🌈🧚‍بــــــهـــارانــــــه🧚‍🌈


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана



Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ɓ3
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
این دلم دلتنگی تورو داره...❤️🙂

#استوری🎵


Репост из: «هـــفـــت خــــــــط»
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
اگه حال دلت خوش نیست این کلیپ رو ۲بار ببین❤️‍🩹👆🏻

روانشناسان متخصص همکده مشکلاتی مانند مشکلات خانوادگی،مشاوره ازدواج،تربیت فرزند،استرس،افسردگی و... رو میتونه برای همیشه و به صورت ریشه ای حل کنه👍
✅دارای مجوز رسمی سازمان بهزیستی


📲برای دریافت اولین نوبت خالی مشاوره روی لینک زیر کلیک کنید👇🏻👇🏻👇🏻

https://hamkadeh.com/landings/zhu5m
https://hamkadeh.com/landings/zhu5m


Репост из: «هـــفـــت خــــــــط»
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
📱 افرادی که دندونای زرد و تیره دارید کلیپ رو کامل ببینید👆🏻👆🏻
این بسته گیاهی جوری دندوناتو سفید میکنه که همه فکر میکنن کامپوزیت کردی 👌🏻😄
برای دریافت اطلاعات بیشتر و سفارش با 60 درصد تخفیف ویژه روی لینک زیر کلیک کنید 👇🏻👇🏻👇🏻

https://landing.saamim.com/Rw5GP


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
بیا میخام برات دود کنم اسفند...❤️‍🔥🥺

#استوری🎵


Репост из: «هـــفـــت خــــــــط»
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
موهای پرپشت و خوش حالت میخوای اینو ببین👆🏻👆🏻


✅دارای مجوز وزارت بهداشت
✅کاملا گیاهی
لینک سایت اصلی سفارش با تخفیف ویژه👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/2Bh69
https://landing.saamim.com/2Bh69


Репост из: «هـــفـــت خــــــــط»
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
⭕️ تغییر عجیب و غریب بازیگر صداوسیما بعداز ازدواج
خودش پشیمون هست و میگه دیر جنبیدم
🤦🏻


لطفا از همین امروز این موضوع رو جدی بگیر و با این روشی که توی کلیپ گفتن وزنتون کم کن و نذار کار از کار بگذره👌🏻
🔰دارای مجوز وزارت بهداشت
🔰کاهش همزمان وزن و سایز
لینک سایت اصلی سفارش با تخفیف ویژه👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/K0U05
https://landing.saamim.com/K0U05


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
لاو❤️

#استوری🎵


قیمت این رمان امروز فقط 25 تومنه😊


Репост из: شیطان مونث
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
دیلدو رو جلوی صورتم تکون داد
-شبایی که شوهرت پیش منه خودت و با این میکنی هووی عزیزم؟

آب دهنم رو قورت دادم و به اتاق نگاه کردم
میترسیدم ایزد بیاد و بفهمه شبا با صدای سکس شون خودارضایی میکنم
دست انداختم تا دیلدو رو بگیرم اما دستش رو عقب کشید و گفت:
-اگه میخوای بهش نگم باید واسم یکاری کنی!

چشمام برقی زد
-چکار؟ هر کاری بگی میکنم؟
با چشمای خمار به لای پاهاش اشاره کرد:
-واسم بخور
اگه خوب ارضام کنی بهش نمیگم
با صدای ایزد هر دو به عقب برگشتیم
زیپش و پایین کشید و روی کاناپه نشست:
-بیاید جلو زنای خوشگلم
تا وقتی سالار شوهرتون هست دیلدو چرا؟
زبون رو لبم کشید و الناز...

https://t.me/+4DoKfE3_nmQwZmZk
https://t.me/+4DoKfE3_nmQwZmZk
https://t.me/+4DoKfE3_nmQwZmZk
https://t.me/+4DoKfE3_nmQwZmZk
من ایزد!
خلبان هات و وارث خاندان توتونچی که مجبور میشم با دختر رضا شیره ازدواج کنم
بعد از مرگ خان بابا سرش زن میگیرم و برای انتقام هر روز جلوی زنم شکنجه ش می‌کنم ‌
غافل از اینکه عاشقش شدم و بعد از فرار کردنش در به در دنبالش میگردم
...


Репост из: شیطان مونث
- هوی دیلاق دراز ...

با صدای دلان به سمت عقب برگشتم .

