#پارت۴۴۸
قشنگی خیابون از خودنمایی فصل بهار بود.
چقدر دلم میخواست الان شمال بودم.. کاش اینقدر تنها نبودم.. کاش..
تو همین فکرها بودم که رسیدم به آپارتمانم.
با پول مهریه ام که شرط طلاق بهراد بود آپارتمانی ۶۰متری توی مرکز شهر خریدم و
مقداریشو توی بانک سپرده کردم و ماهیانه مبلغی رو دریافت میکنم...
موقع طلاق وکیل بهراد ماشینمو هم واسم گذاشته بود اما تحت هیچ شرایطی قبول نکردم..
بدون ماشین راحت ترم.. قدم زدن و عبور از خیابون های شلوغ رو دوست دارم..
واسه منی که این همه تنهام خوب بود!
کلید و به در انداختم و خرید هامو روی کانتر آشپزخونه گذاشتم و بی حوصله خودمو روی کاناپه پهن کردم....
بعد از اون شب دیگه بهرادو ندیدم.. انگار اونم هیچوقت پیمو نگرفته و دنبال زندگیشه..
چند روز از جداییمون گذشته بود و من مجبور شدم تا خونه واسه خودم پیدا کنم خونه ی بنفشه اینا بمونم،
مادر جون و آقاجون اونقدر بهم زنگ زدن که مجبور شوم شماره مو عوض کنم یه خط ایرانسل خریدم...
بعد از اون دیگه هیچ رد یا نشونی نه از من موند و نه از بهراد و نه از خانواده ی
عزیزم!!
نگاهی اجمالی به خونه ی نقليم انداختم.. یک دست مبل جمع وجور صورمه ای با چوب های
سفید و کوسن های سفید ال سی دی که به دیوار نصب شده بود و میز سفید رنگش و چند تکه قاب عکس کوچک روی دیوار و ساعتی که باطری نداشت... و تمام!!!
تمام ترانه خلاصه میشه تو همین خونه سوت و کور... اما راضیم..
درسته که تنهام.. درسته که شب ها از تنهایی و ترس آرزوی مرگ میکنم اما این تنهایی رو ترجیح
میدم به خانواده ای ازشون متنفرم..
عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈
قشنگی خیابون از خودنمایی فصل بهار بود.
چقدر دلم میخواست الان شمال بودم.. کاش اینقدر تنها نبودم.. کاش..
تو همین فکرها بودم که رسیدم به آپارتمانم.
با پول مهریه ام که شرط طلاق بهراد بود آپارتمانی ۶۰متری توی مرکز شهر خریدم و
مقداریشو توی بانک سپرده کردم و ماهیانه مبلغی رو دریافت میکنم...
موقع طلاق وکیل بهراد ماشینمو هم واسم گذاشته بود اما تحت هیچ شرایطی قبول نکردم..
بدون ماشین راحت ترم.. قدم زدن و عبور از خیابون های شلوغ رو دوست دارم..
واسه منی که این همه تنهام خوب بود!
کلید و به در انداختم و خرید هامو روی کانتر آشپزخونه گذاشتم و بی حوصله خودمو روی کاناپه پهن کردم....
بعد از اون شب دیگه بهرادو ندیدم.. انگار اونم هیچوقت پیمو نگرفته و دنبال زندگیشه..
چند روز از جداییمون گذشته بود و من مجبور شدم تا خونه واسه خودم پیدا کنم خونه ی بنفشه اینا بمونم،
مادر جون و آقاجون اونقدر بهم زنگ زدن که مجبور شوم شماره مو عوض کنم یه خط ایرانسل خریدم...
بعد از اون دیگه هیچ رد یا نشونی نه از من موند و نه از بهراد و نه از خانواده ی
عزیزم!!
نگاهی اجمالی به خونه ی نقليم انداختم.. یک دست مبل جمع وجور صورمه ای با چوب های
سفید و کوسن های سفید ال سی دی که به دیوار نصب شده بود و میز سفید رنگش و چند تکه قاب عکس کوچک روی دیوار و ساعتی که باطری نداشت... و تمام!!!
تمام ترانه خلاصه میشه تو همین خونه سوت و کور... اما راضیم..
درسته که تنهام.. درسته که شب ها از تنهایی و ترس آرزوی مرگ میکنم اما این تنهایی رو ترجیح
میدم به خانواده ای ازشون متنفرم..
عزیزان رمان #یه_اشتباه خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #یه_اشتباه رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