Репост из: 🔥🔞اهریــــــمن شــــــهوت🔞🔥
#پارت۶
#اهریمن_شهوت🔥
در کوچک چرمی گوشه اتاق رو باز کرد و با دیدنش روی تخت حس عجیبی زیر پوستش خزید.
آروم به سمتش رفت و لادن هنوز متوجه حضورش نشده بود.
پشت به عارف، طوری جمع شده بود توی خودش که به راحتی می تونست بگه اندازه مشت مردونه اش شده بود...
کنارش نشست و به محض این که تشک تخت پایین رفت، وحشت زده تکونی خورد و چرخید سمت عارف...
- شهربانو چی می گه لادن؟ دختر کوچولومو بدجور پاره کردم؟
آبی های درشتش پر از آب شد و لب هاش لرزید...
- عا...رف!
این اولین بار بود که اینطور صداش می زد... پر از بغض! پر از سوال... پر از خشم...!
- هوم...؟ کجات درد می کنه؟ بوسش کنم خوب بشه؟
چشم هاشو با درد بست و اشک از هر گوشه چشمش سر خورد و پایین ریخت.
کمی نزدیک تر شد بهش و توی صورتش، طوری که لب های بزرگش، اون لب های ترک خورده و لرزون رو لمس کنه، پچ زد:
- آخه هر جات زخم می شد بوس می خواستی! واسه اونجایی که پاره شده بوس نمی خوای؟ هوم لادن؟
شونه هاش هیستریک لرزید و هق هق اش بلند شد.
- چ...را! تو... تو چجور... با من؟ مگه...
با تفریح نگاهش کرد و لادن با درد نالید:
- مگه تو عموم نیستی؟!
چشم هام شعله کشید و چنگ انداخت و موهای بلند شو توی مشت گرفت.
بدن ضعف زده اش رو بالا کشید خیره شد توی چشم هاش...
#اهریمن_شهوت🔥
در کوچک چرمی گوشه اتاق رو باز کرد و با دیدنش روی تخت حس عجیبی زیر پوستش خزید.
آروم به سمتش رفت و لادن هنوز متوجه حضورش نشده بود.
پشت به عارف، طوری جمع شده بود توی خودش که به راحتی می تونست بگه اندازه مشت مردونه اش شده بود...
کنارش نشست و به محض این که تشک تخت پایین رفت، وحشت زده تکونی خورد و چرخید سمت عارف...
- شهربانو چی می گه لادن؟ دختر کوچولومو بدجور پاره کردم؟
آبی های درشتش پر از آب شد و لب هاش لرزید...
- عا...رف!
این اولین بار بود که اینطور صداش می زد... پر از بغض! پر از سوال... پر از خشم...!
- هوم...؟ کجات درد می کنه؟ بوسش کنم خوب بشه؟
چشم هاشو با درد بست و اشک از هر گوشه چشمش سر خورد و پایین ریخت.
کمی نزدیک تر شد بهش و توی صورتش، طوری که لب های بزرگش، اون لب های ترک خورده و لرزون رو لمس کنه، پچ زد:
- آخه هر جات زخم می شد بوس می خواستی! واسه اونجایی که پاره شده بوس نمی خوای؟ هوم لادن؟
شونه هاش هیستریک لرزید و هق هق اش بلند شد.
- چ...را! تو... تو چجور... با من؟ مگه...
با تفریح نگاهش کرد و لادن با درد نالید:
- مگه تو عموم نیستی؟!
چشم هام شعله کشید و چنگ انداخت و موهای بلند شو توی مشت گرفت.
بدن ضعف زده اش رو بالا کشید خیره شد توی چشم هاش...