#۵۰
⏳♡🔥
راوی:
دقایق زیادی به اذان صبح نمانده بود و چراغهای خاموش عمارت خبر از خواب عمیق ساکنانش میداد.
این تاریکی و سکوت به دِل شکستهی هردویشان شهامت بیشتری برای رفع دلتنگی میداد. مثل تمام روزهای سابق، زمان و مکان قرارشان قبل از اذان صبح و میان درختان انتهای حیاط بود. هر دو تکیه زده به تنهی یکی از چند درخت تنومندی که با اندک فاصله از هم در یک ردیف کاشته شده بودند و چشم از دیدن هم برنمیداشتند.
-برادر بودم برای برادرت، اما نامردی کرد... الانم هیچ گلهای از تو نیست چون حسابت از اون جداست دلخوشیِ من.
حجم بیشتری از دامن گلدار یاسمن توی مشت کوچکش جمع شد و گریه امانش را برید.
-گیر افتادم بین عزیزانم... تکلیف چیه؟ میدونم که پدرت از خون داداشم نمیگذره و بعد از این همه اتفاق بد و شوم هرگز رضایت به این وصلت نمیده.
مرد جوان با یادآوری خشم پدرش قلبش لرزید، اما کلمهای از درد و نگرانیاش را به زبان نیاورد تا مبادا دُردانهاش را بیش از این برنجاند.
-به اندازهی کافی در طول روز و شب درگیر این بدبختی هستیم. بذار این چند دقیقهای که کنار همدیگه هستیم و از نگاه بقیه در امانیم یه دل سیر ببینمت. میدونی پسر همین مردی که زندانبان و کابوست شده چقدر حالش واسه دیدنت خرابه؟ یاسمنم شبهام بدون تو سحر نداره.
یاسمن از بس چشمانش خیس شده بود، بینیاش کیپ شده و دیگر نمیتوانست راحت نفس بکشد و حرف بزند.
-فکر کردی واسه من آسونه؟ جز توی این خلوت هر کجا دیدمت باید از ترس، تظاهر به بیتفاوتی کنم. این روزها که توی جهنم این دنیا میسوزیم بیشتر از هر روزی محتاج بودنت و دیدنتم.
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan
⏳♡🔥
راوی:
دقایق زیادی به اذان صبح نمانده بود و چراغهای خاموش عمارت خبر از خواب عمیق ساکنانش میداد.
این تاریکی و سکوت به دِل شکستهی هردویشان شهامت بیشتری برای رفع دلتنگی میداد. مثل تمام روزهای سابق، زمان و مکان قرارشان قبل از اذان صبح و میان درختان انتهای حیاط بود. هر دو تکیه زده به تنهی یکی از چند درخت تنومندی که با اندک فاصله از هم در یک ردیف کاشته شده بودند و چشم از دیدن هم برنمیداشتند.
-برادر بودم برای برادرت، اما نامردی کرد... الانم هیچ گلهای از تو نیست چون حسابت از اون جداست دلخوشیِ من.
حجم بیشتری از دامن گلدار یاسمن توی مشت کوچکش جمع شد و گریه امانش را برید.
-گیر افتادم بین عزیزانم... تکلیف چیه؟ میدونم که پدرت از خون داداشم نمیگذره و بعد از این همه اتفاق بد و شوم هرگز رضایت به این وصلت نمیده.
مرد جوان با یادآوری خشم پدرش قلبش لرزید، اما کلمهای از درد و نگرانیاش را به زبان نیاورد تا مبادا دُردانهاش را بیش از این برنجاند.
-به اندازهی کافی در طول روز و شب درگیر این بدبختی هستیم. بذار این چند دقیقهای که کنار همدیگه هستیم و از نگاه بقیه در امانیم یه دل سیر ببینمت. میدونی پسر همین مردی که زندانبان و کابوست شده چقدر حالش واسه دیدنت خرابه؟ یاسمنم شبهام بدون تو سحر نداره.
یاسمن از بس چشمانش خیس شده بود، بینیاش کیپ شده و دیگر نمیتوانست راحت نفس بکشد و حرف بزند.
-فکر کردی واسه من آسونه؟ جز توی این خلوت هر کجا دیدمت باید از ترس، تظاهر به بیتفاوتی کنم. این روزها که توی جهنم این دنیا میسوزیم بیشتر از هر روزی محتاج بودنت و دیدنتم.
#ژانوس
#سارا_رایگان
@Donyaye_sara
@sara_raygan