با حرص گفتم : با من بودی !؟

نیشخندی زد و با اون بدن ظریف و زیره و میزش دست به کمر شد

-اره پ ن با بابام بودم . کی جز تو ییلاقه تو این خانواده .
خداروشکر هم خدا فقط بهت قد رعنا نداده ، عقل نداده که ازش استفاده کنی .


چشم هام رو تو حلقه چرخوندم .

خدایا این بشر کی بود اقبال من بهش گره خورده بود .

نه اخلاق درست درمون داشت نه
#زنونگی درست درمون .

-چی میخوای دلان؟ حرفتو بزن و برو !

اومد نزدیکتر و گفت :

-بشین هم قد بشیم کارت دارم دیلاق .

زیر لب فحشی بهش دادم و کنارش نشستم .

-خوب چی میگی !؟
- اومدم چیزت رو چک کنم ‌

با چشم‌های گشاد شده بهش زل زدم

- چی !؟

با دست به خشتمم اشاره کرد و گفت :

-میگم اومدم چکش کنم ‌
دستی ناخودآگاه روی #خشتکم گذاشتم حس ناامنی بهم دست داده .

-خجالت بکش دلان هنوز محرم نشدیم .

با حرص گفت :

- برا همین قبل محرمیت باید چکش کنم یکی بهم گفت برا دیلاقی عین تو خیلی گنده‌اس !!
منم که ریزه میزه نمی‌خوام جر بخورم .


-بابا شما دخترا چقدر پرو هستید
من به این چیزا فکر نکردم هنوز تو چطوری وقت کردی ...
-هی دیلاق نمی‌خواد منو نصیحت کنی یا بهم نشون میدی یا دلان بی‌دلان فهمیدی .

گوشم رو گرفت و کشید با داد گفتم :

-ای ای دلان ولم کن گوشمو کندیش
-بهم نشون میدی یا نه !!


خودم رو عقب کشیدم . در حالی که گوشم رو میمالیدم گفتم :

- نه !!
تو که ترس جر خوردن داری چرا میخوای عروس شی.

-من می‌خوام عروس شم !! دارن زورم میکنند . باید بفکر جونم باشم یا نه
اصلا سایز منو تو مثل هم هست که ناف منو تو رو به ریش هم بستند !؟


با داد گفتم :

-منم نخواستم تو زنم بشی منم مثل تو دارن زور میکنند بعدم نترس من از این جنابعالی برای تو استفاده نمیکنم خواستم یکی رو ...

همینطور حرف میزدم که یهویی یه چیزی اومد تو سرم که صدای اخم بلند شد .

-میکشمت عدنان حالا نمیخوای برای من استفاده کنی کی زیر سرته ..
-هیشکی داشتم شوخی میکردم .
-نه امروز خودم می‌کشمت ...

بعد رفتم سمت گلدون و برش داشت گفتم الان میزنه تو‌سرم این دیوونه بود تند از جام بلند شدم و شروع کردم به دویدن و اون پشت سرم .

https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0

🤣🤣🤣🤣این رمان خنده‌دار رو از دست نده دختر و پسره خیلی خنده‌دارن !!

پر از صحنه‌های مثبت 🔞 و بامزه 🤭

https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0
https://t.me/+dTjTsVozVhMyZDc0


Репост из: شیطان مونث
#پارت_۱

- آههه...آخخخخخ درد داره...ولم کن، آخ خدااا...

صدای گریه هاش اتاقو پر کرده بود و از ته دل هق هق میکرد! انگار امید نداشت تا کسی نجاتش بده.‌.

- خودتو منقبض نکن زنیکه‌ی هرزه دردم گرفت!

با عصبانیت دسته خنجرو رو تو مشتم فشردم و تو چهارچوب در ایستادم

پوزخند پر صدایی زدم و تقه ای به در زدم که توجه جفتشون بهم جلب شد

قدمی به سمتشون برداشتم و از لای دندونام غریدم

- خسته نشدی از بس صدای ناله های دخترارو شنیدی؟

مرد با عصبانیت تند از رو تخت بلند شد و فریاد زد

- تو کی هستی؟!!! تو خونه‌ی من چه غلطی میکنییییی؟؟؟

ریلکس یه قدم دیگه بهش نزدیک شدم

- #خدا منو فرستاده... دخترایی که هر بار باهاشون میخوابیدی و بعدش میفرستادیشون تا اعضای بدنشونو دربیارن تمام مدت به خدا التماس میکردن! خدام دلش سوخت و به من دستور داد تا بیام یه نگاهی به بنده ناشکرش بندازم...

