شـــهر عکــاسی مـن

🔺Smooth & Hydrate Eye Balm
🔺بالم ضدچروک و مرطوب‌کننده پوست اطراف چشم
 
این بالم فوراً پوست خسته و حساس اطراف چشم را شاداب میکند، پف‌ زیر چشم را کاهش می‌دهد و به روشن‌تر کردن حلقه‌های تیره کمک می‌کند.

این بالم آرام‌بخش و احیاکننده به منظور افزایش طراوت و درخشندگی پوست اطراف چشم طراحی شده است. این محصول که با مواد مؤثره قدرتمند غنی شده، فواید متعددی برای پوست اطراف چشم ارائه داده و مشکلاتی که ممکن است شما را نگران کند، برطرف می‌کند. با فرمول وگان ساخته‌شده از 95% مواد طبیعی، برای همه انواع پوست، حتی پوست حساس، مناسب است. 

آداپتوژن‌های بازسازی‌کننده 
از قدرت بازسازی‌کننده آداپتوژن‌های مبتنی بر جنسینگ که آنتی‌اکسیدانی قوی برای تعادل پوست و احساس آرامش هستند، بهره‌مند شوید. بافت غنی و مرطوب‌کننده بالم پوست حساس اطراف چشم را تسکین می‌دهد. 

خطوط نامحسوس، پوست مرطوب‌شده اطراف چشم 
فرمول ضدچروک، تسکین‌دهنده و مرطوب‌کننده ضدپیری، به کاهش خطوط ریز و چروک‌های سطحی پوست حساس اطراف چشم کمک می‌کند. 

❗️نتایج پس از 2 هفته استفاده از محصولات مراقبت از پوست Wellosophy: 
- 95% از کاربران تأیید کرده‌اند که پوستشان مرطوب‌تر و سالم‌تر به نظر می‌رسد.
- 87% کاهش علائم استرس روی پوست را گزارش داده‌اند.
- 83% کاهش خطوط ریز را مشاهده کرده‌اند.

❗️نتایج پس از 1 ماه استفاده از محصولات مراقبت از پوست Wellosophy: 
- 84% از کاربران احساس آرامش بیشتری داشته‌اند.
- 83% از کاربران اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده‌اند. 

*بر اساس نتایج تستی که با حضور 112 زن از ملیت‌های مختلف در بریتانیا، در سنین 25 تا 45 سال انجام شده است. 

🩷روش استفاده:
صبح و عصر، قبل از کرم صورت، بالم را روی پوست تمیز بزنید. از تماس با چشم خودداری کنید. برای حرکت‌های ملایم، از انگشت حلقه خود استفاده کنید و 1-2 قطره بالم را به آرامی روی پوست حساس زیر چشم بمالید. بالم را از گوشه داخلی به سمت بیرون و در امتداد استخوان گونه ماساژ دهید تا به طور کامل جذب شود.

برای بهترین نتایج، محصولات Wellosophy را به عنوان بخشی از برنامه روزانه مراقبت از پوست استفاده کنید.

@Laxtury_admin

#پارت۱۰
#اهریمن_شهوت🔥



تای ابروی عارف  بالا افتاد و بدون این که جواب خوش و بش احمقانه اشو بده،  پرسید:

- داداش؟ کدوم نسبت خونی من و تو رو بهم چسبونده که می گی داداش؟

از صراحت کلام عارف، یخ بست و معذب دستی که جلو آورده بود برای فشردن عقب کشید.

بی حواس قدمی عقب رفت!

نمی دوستت چرا اینجاست، چرا خواسته شده اینجا باشه فقط فهمیده بود که این مرد شمشیر از رو بسته...!


این نگاه تیز و برنده، عاطفه ای نداشت!

معذب این پا و اون پا کرد و عارف حتی به خودش زحمت نمی داد تا تعارف کنه که روی صندلی بنشینه!

ریلکس بهش نگاه می کرد و تنها از تحقیر شدنش لذت می برد.


- از دخترت چه خبر اردلان؟ پیداش کردی...؟!

اولین بار بود عارف، از لادن سراغ می گرفت!

آهش رو با درد بیرون داد و گره عقده مرد رو به روش، سرباز کرد.

- هنوز نه! پلیسا هم دیگه قطع امید کردند!

راضی از جواب اردلان سری تکون داد و بالاخره رضایت داد از روی اون صندلی نفرین شده بلند بشه.

ایستاد و قد به قد مقابل اردلان جا گرفت.

حداقل ده سانت بلند تر بود و اردلان مجبور بود برای دیدنش کمی سرش رو بالا بگیره!


همین هم دل داغ دیده اش رو کمی آروم می کرد...!

همین که حتی توی ایستادن بهش مسلط بود!

- چرا؟

اردلان گیج بود از سوال های این مرد...

سال ها پیش اومده بود و جز به جز این عمارت رو گشته بود، برای عارف به پا گذاشته بود تا شاید ردی از لادن پیدا بشه ولی نبود!

#پارت۹
#اهریمن_شهوت🔥



***
مثل همیشه مرتب و اتو کشیده بود.

می شد قسم خورد که خط اتوی شلوار قهوه ای رنگش، هندونه قاچ می کنه!

- آقا مهمونتون بیرون اتاق منتظره


نیشخندی گوشه لبش نشست  عمیق تر از پیپ توی دستش دم گرفت.

- چرا نگاه می دزدی شهربانو؟ مثلا می خوای نشون بدی ناراحتی؟

بانو نگاهش رو بالا آورد و سرد زمزمه کرد:
- نه آقا! امر، امر شماست


امروز شهربانو جواب های درستی می داد!

عارف تکونی به سرش داد و با اشاره دست، بانو رو راهنمایی  کرد بیرون!

- ده مین دیگه بفرستیتش تو اتاق!


شهربانو سرش رو خم کرد و‌‌ با مکث ار اتاق بیرون رفت.

ده دقیقه تلف می شد براش بهتر بود، قطعا چیزی که توی این اتاق می دید به مذاقش خوش نمیومد!

پیش خودش می گفت که من سخاوت داشتم که ده دقیقه بیشتر بهش زمان می دادم!

برای راحت نفس کشیدن...
برای راحت زندگی کردن!


سر ده دقیقه صدای در بلند شد و لبخندش عمیق تر شد...

- بیا تو!

با باز شدن در، بوی تعفن نجاست پره های بینی عارف رو اذیت کرد و ناخودآگاه لبخندش پر کشید.

با دیدنش، به وضوح بدنش  منقبض شد و همونطور نشسته نگاهش کرد...

اون اما گیج بود... قدمی جلو اومد و معذب گفت: 

- سلام داداش! حالت چطوره...؟


داداش...؟!

#پارت۸
#اهریمن_شهوت🔥



عارف لبخندی زد و فیلمی که توی گوشیش کپی کرده بود به سمت لادن گرفت...

لادن با دست های لرزون گوشی رو گرفت و نگاهش کرد...

تصویر خودش واضح  نبود، فقط کمی هیکل و اندام مردونه اش توی دید بود...

مابقی  همش تن لخت و زجر دیده لادن بود که داشت زیر بی رحمی هاش زن می شد...!


خون بکارتش که روی ملحفه نشست، وحشت زده گوشی رو انداخت و نالید:
- عا...

حتی نتونست اسمش و کامل کنه!

عارف خونسرد گوشی رو برداشت و گفت:
- ۹ ساله دارم بهت می‌گم ولی تو احمق تر از این حرفا بودی که توجه کنی!
۹ ساله منتظر همچین روزی بودم! اونم نه به خاطر تو! به خاطر این که خودم پدوفیل نیستم!

نیشخندی زد و بوسه هوس ناکش رو انتهای گلوی لادن کاشت! 


- باور کن سک**س با یه دختر بچه ۸ ساله اصلا چیزی نیست که عارف دوست داشته باشه!


لادن زیر دسش لرزید و بریده بریده گفت:
- چرا...؟ چرا من؟!

عارف لبشو جدا کرد و دوباره به چشم هاش نگاه کرد.

- شاید چون رنگ چشمات خیلی شبیه اون عوضیه!


دخترک مات موند و عارف هم توضیح اضافه ای نداشت که بهش بده.

کار های خیلی مهم تری بود برای انجام دادن...

مهم ترینش نشون دادن این فیلم به کسی که مطمئن بود سوپرایز می شه!

#پارت۷
#اهریمن_شهوت🔥



- من هیچ نسبت خونی با بابای حرومی تو ندارم توله سگ! مگه هزار بار نگفتم اینو بهت احمق؟؟

چشم هاش ناباور گشاد شده بود و دست انداخت و ساعد مرد رو فشار داد!

- آخ! ولم کن عارف آی!

دستشو از دور موهاش شل کرد و لادن با درد روی تخت افتاد و جمع شد توی خودش.

- بار بعد بهم بگی عمو، زبونتو از ته حلقت در میارم، می برم و می ندازم گردنت لادن!

چشم هاش رنگ دلخوری گرفت و پوزخندی نشست روی لب های مردونه اش...

این دختر بچه احمق باور کرده بود که دلخوری هاش برای عارف مهمه!

که حال بدش برای کسی مهمه!

مهم بود البته... لذت می برد از دیدن درد هاش! از دیدن حالش...

عارف سرشو نزدیک گوشش برد و عمدا خیسی لب هاشو به نرمه سفید گوشش زد!

لرزی به تن لادن نشست که از چشم های عارف دور نموند.


- کدوم عمو با برادر زاده خونی اش از اون کارا می‌کنه که من کردم؟
کدوم عمو لنگای برادر زاده اشو بالا می ده تا ترتیبشو بده عسلم؟
از اینا بگذریم دختر کوچولو... کدوم عمو فیلم سک**ش دختر برادرشو می گیره تا پخش کنه؟


لادن که تا این لحظه بغض کرده جمع شده بود و می شنید، یهو چنان برقی از تنش گذشت که برای لحظه ای نفسش بند رفت!

