#part1
-اخر هفته عقد منو النازه اماده شو مامان
-چه عقدی مامان جان،تو که زن داری!
خدا رو خوش نمیاد دختره رو اینجوری خون به جیگر میکنی
با صدای عزیز خانوم چادر سیاهم رو از روی سرم برداشتم و پشت ستون پنهان شدم.
دلم گواه بد میداد،میترسیدم از چیزی که هر شب کابوسش رو میدیدم:
-افاق خانوم...مگه من به شما نگفته بودم اماده باشید؟
چهلم خان بابا هم که تموم شد
-گفتی تصدقت شم
اینم گفتی هوران نازاست
گفتی این خونه بچه میخواد
ولی مادر ،به دختره فکر کردی؟
بخدا که دق میکنه
هوو حتی اسمشم سنگینه چه برسه...
صدای نیشخند ایزد بند دلم رو پاره کرد،مرد نامردم بی رحم بود:
-تا حالا نشنیدم هیچ زنی با اومدن هوو دق کنه و بمیره
دختر رضا پاپتی هم پوستش کلفته شما نگران نباش
بجاش بساط عروسی و راه بنداز
-درسته که هیچ زنی با هوو نمرده که زن تو بمیره
میدونم از اول نمیخواستیش و به اصرار خان بابا گرفتیش
ولی من تو رو اینجوری تربیت نکردم...
حالا که پدر بزرگت فوت کرده میتونی طلاقش بدی
ولش کن بذار بره پی زندگیش مادر
قلبم بی وقفه میکوبید.انگار ته دلم رو چنگ میزدن.
میخواست زن بگیره و از نخواستن میگفت،اما کاش از کتک هایی که هر شب تن و بدنم رو مهمون میکرد هم میشد حرف میزد.
هر بار که از پرواز برمیگشت هوران کیسه بوکس میشد.
دوباره نیشخندی زد:
-دِ نَ دِ نشد ...دختر رضا پاپتی میمونه همینجا و کلفتی زنم و میکنه
از طلاقم خبری نیست
نمیشه که بیاد گه بزنه به زندگیم و بعد بره پی خوش خوشانش
با دیدن قد و قامت بلندش قلبم از حرکت وایساد.
نیشخند ترسناکی زد و با طعنه گفت :
-فال گوش وایساده بودی؟
خوبه!
پس شنیدی که هفته بعد عروسی شوهرته!
https://t.me/+kL8kZDwpaY9jMDFk
https://t.me/+kL8kZDwpaY9jMDFk
https://t.me/+kL8kZDwpaY9jMDFk
https://t.me/+kL8kZDwpaY9jMDFk
https://t.me/+kL8kZDwpaY9jMDFk
کاپیتان ایزد توتونچی !
خلبان هات و جذابی که به اجبار پدر بزرگش با هوران ازدواج میکنه و هر روز اون دختر رو شکنجه و تحقیر میکنه
بعد از ۵ سال که پدر بزرگش فوت کرد تصمیم میگیره ازدواج کنه اما نمیدونه زنی که اونقدر ازش متنفره یروز دیدن همون چشمای طوسیش میشه آرزوش و ...
-اخر هفته عقد منو النازه اماده شو مامان
-چه عقدی مامان جان،تو که زن داری!
خدا رو خوش نمیاد دختره رو اینجوری خون به جیگر میکنی
با صدای عزیز خانوم چادر سیاهم رو از روی سرم برداشتم و پشت ستون پنهان شدم.
دلم گواه بد میداد،میترسیدم از چیزی که هر شب کابوسش رو میدیدم:
-افاق خانوم...مگه من به شما نگفته بودم اماده باشید؟
چهلم خان بابا هم که تموم شد
-گفتی تصدقت شم
اینم گفتی هوران نازاست
گفتی این خونه بچه میخواد
ولی مادر ،به دختره فکر کردی؟
بخدا که دق میکنه
هوو حتی اسمشم سنگینه چه برسه...
صدای نیشخند ایزد بند دلم رو پاره کرد،مرد نامردم بی رحم بود:
-تا حالا نشنیدم هیچ زنی با اومدن هوو دق کنه و بمیره
دختر رضا پاپتی هم پوستش کلفته شما نگران نباش
بجاش بساط عروسی و راه بنداز
-درسته که هیچ زنی با هوو نمرده که زن تو بمیره
میدونم از اول نمیخواستیش و به اصرار خان بابا گرفتیش
ولی من تو رو اینجوری تربیت نکردم...
حالا که پدر بزرگت فوت کرده میتونی طلاقش بدی
ولش کن بذار بره پی زندگیش مادر
قلبم بی وقفه میکوبید.انگار ته دلم رو چنگ میزدن.
میخواست زن بگیره و از نخواستن میگفت،اما کاش از کتک هایی که هر شب تن و بدنم رو مهمون میکرد هم میشد حرف میزد.
هر بار که از پرواز برمیگشت هوران کیسه بوکس میشد.
دوباره نیشخندی زد:
-دِ نَ دِ نشد ...دختر رضا پاپتی میمونه همینجا و کلفتی زنم و میکنه
از طلاقم خبری نیست
نمیشه که بیاد گه بزنه به زندگیم و بعد بره پی خوش خوشانش
با دیدن قد و قامت بلندش قلبم از حرکت وایساد.
نیشخند ترسناکی زد و با طعنه گفت :
-فال گوش وایساده بودی؟
خوبه!
پس شنیدی که هفته بعد عروسی شوهرته!
https://t.me/+kL8kZDwpaY9jMDFk
https://t.me/+kL8kZDwpaY9jMDFk
https://t.me/+kL8kZDwpaY9jMDFk
https://t.me/+kL8kZDwpaY9jMDFk
https://t.me/+kL8kZDwpaY9jMDFk
کاپیتان ایزد توتونچی !
خلبان هات و جذابی که به اجبار پدر بزرگش با هوران ازدواج میکنه و هر روز اون دختر رو شکنجه و تحقیر میکنه
بعد از ۵ سال که پدر بزرگش فوت کرد تصمیم میگیره ازدواج کنه اما نمیدونه زنی که اونقدر ازش متنفره یروز دیدن همون چشمای طوسیش میشه آرزوش و ...