مرد سریع پیشکش کمدش رو جلو کشید و یه کلت گلاک ۱۹ درآورد و سرشو به سمتم گرفت!

بی حس بهش خیره شده بودم که ضامن اسلحه رو آزاد کرد و با عصبانیت درحالیکه دستاش میلرزیدن داد زد

با خنده دستی تو هوا تکون دادم و گفتم

- یعنی اینقدر ترسیدی که ک*یرت خوابید؟ هه... انگار نه انگار که تا حالا داشتی کیف میکردی! ترس واقعا چیز عجیبیه نه؟

از اینکه با طعمه هام گپ بزنم کیف میکردم! هر چی بیشتر ترس تو چشماشونو می‌دیدم، بیشتر برای کشتنش له له میزدم...

به سمتش قدم برداشتم که با جدیت گفت

- یه قدم دیگه برداری یه گوله حرومت میکنمممم...

نگاه سردمو بهش دوختم و باز به زدن پوزخندی اکتفا کردم! من خود مرگ بودم، هیچ کس جز خود خدا نمیتونست جون منو بگیره!

بی حرف دو قدم مونده به مرد یهو ایستادم و سرمو انداختم پایین.

- یه پیام از طرف خدا دارم برات...

و سرمو آوردم بالا و چشمای وحشیمو تو چشماش دوختم

- تو #جهنم بهت خوش بگذره!!!

https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0


Репост из: شیطان مونث
_داداشم مامانتو حامله کرده منم تورو حامله کنم خوبه مهرا نه!؟

بهم چسبید و متورم بون پایین تنه‌اش رو قشنگ حس کردم.

دستی گذاشتم روی سینه‌اش و هلش دادم اما یه ذره‌ام تکون نخورد.

_برو عقب شاهرخ ممکنه یکی بیاد.

خندید.

_بیاد مثلا چی میشه!؟ بالاتر از سیاهی که رنگی نیست که تو دیدی!!
مادر چهل ساله‌ات که یه دختر هیجده ساله داره از یه پسر سی‌ساله حامله شده‌
ابرویی دیگه برات نمونده از چی میترسی هوم!؟

بازم خطای مادرم رو زد تو سرم.
اون رفته حامله شده چه ربطی به من داره.

با حرص گفتم : مادر من ح*شری بوده رفته با داداش تو قرار نیست منم عین مامانم باشم برو عقب.

خم شد لیسی به لبم زد که خشک شده بهش نگاه کردم.

کمی عقب رفت

_مهرا ذات اصلیت رو از دوست پسر سابقت مخفی نکن فقط من میدونم تو چقدر ح*شری هستی.

دستی داخل شلوارم کرد و با انگشت شروع به مالیدنم کرد.

_شورتم نپوشیدی که جوون چه نرمه.

لعنتی خوب بلد بود منو تحریک کنه.

_ولم کن شاهرخ...

صدام داشت می‌لرزید.
با کاری که کرد چشمام بسته شد و اهی کشیدم.

_آه شاهرخ..

شاهرخ انگشتش رو فرو کرد داخل واژنم دردم گرفت

بهم نزدیک شد دم گوشم گفت :دیدی چه راحت وا دادی قشنگ نقطه ضعفتو می‌دونم.
_باشه باشه الان تو مراسم خواستگاری هستیم دیر بریم شک میکنن ولم کن بعد حرف میزنیم.

_خیس کردی یه حال کوچولو بهت بدم بعد ولت میکنم که بری

شلوارم رو کامل کشید پایین
دستی گذاشت زیر بغلم و منو کشید بالا پاهام رو روی شونه‌‌اش قرار داد 

_ممکنه یکی بیاد.
_کسی جرات نمیکنه بیاد تو نترس حال کن فقط...

حواست باشه صدات بیرون نره.

با لیسی که به پایین تنه‌ام زد چشام بسته شد و اه عمیقی کشیدم


https://t.me/+bAlaKcTOMUc1Zjdk
https://t.me/+bAlaKcTOMUc1Zjdk
https://t.me/+bAlaKcTOMUc1Zjdk
https://t.me/+bAlaKcTOMUc1Zjdk

داشتم چایی درست میکردم که یکی از پشت بهم چسبید طبق معمول کسی نبود جز شاهرخ.

