#پارت۵۳۸
در اتاقو بست و با بسته شدن در قطره اشکم چکید وروی صندلیم وا رفتم...
همونی شد که گفتم!! همینو میخواستی؟؟
اون از کجا میدونه؟
ترانه جان بهزاد قرار خواستگاری رو گذاشته و قراره نامزد کسی بشی که اون دختر عاشقشه توقع
داری این موضوع سکرت بمونه؟ بچه بازی و
صوری بودنشو ما میدونیم بیرون این در کسی نمیدونه
دختر خوب چه انتظاری داری....
میون حرفش پریدم و گفتم:
اون از کجا میدونه من مطلقه ام ؟ بجز ما ۳نفر کی از این موضوع خبر داره؟ کی؟؟؟
چی؟؟؟؟
اومده بوده تهدیدم کنه که میره و به همه میگه!!
موشکافانه نگاهم کرد و یه کم بعد بدون حرف اتاقو ترک کرد؟
همه چی گنگ بود. هر یک دقیقه واسم هزار
ساعت بود وبغض لعنتیم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد.
آرشا معذرت خواهی کرد و اصرار کرد بهش بگم فائزه چی گفته که اینجوری به همم ریخته اما
زبونم برای تکرار حرف های فائزه نچرخید.
و اما امروز.............
به حلقه ی تک نگین دستم خیره بودم و به غم
عجیبی این روز ها تموم زندگیمو در بر گرفته بود فکر میکردم..........
در اتاقو بست و با بسته شدن در قطره اشکم چکید وروی صندلیم وا رفتم...
همونی شد که گفتم!! همینو میخواستی؟؟
اون از کجا میدونه؟
ترانه جان بهزاد قرار خواستگاری رو گذاشته و قراره نامزد کسی بشی که اون دختر عاشقشه توقع
داری این موضوع سکرت بمونه؟ بچه بازی و
صوری بودنشو ما میدونیم بیرون این در کسی نمیدونه
دختر خوب چه انتظاری داری....
میون حرفش پریدم و گفتم:
اون از کجا میدونه من مطلقه ام ؟ بجز ما ۳نفر کی از این موضوع خبر داره؟ کی؟؟؟
چی؟؟؟؟
اومده بوده تهدیدم کنه که میره و به همه میگه!!
موشکافانه نگاهم کرد و یه کم بعد بدون حرف اتاقو ترک کرد؟
همه چی گنگ بود. هر یک دقیقه واسم هزار
ساعت بود وبغض لعنتیم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد.
آرشا معذرت خواهی کرد و اصرار کرد بهش بگم فائزه چی گفته که اینجوری به همم ریخته اما
زبونم برای تکرار حرف های فائزه نچرخید.
و اما امروز.............
به حلقه ی تک نگین دستم خیره بودم و به غم
عجیبی این روز ها تموم زندگیمو در بر گرفته بود فکر میکردم..........