#پارت_۴۳۷
➖دشمن عزیز
بدرفتاری های پدرام،زخم زبونهاش،تیکه و طعنه هاش،بدخلقی هاش و حتی سختگیری هاش رو گذاشتم پای تخلیه خشمش و سعی کردم توی شب عروسیم حتی اگه شده وانمود کنم آدم خوشحالی ام!
نمیخواستم همه ی آدمهای توی تالار کاملا آشکار تلخی رابطه ی مارو احساس کنن و ما بشیم انگشت نما و نقل محافل خاله خانباجی ها و دقیقا به همین دلیل وقتی کنارم ایستاد تا مسیر فرش قرمز منتهی به تالار رو میون دیدگان تیز بین و سنگین مهمانها طی کنیم انگشتهامو قفل انگشتهاش کردمو دستشو سفت گرفتم.
دستش گرم بود...و من این گرمی رو دوست داشتم.
گرمی ای که شاید از سر خشم بود...
اما برخلاف من اون اصلا تمایلی برای لمسم نداشت.
شاید به همین خاطر سعی کرد انگشتهاش رو شل بگیره ولی من بهش این اجازه رو ندادم و درحالی که گه گاهی لبخندهای ساختگیم رو نثار فیلمبردار و عکسها و خانواده و فامیل و دوست و دشمن و دوست دشمن نما و حسود و بخیل میکردم آهسته و نجوا کنان جوری که فقط خودمو خودش بشنویم گفتم:
-من یه کاری میکنم دوباره عاشقم بشی پدرام!
من بهت ثابت میکنم دوست داشتم و دارم...
پوزخند زد و گفت:
-حرف نزن! تمها لطفی که میتونی به من بکنی همین!
از رو نرفتم.
فشاری به دستش که به اجبار توی دستم یود آوردم و اینبار درحالی که لبخند دلبرانه ی روی صورتم رو حواله ی نسترنی میکردم که کنار عموش ایستاده بوده و حین دست زدن منو با ذوق تماشا میکرد،صحبت زیرجلکیم رو ادامه دادم:
-باشه پوزخند بزن...زخم زبون بزن ولی من تمام تلاشمو میکنم...تمام تلاشمو میکنم که دوباره تورو عاشق خودم بکنم
وقتی به سن رسیدیم با عصبانیت دستمو رها کرد و همزمان کاملا جدی گفت:
-خیلی زور نزن مارال پاکدامن!
بهت گفتم...تو مثل کلفت قراره پاتوی خونه ی من بزاری! دقیقا یه کلفت...
هیچ عشق و تعهد و محبتی ازمن قرار نیست ببینی! هیچی!
من تمام این جشن مسخره رو به همون دلایلی که صدبار بهت یادآوری کردم دارم تحمل میکنم و از نظر خودم اصلا و ابدا این یه وصلت واقعی نیست پس هر چی توی کله ات هست رو بنداز دور.
من به مگس ماده شاید تمایل داشته باشم اما به تو دیگه نه!
کاملا رهام کرد و بعد هم روی صندلی مجللی که ترکیبی از رنگ سفید و طلایی بود نشست و نگاه و توجه اش رو معطوف مهمانها کرد.
خسته و عاجز از این رفتارهای تلخش روی صندلی نشستم و شروع کردم ور رفتن با دسته گلم و فکر کردن به این مسئله که جدا این خیمه شب بازی تا کی قراره طول بکشه...!؟
سلام دوستای گلم
خب قبل از هر چیز بگم بعد از مدتهاااااا دارم باهاتون صحبت میکنم....🫶
آخرین پیامی که من اینجا براتون آپلود کردم در مورد تذکر جدا بودن چنل وانشات از چنل وی آی پی و ادمینهای فروششون بود
حالا بعد از مدتها اومدم یکم دیگه باهم صحبت کنیم.
البته در مورد رمانا.
دوستان عزیزم فصل اول رمان دشمن عزیز با 631 پارت کامل شده و کاملا مجزا از فصل دومشه
شخصیتها توی فصل دوم کم نشدن
پیر هم نشدن😅یعنی پَرش عُمری و چندین و چند ساله اصلا نداریم توی فصل دو.
توی فصل دو به چیزایی میپردازیم که توی فصل یک بهشون نپرداخته بودیم.
هم در مورد شخصیتها هم اتفاقها.
رمان جذابتر و باحال تر شده.
و هیجان انگیز تر🤌🤌🤌
و میدونین قسمت جالبش کجاست؟
اینکه فصل دو با یه آشنایی جالب شروع میشه.
آشنایی بین [فرانک ] و [میلادِ] گوشت تلخ که حسابی مارال رو توی فصل یک بابت غیرت بازی هاش حرص داده بود.
آماااااا....
توی فصل دو بی پرده تر رمان رو نوشتیم🫣😬👹🔞🔞🔞🔞🔞
متوجه منظورم که میشین👻؟؟؟
داغ تر 🔥 هات تر🔥 پر شر و شورتر و....🔥
❌
و اما قسمت مهم بحث که درمورد قیمت فصل یک و دو هست❌
و از اونجایی که من مایل هستم و دوست دارم همه ی شماها زودتر فصل یک رو بخونین و در فصل دو هم حضور داشته باشین قیمت پیشنهادیم با قیمت کریتور فرق داره.
قبلش باید بگم که دوستان عزیزم ماهم برای کارمون زحمت میکشیم.
ماهم خرج میکنیم.
ماهم هنرمون رو به صورت داستان برای شما ارائه میدیم ودرکنارش هزینه های زیادی بابت چنل داری پرداخت میکنیم.
و ضررهایی رو هم متحمل میشیم بابت کپی کارها......
اما من فصل یک و دو رو به صورت ویژه با قیمت بسیار بسیار کمی به فروش میرسونم.
صرفا به خاطر اینکه واقعا دوست دارم فصل دو رو بخونین و اونجا هم کنارمون باشین🥹
پس قبل از تمام شدن این تاریخ و این فرصت محدود برای خرید به ادمین زیر پیام بدید.
@Laxtury_adminزودتر فصل یک رو بخونین و توی فصل دوم به من بپیوندین که هم کلی پارت داغ داریم هم کلی حرف داریم اونجا باهم🫶🫠