بازم پایین تنه‌اش رو بهم مالید

_این آقاهه دلش برای سوراخای تتگت تنگ شده کی قراره بهش برسی!؟

برگشتم اخمی کردم.

_شاهرخ مادر من نزدیک زایمانشه الان وقتش نیست.
_این جلوی تو خودش رو لوس میکنه وگرنه همیشه صدای اه و ناله‌اش داره از اتاق داداشم میاد.
اونا هر شب در حال کردنن منو تو...


خم شد و لبام رو مک محکمی زد ‌

_میخوامت مهرا...
_الان وقتش نیست.
_اتفاقا الان وقتشه دارم سیخ میکنم.

نگاهی به در اشپزخونه کرد

_اخه اینجا!؟
_منو تو که عادت داریم هرجایی سکس کنیم پس بهونه نیار


آب دهنش رو قورت داد.

_ولی مامانم ‌..
_اون سرگرم دوستشه بکش پایین کمی سوراخات رو فتح کنم.
_فقط یه راند ها مهمون داریم زشته

چشماش برقی زد

_باشه.

برگشتم شلوارم رو کشیدم پایین باسنم رو بالا داد و....

🔞مادر و دختر با دوتا برادر رابطه دارند 🔞

برای خوندن این رمان هات روی لینگ بزن👇👇

https://t.me/+bAlaKcTOMUc1Zjdk
https://t.me/+bAlaKcTOMUc1Zjdk


#پارت_۲۰۵



💜🔥  حس داغ💜🔥






بعد از شام، همه دور هم توی یه سالن بی نهایت زییا و رمانتیک مشغول خوردن نوشیدنی شدن و من توی همون دورهمی ی کوتاه مدت و کوتاه زمان فهمیدم پدر پیمان یه مرد سالار بی نهایت ثروتمنده که قوانین خاص خودش رو داره و مادرش یه زن اصیل از یه خانواده ی قجریه...شاید اون غرور و تکبر ذاتی و آرامی شخصیتش هم از همین اصالت قجریش نشات میگرفت!
عمه اش یه زن افسرده ی غمگین مطلقه بود که شوهر مارموزش بالاخره موفق شد تنها دخترشون  ملانی، که اون شدیدا بهش وابسته بود رو مجاب بکنه اونور رو برای زندگی انتخاب کنه.
برادرش پرهام،یه مرد  متفاوت  و در ظاهر خنده رو  بود که کمتر از بقیه قیافه میگرفت و خشک و جدی برخورد نمیکرد و...فکر کنم تنها کسی که اونجا  باهاش آشنایی نداشتم همسر پرهام یعنی اگر اشتباه نکنم گیسوی بود که حتی نتونستم ببینمش  هرچند پیمان گفت  دلیل نیومدنش ظاهرا ناخوش احوال بودنش هست.
این خانواده در کل یه خانواده ی مرموز و متکبر و عجیب با قوانین خاص بودن که آدم بشدت کنارشون حس معذب بودن داشت و من فکر کنم باید خداروشاکر میبودم که کلا دختر کم رو و خجالتی ای نبودم وگرنه تا الان آب شده بودم و جز لباسهام هیچی ازم باقی نمونده بود!

داشتم لیوان آب البالو رو میچشیدم  که پیمان ، خسته از این جمع، کنار گوشم پرسید:


-دوست داری بریم اتاق من!؟


لب زدم:


-اتاق تو!؟


دستشو پشت کمرم گذاشت و با صدای آرومی کنار گوشم گفت:


-یا بهتره بگم اتاقمون... البته یه بار اومدی.اما اینبار فرق داره...اینبار به عنوان اتاق خوابمون قراره بهت معرفیش بکنم...



از خدا خواسته لبخندی سراسر ذوق و اشتیاق روی صورت نشوندم و با تکون سر گفتم:


-آره بریم...


