طرف آقابزرگ و پدرم بهم هدیه داده شد اونم بخاطر یه مناسبت عادی. همیشه دلم میخواد پز چیزی رو بدم که خودم به دستش آوردم نه اینکه نتیجه زحمت یکی دیگه باشه که تقدیم به من شده... الانم دوست دارم توی این فصل پاییزی با تو قدم بزنیم. میای؟
رکب خوردم باز! هر بار که در رابطه با موضوعی بحثی شکل میگرفت حس میکردم چیز تازهای از این دختر کشف کردهام و نمیشناسمش آنطور که لازم بود.
-پس دستم رو بگیر.
نگاهش میان من و دستانم رفت و آمد.
-چرا هر وقت چیزی ازت میخوام یا اتفاقی میفته اولین اقدامت گرفتن دستم میشه؟!
-چون هر بار دستهای تو تصمیمهای من میشن که باید محکم بگیرمشون.
دستانم را سفت و محکم گرفت همانطور که میخواستم. نیمی از مسیر یا شنیدن صدای نفسهای هم، آلودگی صوتی و صدای حاصل از زندگیِ در حال اتفاق اطراف سپری شد.
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan