#پارت_۳۹۷
➖دشمن عزیز
کنارم نشست و چند برگ دستمال دیگه به سمتم گرفت.
نگاه خیره ام رو از رو به رو گرفتم و با کشیدن دستمالهای سفید از لای انگشتهاش، فین کنان لب زدم:
-مرسی!
وقتی بی حوصلگی و حتی نداشتن انگیزه ام واسه تمیز کردن صورتم رو دید دستمالهارو پس گرفت و با گرفتن چونه ام و چرخوندن صورتم به سمت خودش خیلی آروم و لطیف قسمتهای خیس صورتمو تمیز کرد و همزمان گفت:
-خب...دیگه غصه خوردن بسه!
هم به اندازه کافی گریه کردی هم غصه خوردی!
فینمو بالا کشیدم و پرسیدم:
-دماغم کج و کوله نشده !؟ اگه بشه ازش شکایت میکنم...به قرآن میکنم!
اون خندید ولی من جدا مشوش شدم.
نمیخواستم ترکیب زیبای صورتم بهم بخوره!
حتی تصور کج و کوله شدن دماغ نازنیم هم در توانم نبود.
هیچ نقصی رو نمیبخشیدم!
هیچ نقص کوچیکی رو..
دستمالهارو کنار گذاشت و بعد دو دستش رو طرفین صورتم قرار داد و با عقب بردن سرش گفت:
-بذار چک کنم! اومممم...خب نه! همچنان به زشتی قبلی...
لبخند کج و کوله ی روی صورت درهم برهم نقش بست.
دستهاشو پس زدم و گله مندانه گفتم:
-پدرام! با من شوخی نکن! دستکم حالا...
نفس عمیقی کشید.
میدونستم که فقط داره حفظ ظاهر میکنه.
خودش رو آروم نشون میداد تا من آروم بشم درحالی که هیچکدوم آروم نبودیم.
نه من نه خودش!
در هر صورت نوازشم کرد و گفت:
-خاطر تو همه جوره واسه من عزیزه! کج و کوله هم بشی میخوامت....
لبخندی زدم ولی بعد مضطرب پرسیدم:
-میگم...نکنه دیگه اجازه ندن برم سرکار؟نکنه بیرون رفتن رو واسم قدغن کنن ؟نکنه...
پرید وسط نکن نکن های من و گفت:
-آخه الان این دغدغه اس تو داری؟هان !؟ اگه میتونی چند روز مرخصی بگیر.
دستکم این چند روز پیش رو، رو...
حواسشون پرت عروسی محسن میشه همه چی یادشون میره.
بعدشم همچی با من.
خودم میبرم میرسونت خودمم میارمت که هم خیال تو راحت باشه هم حاجی و محسن و میلاد!
بد فکر نبود.
کمی آرومتر شدم.
سری تکون دادم و گفتم:
-فکر خوبیه!اگه بشه!
تخت رو برام مرتب کرد و حتی کمک کرد دراز بکشم و بعد هم گفت:
-میشه!
نگران نباش!خب دیگه...استراحت کن.
مطمئنم دیگه کاری به کاریت ندارن...
مکث کوتاهی کرد و با تاسف ادامه داد:
-اگه...اگه شدنی بود دستتو میگرفتم میبردمت پیش خودم
تا صبح بغلت میکردم و نمیذاشتم ثانیه ای فکر بد سراغت بیاد ولی...ولی میدونی که وقت خواستن همچین خواسته ای نیست
از طرفی قطعا حاجی از،همچین پیشنهادی خوشش نمیاد.
پس تو بخواب و خوب استراحت کن.
قول میدم همچی درست میشه...
نگاهم رو دوختم به صورت آرومش درحالی که فقط یه شنونده بودم....
➖دشمن عزیز
کنارم نشست و چند برگ دستمال دیگه به سمتم گرفت.
نگاه خیره ام رو از رو به رو گرفتم و با کشیدن دستمالهای سفید از لای انگشتهاش، فین کنان لب زدم:
-مرسی!
وقتی بی حوصلگی و حتی نداشتن انگیزه ام واسه تمیز کردن صورتم رو دید دستمالهارو پس گرفت و با گرفتن چونه ام و چرخوندن صورتم به سمت خودش خیلی آروم و لطیف قسمتهای خیس صورتمو تمیز کرد و همزمان گفت:
-خب...دیگه غصه خوردن بسه!
هم به اندازه کافی گریه کردی هم غصه خوردی!
فینمو بالا کشیدم و پرسیدم:
-دماغم کج و کوله نشده !؟ اگه بشه ازش شکایت میکنم...به قرآن میکنم!
اون خندید ولی من جدا مشوش شدم.
نمیخواستم ترکیب زیبای صورتم بهم بخوره!
حتی تصور کج و کوله شدن دماغ نازنیم هم در توانم نبود.
هیچ نقصی رو نمیبخشیدم!
هیچ نقص کوچیکی رو..
دستمالهارو کنار گذاشت و بعد دو دستش رو طرفین صورتم قرار داد و با عقب بردن سرش گفت:
-بذار چک کنم! اومممم...خب نه! همچنان به زشتی قبلی...
لبخند کج و کوله ی روی صورت درهم برهم نقش بست.
دستهاشو پس زدم و گله مندانه گفتم:
-پدرام! با من شوخی نکن! دستکم حالا...
نفس عمیقی کشید.
میدونستم که فقط داره حفظ ظاهر میکنه.
خودش رو آروم نشون میداد تا من آروم بشم درحالی که هیچکدوم آروم نبودیم.
نه من نه خودش!
در هر صورت نوازشم کرد و گفت:
-خاطر تو همه جوره واسه من عزیزه! کج و کوله هم بشی میخوامت....
لبخندی زدم ولی بعد مضطرب پرسیدم:
-میگم...نکنه دیگه اجازه ندن برم سرکار؟نکنه بیرون رفتن رو واسم قدغن کنن ؟نکنه...
پرید وسط نکن نکن های من و گفت:
-آخه الان این دغدغه اس تو داری؟هان !؟ اگه میتونی چند روز مرخصی بگیر.
دستکم این چند روز پیش رو، رو...
حواسشون پرت عروسی محسن میشه همه چی یادشون میره.
بعدشم همچی با من.
خودم میبرم میرسونت خودمم میارمت که هم خیال تو راحت باشه هم حاجی و محسن و میلاد!
بد فکر نبود.
کمی آرومتر شدم.
سری تکون دادم و گفتم:
-فکر خوبیه!اگه بشه!
تخت رو برام مرتب کرد و حتی کمک کرد دراز بکشم و بعد هم گفت:
-میشه!
نگران نباش!خب دیگه...استراحت کن.
مطمئنم دیگه کاری به کاریت ندارن...
مکث کوتاهی کرد و با تاسف ادامه داد:
-اگه...اگه شدنی بود دستتو میگرفتم میبردمت پیش خودم
تا صبح بغلت میکردم و نمیذاشتم ثانیه ای فکر بد سراغت بیاد ولی...ولی میدونی که وقت خواستن همچین خواسته ای نیست
از طرفی قطعا حاجی از،همچین پیشنهادی خوشش نمیاد.
پس تو بخواب و خوب استراحت کن.
قول میدم همچی درست میشه...
نگاهم رو دوختم به صورت آرومش درحالی که فقط یه شنونده بودم....