لیوان رو گذاشتم روی میز و  دوشادوش به راه افتادم.
نمیدونم چرا اما...اما احساس کردم این پیشنهاد پیمان بیشتر به این دلیل بود که تو جمع خانواده اش نباشه.کاملا پیدا بود مرد من تنهایی پسند هست!
دستمو دور دستش  حلقه کردم و همراهش از پله ها بالا رفتم.
هنوز هم مثل تمام لحظات گذشته بی ذوق و بی قریحه و بیتفاوت بود.
فکر کنم این کلا مدل اون بود.
مرموز و مبهم و بیتفاوت! درهر صورت احساس میکردم همچین مردی رو همه جوره به خیانتکار سوسولی مثل شایان ترجیح میدم!
در واقع احساس من به پیمان احساسی بود که نمه نمه داشت شکل میگرفت درست برعکس احساسی که نسبت به شایان داشتم.
عشق به اون حکایتش حکایت عشق در نگاه اول بود.
دستشو محکم گرفتم و پرسیدم:


-پیمان...تو کلا این مدلی هستی یا فقط امشب !؟


نیم نگاهی به صورتم انداخت و جواب داد:


-مگه چه جوری ام!؟


لبهام رو روی  هم فشردم و با مکثی کوتاه جواب دادم:


-بیتفاوت...احساس کردم خوشحال نیستی.یا دست کم به اندازه ی من از اینکه خانوادت قبولم کردن و پذیرفتن خوشحال نیستی...


حرفهام رو که شنید نیشخند واضحی زد...

حراج ❌حراج ❌حراج❌حراج❌


⚡️فرصت طلایی برای عضویت درvip⚡️


حراج حق عضویت کانال خصوصی رمان کامل ستیزه جو


از امروز تا مدت زمان محدودی عضویت رمان کامل ❌ ستیزه جو ✖️❌با کمترین مبلغ ممکن برای خرید عضویت به فروش میره💰💸


ادمین فروش👇👇👇:
@Laxtury_admin


#پارت_۴۳۷





➖دشمن عزیز





بدرفتاری های پدرام،زخم زبونهاش،تیکه و طعنه هاش،بدخلقی هاش و حتی سختگیری هاش رو گذاشتم پای تخلیه خشمش و سعی کردم توی شب عروسیم حتی اگه شده وانمود کنم آدم خوشحالی ام!

نمیخواستم همه ی آدمهای توی تالار کاملا آشکار تلخی رابطه ی مارو احساس کنن و ما بشیم انگشت نما و نقل محافل خاله خانباجی ها و  دقیقا به همین دلیل وقتی کنارم ایستاد تا مسیر فرش قرمز منتهی به تالار رو میون دیدگان تیز بین و سنگین مهمانها طی کنیم انگشتهامو قفل انگشتهاش کردمو  دستشو سفت گرفتم.

دستش گرم بود...و من این گرمی رو دوست داشتم.
گرمی ای  که شاید از سر خشم بود...

اما برخلاف من اون اصلا تمایلی برای لمسم نداشت.
شاید به همین خاطر سعی کرد انگشتهاش رو شل بگیره ولی من بهش این اجازه رو ندادم و درحالی که گه گاهی لبخندهای ساختگیم رو نثار فیلمبردار و عکسها و خانواده و فامیل و دوست و دشمن و دوست دشمن نما و حسود و بخیل میکردم آهسته و نجوا کنان جوری که فقط خودمو خودش بشنویم گفتم:



-من یه کاری میکنم دوباره عاشقم بشی پدرام!
من بهت ثابت میکنم دوست داشتم و دارم...



پوزخند زد و گفت:



-حرف نزن! تمها لطفی که میتونی به من بکنی همین!



از رو نرفتم.
فشاری به دستش که به اجبار توی دستم یود آوردم و  اینبار درحالی که لبخند دلبرانه ی روی صورتم رو   حواله ی نسترنی میکردم که کنار عموش ایستاده بوده و  حین دست زدن منو با ذوق تماشا میکرد،صحبت زیرجلکیم رو ادامه دادم:



-باشه پوزخند بزن...زخم زبون بزن ولی من تمام تلاشمو میکنم...تمام تلاشمو میکنم که دوباره تورو عاشق خودم بکنم



وقتی به سن رسیدیم با عصبانیت دستمو رها کرد و همزمان کاملا جدی گفت:



-خیلی زور نزن مارال پاکدامن!
بهت گفتم...تو مثل کلفت قراره پاتوی خونه ی من بزاری! دقیقا یه کلفت...
هیچ عشق و تعهد و محبتی ازمن قرار نیست ببینی! هیچی!
من تمام این جشن مسخره رو به همون دلایلی که صدبار بهت یادآوری کردم دارم تحمل میکنم و از نظر خودم اصلا و ابدا این یه وصلت واقعی نیست پس هر چی توی کله ات هست رو بنداز دور.
من به مگس ماده شاید تمایل داشته باشم اما به تو دیگه نه!



