#پارت۵۱۱
با دیدن موهای رنگ شده و آرایش و لباس هاش اخم هام توهم رفت ودست هام مشت شد..
اخم های توهم رفته ام باعث سوتفاهم شد که فکر میکردن موفق به عصبی کردن من شدن اما مگه مهم بود؟
واسم مهم نبود چه فکری میکنن و نگاهم قفل ترانه بود.
همون مرد که حالا فهمیده بودم اسمش آشاويره و دست راست میثم به حساب میاد اومد کنارشون
عصبی بودم..
دلم میخواست گردن جفتشونو بشکنم.. هه! این بچه قرتی چی داره که... پوووف من چی دارم میگم؟
همینم مونده بود به این جوجه قرتی حسادت کنم!! نگاه ترانه قفل من شد و متوجه حضورم شد!
فشار مشتمو بیشتر کردم.. انگار ناخن های کوتاهم بی رحمانه قصد پاره کردن گوشتمو داشتن...
صدای میثم به گوشم رسید
ترانه حساب دار شركته. امیدوارم از پاک کردن اسمش توی اون ليست ناراحت نشده باشی
نگاهش کردم و آروم گفتم: باید بهم میگفتی..
اونم نمیدونست.. به جفتتون نگفتم چون دلم میخواست جفتتون توی مهمونی کنارم باشید!!
همه رو به صرف شام دعوت کرده بودن و من حوصله ی جمع مسخره ای که قرار بود کنارهم شام بخوریم رو نداشتم..
اونقدر لیوانمو فشار دادم که شکست و تیکه هاش دستمو برید..
بدون جلب توجه بلند شدم و رفتم که دستامو بشورم..
در سرویس بهداشتی رو باز کردم و با دیدن صحنه ترانه که ترسیده نگاهم میکرد دستمو مشت کردم و پشتم قایم کردم
معذرت خواهی زیرلب کرد و اومد بره نفهمیدم چی شد دستشو گرفتم..
عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
با دیدن موهای رنگ شده و آرایش و لباس هاش اخم هام توهم رفت ودست هام مشت شد..
اخم های توهم رفته ام باعث سوتفاهم شد که فکر میکردن موفق به عصبی کردن من شدن اما مگه مهم بود؟
واسم مهم نبود چه فکری میکنن و نگاهم قفل ترانه بود.
همون مرد که حالا فهمیده بودم اسمش آشاويره و دست راست میثم به حساب میاد اومد کنارشون
عصبی بودم..
دلم میخواست گردن جفتشونو بشکنم.. هه! این بچه قرتی چی داره که... پوووف من چی دارم میگم؟
همینم مونده بود به این جوجه قرتی حسادت کنم!! نگاه ترانه قفل من شد و متوجه حضورم شد!
فشار مشتمو بیشتر کردم.. انگار ناخن های کوتاهم بی رحمانه قصد پاره کردن گوشتمو داشتن...
صدای میثم به گوشم رسید
ترانه حساب دار شركته. امیدوارم از پاک کردن اسمش توی اون ليست ناراحت نشده باشی
نگاهش کردم و آروم گفتم: باید بهم میگفتی..
اونم نمیدونست.. به جفتتون نگفتم چون دلم میخواست جفتتون توی مهمونی کنارم باشید!!
همه رو به صرف شام دعوت کرده بودن و من حوصله ی جمع مسخره ای که قرار بود کنارهم شام بخوریم رو نداشتم..
اونقدر لیوانمو فشار دادم که شکست و تیکه هاش دستمو برید..
بدون جلب توجه بلند شدم و رفتم که دستامو بشورم..
در سرویس بهداشتی رو باز کردم و با دیدن صحنه ترانه که ترسیده نگاهم میکرد دستمو مشت کردم و پشتم قایم کردم
معذرت خواهی زیرلب کرد و اومد بره نفهمیدم چی شد دستشو گرفتم..
عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