سرشو ناباور به سمت عارف چرخوند و خش زد:

- چی؟

قیمت تکی هرکدوم تو سایت یک و پونصده🤕
این اف رو اگه از دست بدین ضرر کردین😤😤😤

50% OFF 😍

#کاتالوگ11_ترکیه

❤️ كرم روز ضد پیری ایج❤️

optimal age revive day cream spf15

کرم روز ضدپیری، با SPF15 محافظت کننده و تقویت کننده لایه محافظ پوست، کمک به جلوگیری از پیری زودرس پوست
فرموله شده توسط متخصصین پوست، لیفت کننده و سفت کننده پوست
حاوی مواد معدنی و آمینواسیدهای برگرفته از برگ درخت توس نقره ای و فلاونوئیدها برگرفته از انگورفرنگی قرمز
با تکنولوژی مولتی رینیوال 8 جهت  مبارزه با نشانه های پیری
حجم 50 ميل

كرم شب ضد پیری ایج

optimal age revive night cream

کرم شب ضدپیری، نرم کننده و بازسازی کننده لایه محافظ پوست در طول شب
فرموله شده توسط متخصصین پوست حاوی مواد معدنی و آمینواسیدهای برگرفته از برگ درخت توس نقره ای، امگا 3 و 6 و اسیدهای چرب برگرفته از بذر کتان و تکنولوژی مولتی رینیوال 8 جهت مبارزه با نشانه های پیری
حجم 50 ميل

تخفیف ویژه کرم شب و روز ایج فقط تا پایان موجودی🔴❌❌❌❌

موجودی محدوووووود

قیمت فقط یک و و سیصد❌❌

ثبت سفارش @Laxtury_admin

#پارت۶
#اهریمن_شهوت🔥



در کوچک چرمی گوشه اتاق رو باز کرد و با دیدنش روی تخت حس عجیبی زیر پوستش خزید.

آروم به سمتش رفت و لادن هنوز متوجه حضورش  نشده بود.

پشت به عارف، طوری جمع شده بود توی خودش که به راحتی می تونست بگه اندازه مشت مردونه اش شده بود...

کنارش نشست و به محض این که تشک تخت پایین رفت، وحشت زده تکونی خورد و چرخید سمت عارف...

- شهربانو چی می گه لادن؟ دختر کوچولومو بدجور پاره کردم؟


آبی های درشتش پر از آب شد و لب هاش لرزید...
- عا...رف!

این اولین بار بود که اینطور صداش می زد... پر از بغض! پر از سوال... پر از خشم...!

- هوم...؟ کجات درد می کنه؟ بوسش کنم خوب بشه؟


چشم هاشو با درد بست و اشک از هر گوشه چشمش سر خورد و پایین ریخت.

کمی نزدیک تر شد بهش و توی صورتش، طوری که لب های بزرگش،  اون لب های ترک خورده و لرزون رو لمس کنه، پچ زد:

- آخه هر جات زخم می شد بوس می خواستی! واسه اونجایی که پاره شده بوس نمی خوای؟ هوم لادن؟


شونه هاش هیستریک لرزید و هق هق اش بلند شد.

- چ...را! تو... تو چجور... با من؟ مگه...


با تفریح نگاهش کرد و لادن با درد نالید:

- مگه تو عموم نیستی؟!

چشم هام شعله کشید و چنگ انداخت و موهای بلند شو توی مشت گرفت.


بدن ضعف زده اش رو بالا کشید خیره شد توی چشم هاش...

#پارت۵
#اهریمن_شهوت🔥



***

- می گفت پرده اش جوری پاره شده که انگار ده مرد همزمان بهش تجاوز کردند!

ده مرد...! قطعا امیدواری اغراق می کرد! اون همیشه از کاه کوه می ساخت.

بهش تاخته بود، به زور ترتیبش رو داده بود ولی نه طوری که بگه با ده مرد بوده!

این دیگه زیادی بود...!

توجهی به بانو نکرد و کام عمیق تری از پیک توی دستش گرفت.

جای لادن خالی بود!
با اون صدای مخملی و لوسش لب برچینه و بگه: دود برا قلبت بده، نشنیدی دکتر چی گفت؟

یا شاید هم جاش خالی نبود...! امروز شاید حتی با دیدن پیپ خوشحال می شد!


- حتی آماده اش هم نکرده بودی، برای همین
همه رو مرخص کردی که هیچ کس صدای جیغ های اون بچه رو نشنوه؟

دیگه داشت حوصله اش سر می رفت...

بی حوصله سمتش چرخید و گفت:
- تنهام بذار

چشم های خسته شهربانو  به آب نشست و چروک های کنار اون چشم ها بیشتر جلوه گر شدند.

- عا...

پرید وسط حرفش و غرید:
- همین الان!


تا الان هم زیادی شنیده بود! کافی بود...

بعد از بانو، پیپ رو گوشه میز گذاشت و از جا بلند شد...


باید خودش می دیدش... باید مطمئن می شد از درد کشیدنش...!