کاملا رهام کرد و بعد هم روی صندلی مجللی که ترکیبی از رنگ سفید و طلایی بود نشست و نگاه و توجه اش رو معطوف مهمانها کرد.

خسته و عاجز از این رفتارهای تلخش روی صندلی نشستم و شروع کردم ور رفتن با دسته گلم و فکر کردن به این مسئله که جدا این خیمه شب بازی تا کی قراره طول بکشه...!؟

سلام دوستای گلم

خب قبل از هر چیز بگم بعد از مدتهاااااا دارم باهاتون صحبت میکنم....🫶

آخرین پیامی که من اینجا براتون آپلود کردم در مورد تذکر جدا بودن  چنل وانشات از چنل وی آی پی و ادمینهای فروششون بود


حالا بعد از مدتها اومدم یکم دیگه باهم صحبت کنیم.
البته در مورد رمانا.

دوستان عزیزم فصل اول رمان دشمن عزیز با 631 پارت کامل شده و کاملا مجزا از فصل دومشه
شخصیت‌ها توی فصل دوم کم نشدن
پیر هم نشدن😅یعنی پَرش عُمری و چندین و چند ساله اصلا نداریم توی فصل دو.

توی فصل دو به چیزایی میپردازیم که توی فصل یک بهشون نپرداخته بودیم.
هم در مورد شخصیت‌ها هم اتفاقها.
رمان جذاب‌تر و باحال تر شده.
و هیجان انگیز تر🤌🤌🤌

و میدونین قسمت جالبش کجاست؟
اینکه فصل دو  با یه آشنایی جالب شروع میشه.
آشنایی بین [فرانک ] و [میلادِ] گوشت تلخ که حسابی مارال  رو  توی فصل یک بابت غیرت بازی هاش حرص داده بود.

آماااااا....

توی فصل دو بی پرده تر رمان رو نوشتیم🫣😬👹🔞🔞🔞🔞🔞
متوجه منظورم که میشین👻؟؟؟
داغ تر 🔥 هات تر🔥 پر شر و شورتر و....🔥

و اما قسمت مهم بحث که درمورد قیمت فصل یک و دو هست

و از اونجایی که من مایل هستم و  دوست دارم همه ی شماها  زودتر فصل یک رو بخونین و در فصل دو هم حضور داشته باشین  قیمت پیشنهادیم با قیمت کریتور فرق داره.

قبلش باید بگم که  دوستان عزیزم ماهم برای کارمون زحمت میکشیم.
ماهم خرج میکنیم.
ماهم هنرمون رو به صورت داستان برای شما ارائه میدیم ودرکنارش هزینه های زیادی بابت  چنل داری پرداخت میکنیم.
و ضررهایی رو هم متحمل میشیم بابت کپی کارها......

اما من فصل یک و دو رو  به صورت ویژه با قیمت بسیار بسیار کمی به فروش میرسونم.
صرفا به خاطر اینکه واقعا دوست دارم فصل دو رو بخونین و اونجا هم کنارمون باشین🥹


پس قبل از تمام شدن این تاریخ و این فرصت محدود برای خرید به ادمین زیر پیام بدید.



@Laxtury_admin



زودتر فصل یک رو بخونین و توی فصل دوم به من بپیوندین که هم کلی پارت داغ داریم هم کلی حرف داریم اونجا باهم🫶🫠


Репост из: «هـــفـــت خــــــــط»
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🎥اشک ریختن مجری ممنوع الکار صداسیما😢
اصلا انتظارشو نداشتم انقدر احساساتی باشه😳


📌دوستان این پست موقت هست و پیشنهاد میکنم قبل پاک شدنش بزنید رو لینک زیر و اولین نوبت خالی صحبت با مشاور رو رزرو کنید و تلفنی درباره هر مشکلی توی زندگیتون عذابتون میده از مشاوره راهکار بگیرید تا شماهم مثل این خانم معجزه رو تو زندگیتون ببینید👇👇

https://hamkadeh.com/landings/xDuBl
https://hamkadeh.com/landings/xDuBl


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
به روش خودت زیبا باش...😉

#استوری🎵


Репост из: «هـــفـــت خــــــــط»
تتلو با یه موزیک جنجالی برگشت🫣
شایعه‌ها تمام، وقت واقعیته!❤️‍🔥✌️

ترند جدید اینستا شد این موزیک♣️


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
ترکی عاشقانه

#استوری🎵


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ⚡️ɓ2
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat

Показано 20 последних публикаций.